ریشه های روانی بچه دار نشدن

ریشه های روانی بچه دار نشدن

پاي حرف‌هاي دکتر بدري‌سادات بهرامي روان‌شناس و مشاور خانواده - الهه رضائيان

«بچه نمک زندگي است»؛ «بچه پايه‌هاي زندگي‌تان را محکم مي‌کند»؛ «وقتي بچه‌اي به زندگي شما اضافه شود همه مشکلات‌تان حل خواهد شد»؛ شما هم حتما اين جملات و جملات مشابه آن را شنيده‌ايد. برخي از اين صحبت‌ها چنان ريشه‌دار است که به باوري قوي در بين خانواده‌ها تبديل شده و گاهي بزرگ‌ترهاي فاميل، اين توصيه‌ها را به زوجيني که زياد با هم مشاجره دارند و عدم تفاهم‌ از سر و روي زندگي‌شان بالا مي‌رود، ارائه مي‌کنند. به همين دليل است که بعضي زوجين بدون در نظر گرفتن شرايط زندگي خود و بررسي صلاحيت‌هاي لازم اقدام به بچه‌دار شدن مي‌کنند و با اين کار، گره‌اي جديد بر گره‌هاي کور قبلي مي‌زنند. اگر خاطرتان باشد چندي پيش در گفتگو با کارشناسان به اين نتيجه رسيديم که بايد قبل از بچه‌دار شدن مجوزهاي لازم را کسب کنيم و سپس اين تصميم مهم زندگي‌مان را بگيريم. اولين و مهم‌ترين شرط لازم آن است که زوجين به شناخت کامل يکديگر دست يافته باشند تا بتوانند نقش جديد والد بودن را بپذيرند. بعد از چاپ اين مطلب و توصيه‌هاي کارشناس «سلامت»، عده‌اي از خوانندگان با «سلامت» تماس گرفتند و گفتند به‌رغم دارا بودن شرايط لازم و تفاهم با همسر، همسرشان بنا به دلايلي تمايل به بچه‌دار شدن ندارد و آنها همواره در کشمکش و بحث در مورد اين موضوع هستند. به همين دليل به بررسي علل عدم توافق زوجين در مورد بچه‌دار شدن پرداختيم که شايد مشکل بسياري از خانواده‌هاي ديگر نيز باشد. نظرات کارشناسانه دکتر بدري سادات بهرامي را جويا شديم و در مقابل هر علت امتناع از بچه‌دار شدن، يک راه‌حل عنوان شد.

نظر کارشناس

با اينکه سن ازدواج در بين جوانان بالا رفته است، امروزه شاهديم که برخي جوانان پس از ازدواج (حتي در سنين بالا) تمايلي به بچه‌دار شدن ندارند. البته هر يک از اين افراد دلايلي را براي خود دارند و اگر در خصوص اين تصميم با همسر خود، توافق داشته باشند، به نظر مشکلي هم پيش نمي‌آيد. اما داستان وقتي شروع مي‌شود که يکي از زوجين تمايل داشته باشد حس مادر يا پدر شدن را تجربه کند ولي ديگري از اين موضوع امتناع کند. از آنجا که بچه‌دار شدن، عبارت است از تصميم‌گيري در مورد زندگي يک انسان ديگر و اينکه او را دعوت کنيم و بگوييم ما از همه نظر مهيا و آماده پذيرش تو هستيم، بايد تمهيداتي انديشيده شود که زن و شوهر حس مهمان ناخوانده به فرزندشان نداشته باشند.

به نظر مي‌رسد همسراني که در خصوص زمان بچه‌دار شدن با يکديگر تفاهم ندارند، بايد در مورد رابطه‌شان و ميزان شناختي که از زندگي مشترک دارند تجديدنظر کنند. اگر زوجي هستيد که زندگي آرام و بدون تنشي نداريد، به شما توصيه مي‌کنيم لطفا تا زماني که مشکل‌تان را توسط يک مشاور ريشه‌يابي و حل نکرده‌ايد، بچه‌دار نشويد. بچه به هيچ‌وجه حلال مشکلات شما نخواهد بود و بايد اين باور غلط را به دور بيندازيد. به‌علاوه بايد بدانيد بچه مشکلات خاص خودش را دارد. او با آمدن‌اش حتي روابط زناشويي شما را تحت‌الشعاع قرار مي‌دهد. تولد او حتي تامين نيازهاي بيولوژيکي و زمان غذا خوردن و خواب و بيداري شما را متاثر خواهد کرد. به خاطر حضور نوزاد و مراقبت‌هاي خاصي که نياز دارد، کار شما تحت‌الشعاع قرار مي‌گيرد و همه اينها حداقل مسايلي هستند که حتما به وجود خواهند آمد.

توصيه ما در درجه اول رسيدن به درک متقابل و شناخت ويژگي‌هاي شخصيتي يکديگر است زيرا آسيبي که کودک شما از تعارض بين والدين‌اش مي‌بيند به مراتب، بسيار شديد و جدي خواهد بود. اگر اين نکته مهم و شناخت لازم را جدي نگيريد، در ساده‌ترين نکات تربيتي او با مشکل مواجه مي‌شويد و مشاجراتي با همسرتان در خصوص اين موضوع نيز خواهيد داشت. در ذهن‌تان با حروف درشت حک کنيد که يک همسر خوب بودن، پيش نياز يک والد خوب بودن است. اگر شما تمام مسووليت‌ها و وظايف همسر بودن را به خوبي اجرا مي‌کنيد، در نقش دوم يعني پدر و مادر شدن هم موفق خواهيد بود.

اگر زن و مرد مي‌دانند و باور دارند که همسران خوبي هستند پس آنها واحد پيش‌نياز والد بودن را با نمره خوب پشت سر گذاشته‌اند اما گاهي با اين وجود پاسخ مناسبي براي دليل تراشي‌هاي امتناع همسر خود ندارند. قبل از ارايه توضيحات تکميلي از اين خوانندگان گرامي (که تماس گرفتند) مي‌خواهم جهت بررسي نوع رابطه و وضعيت زندگي‌شان از مشاور کمک بگيرند. چه بسا نياز باشد ذکر دلايلي که در ادامه به آن اشاره خواهيم کرد و پاسخ آنها توسط يک مشاور اثر بيشتري بر شيوه تصميم‌گيري همسرشان داشته باشد.

چرا بعضي‌ها دوست ندارند بچه‌دار شوند؟


1 فرار از تجارب کودکي: يکي از دلايلي که مي‌تواند وجود داشته باشد، آسيب‌هايي است که فرد در کودکي ديده است و حالا حاضر نيست يک نفر ديگر را به تحمل آن رنج‌ها دعوت کند. اين افراد آسيب‌ديده هميشه پدر و مادران‌شان را متهم کرده‌اند که چرا مرا به دنيا آورده‌ايد؟ چرا من قرباني نابه‌ساماني در زندگي شما شده‌ام؟ اگر دقت کنيد تعريف اين افراد از بچه‌دار شدن عبارت است از بدبخت کردن يک فرد ديگر. اگر شما دليل مخالفت‌تان با بچه‌دار شدن همين است بهتر است براي غلبه بر اين مشکل دروني خود به روان‌پزشک مراجعه کنيد و تحت درمان قرار بگيريد. ترس شما از اينکه سرنوشت فرزندتان نيز مانند خودتان شود، قابل درمان است. با کمک گرفتن از يک روان‌پزشک قادر خواهيد بود مشکل‌تان را حل کرده و از لذت والد بودن برخوردار شويد.

2 نوع خاصي از نگاه و جهان‌بيني: بعضي‌ها مي‌گويند وقتي منابع طبيعي در دنيا با اين سرعت رو به نابودي است، قطعا نسل آينده با بدبختي‌ها و مشکلات فراواني دست به گريبان خواهند بود و من نمي‌خواهم فرزند من هم يکي از آنها باشد!

در پاسخ به دليلي که اين افراد براي عدم تمايل‌شان به بچه‌دار شدن مي‌آورند بايد گفت بشر هميشه به علت قدرت تفکر و انديشه‌اش توانسته بر مشکلاتي که بر سر راه‌اش بوده فايق بيايد، چه زماني که فقط غارنشين بوده و از رعد و برق هراس داشته است و چه در دوره کنوني و چه در آينده با استفاده از همين قدرت فکر، نه تنها مشکلات را رفع مي‌کند بلکه اسباب و وسايل زندگي آسان‌تر را براي خود مهيا مي‌سازد. خداوند به انسان وعده داده است که ما عقل را به شما داده‌ايم تا طبيعت را به تسخير خود درآوريد و همواره خداوند در مراحل مختلف زندگي، کمک‌هايي را براي رفع مشکلات ما به صورت آشکار و نهان مي‌فرستد و شايد بهتر باشد ما در مورد نوع نگرش‌مان به دنيا کمي تجديدنظر کنيم.

3 بچه يعني محدوديت: بچه يعني از بين رفتن آزادي. برخي از زوجين واقعا به اين موضوع اعتقاد دارند که آزادي آنها و لذت بردن‌شان از زنگي با تولد يک بچه به پايان مي‌رسد. آنها مي‌گويند با وجود او در زندگي نمي‌توان به اهداف و آرزوهاي خود دست يافت. برخي از آنها گمان مي‌کنند ابتدا بايد به همه اهدافي که در زندگي آرزويش را داشته‌اند، دست يابند و سپس به بچه‌دار شدن فکر کنند. آنها بايد اين موضوع را مدنظر قرار دهند که بچه‌ها به علت شيريني وجودشان نه تنها مانع لذت بردن شما از زندگي نمي‌شوند بلکه خودشان هدفي نو را به زندگي شما مي‌آورند. گاهي اوقات وجود بچه‌ها هدف‌هاي شما را طبقه‌بندي شده و قابل دست يافتن کرده و راه و انگيزه رسيدن را تقويت مي‌کند. به دنيا آمدن يک بچه نوعي لذت را وارد زندگي ما مي‌کند و شايد به همين علت است که قديمي‌ها فکر مي‌کردند اگر زن و شوهر با هم مشکل دارند، بايد يک لذت جديد وارد زندگي آنان شود تا مشکل‌هاي قبلي را تحت‌الشعاع قرار دهد. البته اين تفکر غلط، مشکلات بسياري را براي خانواده‌ها به وجود مي‌آورد و حالا همه مي‌دانند که تا مشکلات بين زوجين حل نشده نبايد به بچه‌دار شدن فکر کنند.

4 ما هنوز خودمان بچه‌ايم: بعضي‌ مي‌گويند خودمان به آن حد از تفاهم هم نرسيده‌ايم که در مورد بچه‌دار شدن فکر کنيم. ما از کجا بدانيم که چند سال ديگر هم همين احساس را به هم داريم و زندگي خوب و آکنده از عشق ما ادامه‌دار خواهد بود؟ چرا بايد بچه‌هايي بيايند که مسووليت نگهداري از آنها همانند زنجيري در پاي ما شود و به خاطر آنها مجبور به زندگي در هر شرايطي بشويم؟ اگر بچه نباشد به‌راحتي مي‌توانيم از هم جدا بشويم؟!

اين هم دليل ديگري است که بعضي‌ها آن را موجه مي‌نامند! که البته در جواب بايد به نکاتي اشاره کرد. افراد بهتر است در مورد سن باروري و اينکه بهترين تفاوت سني بين آنها و فرزندشان چه‌قدر بايد باشد، توجه کنند. فاصله زياد سني بين والدين و بچه‌ها مشکل بزرگي است که در مورد ترکيب کودکان خود را نشان مي‌دهد. وقتي يک نفر در 40 سالگي بچه‌دار شود، زماني که فرزندش 20 ساله است او به سالمندي رسيده و بايد بداند اين تفاوت دونسلي که بين او و فرزندش به وجود آمده کار او را در امر تربيت و برقراري ارتباط مناسب سخت‌تر کرده است، به خصوص خانم‌هايي که از بچه‌دار شدن امتناع مي‌کنند. بايد در مورد بهترين سن بارداري و عوارض بارداري در سنين بالا آگاهي‌هايي کسب کنند. نکته بعدي اينکه بسياري از اوقات در زندگي ما مشکلاتي رخ مي‌دهد که روابط ما را آسيب مي‌رساند. البته تنها کمي تلاش مي‌تواند رابطه آسيب‌ديده را ترميم کند و علايق بين همسران را زنده کند. آيا قرار است وجود بچه‌ها، انگيزه اين تحريک علايق شود، چراکه نه! بسيارند زوجيني که به خاطر بچه‌هايشان مهارت‌هاي خوب زندگي کردن را مي‌آموزند و با به کار بردن آن در زندگي مشترک به اين نتيجه مي‌رسند که اي کاش زودتر با فراگيري چنين مهارت‌هايي لذت خوب زندگي کردن را تجربه مي‌کردند.

5 مشکلات مالي: آنهايي که مي‌گويند به دليل محدوديت‌هاي مالي توان بچه‌دار شدن را ندارند و از پس هزينه‌هاي آن برنمي‌آيند، بايد يک نکته مهم را به خود يادآور شوند که آيا لزوما خوشبختي فرزند شما به امکانات مالي آن‌چناني بستگي دارد؟ تجربه ثابت کرده اتفاقا امکانات مالي بي‌حساب و کتاب فرزندان را در بسياري از زمينه‌ها به سوي بدبختي و افتادن در دام انواع فسادها مي‌کشاند. گاهي اين امکانات بسيار باعث مي‌شود توانايي‌هاي بالقوه کودک بالفعل نشود و اين بچه‌ها آن‌قدر، سرويس‌هاي مختلف را بدون هيچ‌گونه تلاشي در اختيار دارند که در مرحله ورودشان به اجتماع فردي فاقد مهارت و در اصطلاح عاميانه بي‌عرضه خواهند بود. براي بچه‌دار شدن حداقل امکانات و توانايي مالي والدين براي اداره کردن يک کودک کفايت مي‌کند. اتفاقا داشتن امکانات مالي تعريف شده و مشخص مي‌تواند به شما امکان برنامه‌ريزي‌هاي مختلف را بدهد. فرزند شما براي رسيدن به آنچه دوست دارد انگيزه پيدا مي‌کند و تلاش کردن را مي‌آموزد.

رفتارهاي اجتماعي

رفتارهاي اجتماعي

انسان به عنوان یک موجود اجتماعی از همان بدو تولد گرایشات اجتماعی از خود نشان می‌دهد. نیاز به کسب حمایت و امنیت انحراف مراقبین شاید اولین نشانه‌های نیازمندی فرد به عوامل بیرونی است. لبخند اجتماعی را که در حدود ماههای اول زندگی در نوزاد دیده می‌شود، به عنوان اولین ارتباطات او با محیط اجتماعی خویش می‌دانند. این لبخند در تمامی نوزادان دیده می‌شود که به نظر می‌رسد، کارکرد عمده آن جلب توجه اطرافیان و برقراری یک نوع ارتباط ساده با اجتماع است.

شروع زودرس چنین رفتارهایی حاکی از اهمیت روابط و رفتارهای اجتماعی برای فرد است. هر چند اینگونه رفتارها مختص انسان نبوده و در اغلب حیوانات نیز دیده می‌شود. نیاز به دوست داشته شدن ، نیاز به حمایت ، نیاز به کسب امنیت و نیاز به پیوند جویی از نیازهای اساسی انسان هستند که مازلو آنها را در سلسله مراتب نیازهای خود قرار داده است و به اهمیت آنها در خود شکوفایی فرد تاکید کرده است. روشن است در یک سوی این نیازها فرد و در سوی دیگر آن اجتماع قرار دارد. ارضاء این نیازها در ارتباط فرد با جامعه میسر خواهد بود.

رشد رفتار اجتماعی

ظهور و بروز رفتار اجتماعی شاید به همان ماههای اولیه زندگی نوزاد بر می‌گردد. زمانی که نوزاد لبخند اجتماعی‌اش را ظاهر می‌سازد و به این طریق هر چند به شیوه‌ای ساده رابطه خود را با افراد خود برقرار می‌کند. تعامل نوزاد با محیط تداوم پیدا می‌کند. هر چند در آغاز افرادی که به عنوان اجتماع برای نوزاد شناخته می‌شوند، خیلی محدود بوده و اغلب شامل پدر و مادر و نزدیکان او می‌شود. اما بتدریج این روابط گسترده‌تر شده و به افراد بیشتری عمومیت پیدا می‌کند. بطوری که در سنین خاصی کم ‌کم توجه فرد عمدتا معطوف به افرادی به غیر از افراد نزدیک خانواده او می‌شود.

در حدود 4 - 5 سالگی کودک توجه خاصی به همسالان خود پیدا می‌کند و علاقمند ارتباط بیشتری با آنهاست و شاید مدتهای زیاد علاقمند باشد وقت خود را با آنها بگذاراند. این روند نیز بتدریج گسترده‌تر می‌شود و در سالهای اولیه دبستان با علاقمندی بیشتری به برقراری روابط اجتماعی ظهور پیدا می‌کند. رفتارهای اجتماعی در این دوران عمدتا از طریق بازی با همسالان نمود پیدا می کند. کودک با برقراری تعاملات جدید با گروههای جدید همسالان رفتارهای جدید را می‌آموزد و در موارد زیادی آنها در رفتارهای اجتماعی خود منعکس می‌سازد.

در سن نوجوانی گرایش فرد به گروههای اجتماعی بیشتر و بیشتر می‌شود، بطوری که این دوران با این ویژگی اساسی مشخص می‌شود که فرد علاقه شدیدی به برقراری روابط اجتماعی از خود نشان می‌دهد. به عضویت گروههای مختلف در می‌آید و در تعامل با این گروهها رفتارهای اجتماعی خود را شکل می‌دهند. در سنین بعدی رفتارهای اجتماعی پخته‌تر شده‌اند. فرد با انتخاب شغل ، ادامه تحصیل و انتخاب همسر رفتارهای گسترده‌تر اجتماعی پیدا می‌کند. نقش اجتماعی در این دوران مشخص شده‌اند و فرد رفتاهای خود را بر اساس نقش خود در اجتماع و هویتی که بدست آورده تنظیم می‌کند.

انواع رفتار اجتماعی

رفتار اجتماعی را می‌توان به دو نوع بسیار گسترده‌تر تقسیم بندی کرد: رفتار جامعه پسند و رفتار جامعه ستیز. رفتار جامعه پسند آن دسته از رفتارهایی را شامل می‌شود که مورد قبول جامعه بوده ، با قوانین و هنجارهای جامعه مطابقت دارد. این نوع از رفتارها سازنده و در جهت پیشبرد اهداف یک گروه یا اجتماع هستند. مثل نوع‌دوستی ، از سوی دیگر رفتار جامعه ستیز رفتارهایی منفی هستند که با قوانین و معیارهای جامعه مطابقت ندارند. مورد قبول افراد جامعه نیستند و اغلب پیامدهای منفی اجتماعی را برای فردی که مرتکب این رفتارها می‌شوند به همراه دارند.

این دسته از رفتارها مخرب بوده و مانع پیشبرد اهداف گروه یا اجتماع هستند که فرد در آن قرار دارد. تعیین اینکه کدام رفتار پسند و کدام جامعه ستیز محسوب می‌شود، بر حسب منابع متعددی صورت می‌گیرد. دو منبع معتبر برای این بررسی قوانین رسمی در جامعه است و دیگر هنجارهای عرضی و فرهنگی آن جامعه. هر کدام از این منابع می‌توانند منبع تعیین کننده برای جامعه پسند یا جامعه ستیز بودن یک رفتار اجتماعی باشند. هر چند در اکثر موارد بین این و منبع هماهنگی وجود دارد، ولی در مواردی نیز ناهمخوانیهایی بین آنها دیده می‌شود.

تفاوتهای فرهنگی در رفتارهای اجتماعی

هر چند اکثر رفتارهای اجتماعی در تمامی جوامع و فرهنگها معنی‌دار هستند و به آنها به عنوان رفتارهای جامعه پسند یا جامعه ستیز توجه خاصی مبذول می‌شود، اما برخی رفتارهای اجتماعی در برخی فرهنگها اهمیت شایان توجهی پیدا می‌کنند. انواعی از رفتارهایی مثل ازدواج ، روابط والد - فرزندی ، دوستی ، عضویت در گروهها ، رفتار اجتماعی با همسایگان ، نوع دوستی ، همرنگی و ... ، در جوامع متفاوت درجات متفاوتی از توجه را شامل خود می‌سازند. در جوامع روستایی رفتار ارتباطی با همسایگان به عنوان یک رفتار اجتماعی اهمیت خاصی می‌یابد، در حالیکه در شهرهای بزرگ و صنعتی چنین روابطی چندان مورد توجه نیست.

ازدواج

ازدواج

نگاه اجمالی
حدود 95 درصد از آدمیان در برهه‌ای از زمان ازدواج می‌کنند و دلیل خوبی نیز برای این کار وجود دارد. داده‌ها حاکی از آن است که افراد متاهل از لحاظ روانی و جسمانی نسبت به افراد مجرد کارکرد بهتری دارند. همچنین ازدواج با شادکامی بیشتر رابطه دارد. درمان گران معتقدند که یک ازدواج خوب از لحاظ روانی نیز خاصیت درمانی داشته و می‌تواند به شخص در غلبه بر عوارض ناخوشایند دوران کودکی کمک کند.

بر طبق تحقیقات میان نا آرامی‌های ناشویی و اختلال جسمانی و عاطفی یک رابطه صریح و روشن وجود دارد. از آنجایی که ازدواج موفق و سالم با کارکرد عمومی سالم و ازدواج ضعیف و ناموفق با کارکرد کلی ضعیف رابطه دارد، درک عواملی که این دو حالت را از یکدیگر مجزا می‌سازند، نکته با ارزشی خواهد بود.

عوامل مربوط به شرایط زندگی
درآمد و اشتغال
درآمد کم و ناامنی شغلی با رضایت مندی زناشویی پایین همراه است. هنگامی که زوجین دائما درباره پول نگرانی داشته باشند، رضایت مندی زناشویی پایین خواهد بود. بویژه برای شوهرها ، رضایت مندی شغلی با خشنودی زناشویی رابطه دارد. اما موفقیت شغل نیز ممکن است مسائل و مشکلات خاص خود را داشته باشد. معلوم شده است که اگر شوهران پر درآمد مجبور باشند قسمت عمده‌ای از زمان را بیرون از خانه به سر ببرند، رضایت مندی زناشویی کاهش می‌یابد. بررسی‌ها درباره اثرات زمان مصرف شده برای کار به جای بودن در خانه ظاهرا می‌تواند حاکی از آن باشد که اگر زنان در خارج از خانه کار بکنند، ازدواج‌ها به خطر می‌افتد.

فرزندان
هوفمان و می نیس گزارش کردند که بسیاری از والدین معتقدند داشتن فرزند باعث نزدیکی زن و شوهر به یکدیگر می‌شود. و برخی از زوجها به این امید بچه‌دار می‌شوند که این کار رابطه آنها را تقویت کند. گزارش‌ها حاکی از آن است که بسیاری از زن و شوهرهایی که پس از تولد فرزندان در خطر تباهی زناشویی قرار دارند آنهایی هستند که سازگاری زناشویی شان قبل از ورود فرزندان در نازلترین درجه بوده است. زوجهایی که قبل از تولد کودکان کارکرد سالمی داشته‌اند، با تجربه پدر و مادر بودن کنار می‌آیند. ظاهرا فرزند داشتن به امید بهبود یک ازدواج متزلزل کاری اشتباه است.

بهترین کار این است که ابتدا ازدواج را بهبود بخشید. والدین بالقوه می‌توانند با بحث راجع به معایب و محاسن احتمالی پدر و مادر شدن ، خود را برای بچه‌دار شدن آماده سازند. ممکن است آنها به بحث راجع به موضوعهایی از قبیل تنظیم مسئولیتهای مربوط به فرزند پروری و فنون آن بپردازند. عشق به کودک بطور خود به خود در زمان تولد به جوش نمی‌آید. در اینجا نیز به مانند سایر صورتهای کشش و جاذبه بین فردی ، هنگامی که تجربه‌های زندگی به قدر کافی به دست آمد، این علاقه بوجود می‌آید.

بیماری
بیماری همسر می‌تواند در حکم بحران باشد. این همان زمانی است که رابطه تضعیف یا تقویت می‌شود. دوثرمن دریافت که به دنبال حمله قلبی شوهر ، عده قلیلی از ازدواجها به تباهی می‌گرایند، قسمت عمده‌ای از ازدواجها تغییر نمی‌کنند و مابقی نیز بهبود می‌یابد. تعجبی ندارد بدانیم که کارکرد زناشویی قبل از وقوع بیماری ، عامل مهمی در تعیین نحوه مقاومت خانواده در برابر فشار روانی ناشی از بیماری به شمار می‌آید.

ایثار همسر سالم در هنگام بیماری صرفا زمانی می‌تواند به تحکیم ازدواج کمک کند که فرد بیمار معتقد باشد انگیزه این ایثار عشق بوده است. اما اگر در حکم وظیفه تلقی شود، چنین تحکیمی صورت نخواهد گرفت. اگر ازدواج مذبور پیش از بیماری به عنوان رابطه‌ای عاشقانه محسوب گردد، احتمالا ساده‌تر آن است که انگیزه این ایثار را عشق بدانیم.

حسادت
با این که عده‌ای حسادت را مدرک غیر مستقیمی برای عشق نیرومند تلقی می‌کنند، اما اگر قرار باشد که این وضعیت سالها به طول بینجامد آن گاه می‌تواند امری ناراحت کننده و ناخوشایند باشد. میزان حسادت در ازدواج با رضایت مندی زناشویی رابطه معکوس دارد؛ هر چه حسادت بیشتر باشد کیفیت رابطه پایین‌تر است.

قهر يا آشتي

قهر يا آشتي

چرا قهر می‌کنیم؟
فردی که قهر می‌کند هدفی دارد و در واقع با قطع ارتباط می‌خواهد مطلب خود را به اطرافیان یا به فرد مقابل بیان کند. بعضیها بیشتر از بقیه قهر می‌کنند و برخی افراد هرگز علاقه‌ای به قهر ندارند. بطور کلی هدفی که در این رابطه مورد نظر فرد است معمولا برای بیان یک ناراحتی یا یک هیجان منفی است. فرد می خواهد به طرف مقابل بگوید که ناراحت است، یا می‌خواهد کاری کند رفتار او را تغییر دهد و ... . در هر حال قهر کردن به صورت یک وسیله و یک مکانیزم در آمده است که در مواقع ناراحتی از فرد سر می‌زند. یک روش تخلیه ناراحتی است که در واقع چنین کاری را نیز انجام می‌دهد و فقط فرد به این روش عادت کرده است و معمولا قبل از اینکه فکر بهتری به ذهنش برسد که در آن لحظه فایده بهتری داشته باشد به این روش اقدام می‌کند.

برخی‌ها این روش را از دوران کودکی یاد گرفته‌اند. ممکن است کودک با مشاهده رفتار اطرافیان و بویژه والدین در مواقع ناراحتی از یک فرد دیگر رفتار آنها را الگو برداری کند. چنین کودکی یاد می‌گیرد پیام خود را با قطع ارتباط بیان کند و به روشی غیر از گفتار کلامی مفهوم ناراحتی خود را به اطرافیان برساند. بطور کلی این روش چه در کودکی یاد گرفته شده باشد و چه در بزرگسالی فرقی نمی‌کند. فرد از یک شیوه نادرست برای تنظیم رفتار خود استفاده می‌کند و در واقع نمی‌تواند به روش مناسبتری مطلب خود را بگوید، یا از خود دفاع کند.

چرا آشتی می‌کنیم؟
انسان یک موجود اجتماعی است. وجود وابسته به شبکه اجتماعی است که در آن قرار می‌گیرد و شاید بدون آنکه متوجه باشد چنین وابستگی در او وجود دارد. در واقع بهتر است بگوئیم یک نیاز، انسان به برقراری روابط با دیگران نیازمند است. چنین نیازی نه تنها یک نیاز جسمی بلکه عمیقا یک نیاز روانی است. بنابراین دور ماندن از چنین روابطی برای وی فوق‌العاده دشوار است، مگر افرادی که به اختلالاتی دچارند که دوری از روابط اجتماعی را ترجیح می‌دهند. بر این اساس ماندن در وضعیت قهر برای افراد دشوار است. بویژه اینکه در یک سوی قهر معمولا افرادی قرار داند که به نحوی از لحاظ عاطفی برای فرد دارای اهمیت هستند، مثل قهر دو دوست یا قهر زن و شوهر.

بنابراین بازگشت به وضعیت قبلی و تمایل به آن معمولا وجود دارد، حتی در مواردی که افراد با توجه به ویژگیهای شخصیتی خود به نوعی فقدان چنین تمایلی را نشان می‌دهند. ممکن است شدت ناراحتی از طرف مقابل به قدری زیاد باشد که فرد کاملا از برقراری رابطه مجدد ، به عبارتی آشتی خوداری کند و حتی دلایل و توجیهات منطقی برای آن داشته باشد. ولی جمله ای کاش این اتفاق نمی‌افتاد... به شکلهای مختلف در ذهن افراد وجود دارد. برخی افراد بیشتر از بقیه نیاز روانی و عاطفی خود به روابط با دیگران احساس می‌کنند.

این چنین افرادی هر چند یاد گرفته باشند از روش قهر به عنوان یک روش برای بیان ناراحتی استفاده کنند، اما بزودی تمایل به بازگشت در آنها بوجود می‌آید. برخی افراد به صورت خودکار در حالت هیجانی به این روش اقدام می کنند، اما بعد از مدتی که هیجاناتشان فروکش کرده و قدرت منطق نمو بیشتری یافته ، متوجه مسائلی می‌شوند که تمایل به بازگشت در آنها را بوجود می‌آورد. برخی از افراد دیگر به نظر کینه‌ای تر هستند و شاید به نظر برسد هرگز نمی‌توانند فرد مقابل را ببخشند، حتی به قیمت تحمل ناراحتیهای حاصل از قطع روابط و ... .

بهتر از قهر و آشتی
افرادی که در قهر می‌مانند افرادی هستند که شیوه مناسب ابراز وجود ، دفاع از خود ، قاطعیت و جرات وزری را یاد نگرفته اند، نمی‌توانند هیجانات خود را بخوبی کنترل کنند و مانع از دخالت آنها در تصمیمهای منطقی شان شوند، قدرت چشمپوشی و بخشیدن دیگران را ندارند و یا غرور کاذبی برای خود ایجاد کرده‌اند و ... .

در هر حال هم خود قهر و هم عواملی که به ایجاد و تداوم آن مربوط می‌شوند استرس‌زا هستند. افکار منفی آزاد دهنده در حالت قهر شدیدا فعال می‌شوند. فرد در حال قهر بیشتر از حالتهای عادی به ویژگیها ، گفتار و رفتار منفی فرد مقابل توجه می‌کند، در حالی که در حالت برقراری دوستی این دسته از افکار بسیار کاهش می‌یابند. بر این اساس قهر و آشتیهای مداوم آزار دهنده و بهم ریزنده شرایط آرام زندگی هستند که می‌توان روشهای مناسبتر و ایده‌آل‌تری بجای آنها جایگزین کرد تا فرد بتواند با جرأت ورزی بیشتری در شرایط استرس‌زا حاضر شود، بتواند از خود دفاع کند و با حفظ دوستی و صلح به حل مشکل و اختلاف بوجود آمده مبادرت کنند.

چنین روابطی از پایایی بیشتری برخوردار هستند، آرامش فرد را تداوم می‌بخشند و از همه مهمتر راه اندازی افکار منفی که بسیار آسیب رسان برای افراد و برای روابط او هستند جلوگیری می‌کنند. فرد بهتر است با کنکاشی در خود ، علت اساسی تمایل با استفاده از ابراز بهتر را در خود پیدا کند و به رفع آن اقدام نماید. شیوه‌های جرات ورزی را یاد بگیرد، شیوه‌های کسب آرامش را یاد بگیرد و از بروز افزایش اضطراب و دیگر هیجانات منفی خود جلوگیری کند. به این ترتیب سیستم منطقی فرد نیز فعالتر شده و می‌تواند استدلال درستی داشته باشد و تصمیمهای درستی اتخاذ کند.

قهر تربیتی
گاهی اوقات والدین برای کاهش رفتار نامناسب در خود از ابزار قهر استفاده می‌کنند. و به عبارتی می‌خواهند به این روش ناراحتی را از رفتار کودک بیان کنند و آنرا بهتر از شیوه‌های تنبیه بدنی و ... می‌دانند. در هر حال استفاده از این ابزار نیز برای تربیت کودک می‌تواند هم مفید و هم مضر باشد. استفاده مکرر از این ابزار و برای هر رفتار جزئی و کلی به کودک یاد خواهد داد که از قهر برای بیان ناراحتی خود استفاده کند و از طرف دیگر در صورت تداوم استفاده از قهر ، تأثیر گذاری خود را از دست خواهد داد و دیگر به عنوان شیوه تربیتی مناسب نخواهد بود.

استفاده از قهر می‌تواند مفید باشد، در صورتی که مدت زمان آن بسیار کوتاه و با توجه به سن کودک تنظیم شود. برای خردسالان ، یک قهر 4 - 3 دقیقه‌ای مناسب خواهد بود و معمولا توصیه می‌شود از قهرهای طولانی با کودکان و نوجوانان جدا خودداری شود و دفعات آن مکرر و زیانبار نباشد.

نحوه كنترل هيجانها،

نحوه كنترل هيجانها،

بیشتر مردم در زندگیشان هیجانات شدید و غیر قابل کنترل را تجربه کرده‌اند و در چنین مواقعی ، شخص بسیار مایل است شدت خشم ، غم اضطراب و ناامیدی تحت کنترل او باشد. ممکن است شدت هیجانات بر رفتار و طرز برخورد فرد به گونه‌ای تاثیر بگذارد که موجب رنجش و ناراحتی خود و اطرافیانش شود. در چنین لحظاتی چگونه می‌توان این هیجانات را تحت کنترل در آورد؟

برای دستیابی به چنین توانایی به نکات زیر باید توجه فرمائید: از چگونگی تنفس خویش آگاه باشید. تنفس آرام و عمیق داشته باشید. با این عمل ساده بطور طبیعی می‌توان ضربان قلب و فعالیت ذهن را آرام کرد. هر نوع انقباضی را در بدنتان بخصوص عضلات ، شانه‌ها ، گردن و فک را بررسی و تعدیل کند.


سعی کنید بر هیجانات خود مسلط باشید. هنگامی که با دیگران هستید زمان مناسبی برای ابراز هیجانات شدیدتان نیست. بنابراین از آنها پوزش بخواهید و برای مدتی از آنها دور شوید. به آنها بگوید که احتیاج به زمانی دارید تا بر اعصابتان مسلط شوید و چند لحظه دیگر برگردید.


حتما با افرادی دلسوز و مجرب ارتباط داشته باشید و مشکلات خود را با آنها در میان بگذارید. چنین ارتباطی به شما کمک خواهد کرد تا در حس و رفتارتان تعادلی برقرار کنید و احساس تنهایی و انزوا نکنید.
روش دیگری در کنترل کردن هیجانات ، ثبت آنها در دفتر یادداشت روزانه است.


اگر موضوعی برای شما بسیار اهمیت دارد، آنرا بی‌پرده با دیگران مطرح کنید، اما قبلا درباره آن موضوع و موقیت خود خوب فکر کنید. به یاد داشته باشید که تغییر در ارتباطات به مرور زمان رخ می‌دهد و صحیح نیست که این تغییر بر اساس اصول غیر منطقی و یا هیجانات زودگذر باشد.
با خودتان مهربان باشید. فرصتهای اضافی کوتاهی که دارید، فعالیتهای مورد علاقه خود را انجام دهید. در این فاصله زمانی ، ذهن شما آرامش لازم را باز خواهد یافت.


سعی کنید برای مدت کوتاهی به موضوعی که باعث آشفتگی شما شده است، فکر نکنید. چرا که در چنین شرایطی ذهن قدرت تصمیم گیری صحیح را ندارد و در زمانی مناسب که آرامش بیشتری دارید، بطور صحیح راه حلی برای مشکل و ناراحتی‌تان پیدا کنید. با انجام دادن فعالیتهای فیزیکی از قبیل ورزش کردن و کلاس رفتن و کار سخت انجام دادن خود را خسته نموده و توجه و تمرکز خود را به آنها معطوف سازید.


کارهای همیشگی و امور روزمره خود را انجام دهید. بدین گونه زندگی شما تحت کنترل خواهد بود.
چنانچه مکررا دچار احساسات و هیجانات شدید و ناراحت کننده می‌شوید، حتما با مشاوران مجرب مشورت کنید و یا کتابهای منتشر شده در این زمینه را بخوانید.

مديريت پرخاشگري

مديريت پرخاشگري

اولین گام به منظور اداره و کنترل خشم این است که باور کنید می‌توانید این کار را انجام دهید. با اینکه همه ما خشم را در زندگی روزمره خود داریم، ولی سعی می‌کنیم آن را با شیوه‌ای سازنده ابراز کنیم. برخی افراد تا زمانی که فشار ناکامی و خشم درونی ، زندگی روزانه آنان را طاقت فرسا نکرده است، خشم را در خود نگه می‌دارند. برخی دیگر ظاهرا در عصبی شدن ، فریاد کشیدن ، زدن و پرتاب کردن و در کل رفتارهایی که قلبها را می‌شکند، به اموال آسیب می‌رساند و گاهی بدتر از این اعمال ، متخصص و خبره هستند.

کدام؟ کنترل یا حذف پرخاشگری؟
خشم مخرب از لحاظ فردی و اجتماعی به ما آسیب می‌زند. اداره و کنترل خشم لزوما به معنی ابراز کمتر خشم نیست، بلکه به معنی فراگیری شیوه‌ای از ابراز خشم است که برای ما و کسانی که پیرامون ما هستند، مفید باشد. هرچند ممکن است تصور ابراز خشم به شیوه‌ای سازنده ، تازه و غریب به نظر رسد، ولی باید گفت که چنین امری ممکن است. برای مثال ، برخی افراد وقتی درباره خشم خود می‌نویسند، یا آن را نقاشی می‌کنند، با دوستان و یا اعضای خانواده صحبت می‌کنند، قدم می‌زنند، ورزش می‌کنند و یا آمیزه‌ای از این رفتارها و سایر فعالیتها را انجام می‌دهند، به آرامش دست می‌یابند.

تشخیص خشم
نخست نشانه‌های اولیه و هشدار دهنده خشم بروز می‌کند. بیشتر ما انسانها از نشانه‌ها و سرنخ‌های موقعیتی ، بدنی و شناختی که بر پاسخهای خشم ما مقدم هستند، ناآگاه هستیم. آگاهی از این نشانه‌ها گامی بسیار اساسی در اداره خشم می‌باشد، زیرا این آگاهی خواهد توانست قبل از آنکه کنترل خشم دشوار شود، وقت زیادی را برای مداخله در اختیار ما قرار دهد.

کنترل اولیه پرخاشگری
برای کنترل اولیه توجه زیادی به حالات زیر بکنید:


موقعیت‌هایی ( افراد و مکانهایی ) که شما را خشمگین می‌کنند.


تغییرات بدنی که قبل و در حین خشم شما رخ می‌دهند. برای مثال ، افزایش ضربان قلب ، احساس فشار در سر ، احساس داغ شدن ، مشت شدن دستها ، دندان به هم فشردن ، احساس گرفتگی و سفتی عضله در ناحیه شکم ، سینه و غیره.


نشانه‌های شناختی یعنی افکاری که شما درباره گذشته ، حال و آینده دارید و قبل از احساسات خشم و ناکامی پیدا می‌شود. داشتن فهرستی از این نشانه‌ها در مدیریت خشم بسیار مفید است. یک نفر ممکن است قبل از خشمگین شدن فکر کند که دیگران به او و حرفهایش توجهی نمی‌کنند. دیگری فکر کند، دیگران قصد توهین یا بی‌توجهی عمدی را دارند و پدری فکر کند که آینده فرزند او با این کارهایش تباه خواهد شد.

همین شناسایی علائم هشدار دهنده ، موجب کاهش شدت ، مدت و یا فراوانی خشم شما می‌شود.

مهار خشم با وقفه اندازی
حال که شما نشانه‌ها و سرنخهای خشم خود را شناخته‌اید، هرگاه متوجه این علائم شدید، مکثی کنید و نفس عمیقی بکشید. یک وقفه چند ثانیه‌ای و نفس عمیق می‌تواند اثر پایداری بر شما بگذارد. خشمی که احساس می‌کنید، آنچه که به خود می‌گویید و آنچه در اثر این خشم انجام خواهید داد، تحت تاثیر این وقفه شما قرار خواهد گرفت.

تغییر اندیشه خشم آمیز
شیوه اندیشه ما با شیوه احساس ما مرتبط است. برخی اندیشه‌ها ما را مستعد خشم و ناکامی می‌کنند. شیوه‌های رایجی که مردم قبل از بروز خشم آن را بکار می‌گیرند، عبارتند از: توقف کردن روی مساله مشکل آفرین ، تمرکز روی جنبه‌های منفی ، ناچیز شمردن وجوه مثبت ، انتظار داشتن کمال از خود و دیگران ، نتایج دلخواهی گرفتن ، داشتن نگرش انعطاف ناپذیر و تفکر دو قطبی ( خوب _ بد ، سیاه _ سفید ).

شیوه‌های درمانی که می‌توانند به ما کمک کنند، عبارتند از: از چشم دیگران به موقعیت و مشکل نگریستن ، تامل در باب آنچه مایلید انجام دهید، تامل درباره پیامدهای احتمالی اعمال خود ، قبول این نکته که همه خطاپذیرند و جستجوی شیوه‌هایی که به کمک آنها می‌توان یک موقعیت مشکل‌زا را به نحو مثبت کنترل و اداره کرد.

ایجاد بینش و آگاهی نسبت به توان کنترل خود
هرگاه متوجه شدید که توانسته‌اید با یک موقعیت برانگیزنده خشم به خوبی مقابله کنید، یا خشم خود را به شیوه مناسب ابراز دارید، از خود بپرسید چگونه من آن را انجام دادم؟ هر فردی نوعی توان و استعداد برای کنترل خشم دارد. توان شما چگونه است؟ روی این مساله بسیار تمرکز و تمرین کنید و آن را تقویت کنید. عفو هدیه‌ای است که شما می‌توانید به خود بدهید. افراد خوب هم می‌توانند تجارب منفی و بد داشته باشند. سو استفاده ، بی اعتنایی ، بی توجهی و تنگ نظری ، همه و همه واقعیتهای جهانی هستند که در آن زندگی می‌کنیم.

گاهی اوقات عفو کسانی که موجب درد و رنج ما شده‌اند، غیرقابل تصور است. هراس ما ممکن است این باشد که گذشت موجب می‌شود، رفتار شخص موجه شمرده شود. چرا من کسی را عفو کنم که موجب خشم یا رنج شدیدی در من شده است؟ پاسخ این است که ما دیگران را به خاطر خودمان می‌بخشیم. وقتی ما کسی را می‌بخشیم، به کنترل او روی چگونگی احساس خود پایان می‌دهیم. ما به خودمان شانس یک زندگی تازه را می‌دهیم، زندگی‌ای که در آن تنفرهای کهنه و مزمن جایی ندارند. بنابراین ، عفو هدیه به دیگران نیست، بلکه هدیه به خودمان است.

تنفر وقت و انرژی زیادی می‌گیرد.
وقت و نیرویی که تنفر از شما می‌گیرد، می‌تواند به مردم و فعالیتهایی اختصاص یابد که برای شما شادی و رضایت و برای آنها خدمت و محبت به دنبال دارد. انتخاب عفو برای کنترل خشم به تدریج حاصل می‌شود. شما نباید مادامی که احساس آمادگی در این زمینه نکرده‌اید، آن را انتخاب کنید. اگر موارد کوچک را عفو کنید، به تدریج یاد خواهید گرفت که چگونه خطاهای بزرگ دیگران را عفو کنید. راجع به عفو بزرگان دینی و اجتماعی فکر و تحقیق کنید و از آنها پیروی نمایید.

خودتان را بیان کنید.
پس از آنکه خشم خود را وارسی کردید و احساس نمودید که خشم شما موجه است، درباره نوع رفتاری که می‌خواهید انجام دهید فکر کنید، صبر کنید و بعد تصمیمی عقلانی بگیرید. وقتی خشم شما موجه است، صادقانه مشخص کنید که چه احساسی دارید. احساس کینه ، عصبانیت ، نفرت ، انتقام ، لذت یا چیز دیگری. هرچه خود و احساس خود را بیشتر بشناسید، بهتر عمل خواهید کرد.

انتخابهای سالم برای پیشگیری از خشم
خشم فرصت طلب است و در بدنی که خسته ، فرسوده و بیمار است به آسانی جان می‌گیرد. در نتیجه به منظور اداره و کنترل خشم به خواب منظم ، غذای خوب ، لذت از اوقات فراغت ، تفریح و عبادت و معنویت نیاز دارید.

روان درمانی پرخاشگری
اگر کنترل خشم مشکل جدی شماست و با این آموزشها بهبودی نداشتید، ممکن است افسردگی و اضطراب و وسواس زیربنای آن باشد. انتخاب مناسب و مفید در چنین مواردی مشاوره با روانپزشک ، روان شناس یا پزشک است.

چگونه به کودک بیاموزیم خود را سرگرم کند

چگونه به کودک بیاموزیم خود را سرگرم کند

بچه‌ها مدتها قبل از پاگذاشتن به دوران بزرگسالي فشار رواني را تجربه مي‏كنند. برخي کودکان مجبورند با مشکلاتي چون کشمکش‌هاي خانوادگي، طلاق، تغييرات دائمي مدرسه، همسايه‌ها، توافقات مراقبت از کودک، فشار گروههاي هم‌سال و بعضي وقت‌ها حتي با خشونت در خانواده يا جامعه‌شان دست و پنجه نرم کنند. بيشتر والدين كودكان نوپا آرزو مي كنند كه كودكشان بتواند تنهايي خودش را سرگرم كند. اين خواسته والدين منطقي است، چون كودك نوپا مي تواند اسباب بازي ها را بر دارد، با آن ها بازي كند، دنبال توپ بدود و كتاب ورق بزند. نوپاها آموخته اند كه مي توانند خودشان كارهايي انجام دهند و اتفاقاً اغلب هم در انجام كارها توسط خودشان پافشاري و سماجت به خرج مي دهند.

با اين همه يك بچه يك ساله همچنان دوست دارد دور و بر والدينش بچرخد، ما مي توانيم به او كمك كنيم كه بياموزد چگونه خود را سرگرم كند. جين فوي، متخصص كودكان در كاروليناي شمالي مي گويد: "كودكان نوپا اصولاً نمي توانند براي مدت طولاني به تنهايي بازي كنند". طولاني ترين زماني كه مي توانيد از يك بچه يك ساله انتظار داشته باشيد به تنهايي بازي كند چيزي حدود پانزده دقيقه است، دادن چنين فرصتي به كودك كاري است كه به انجام دادنش مي ارزد، اين كار تنها به اين دليل نيست كه شما فرصت داشته باشيد شام را آماده كنيد يا اتاق را جارو و گردگيري كنيد. دكتر اسكالار متخصص رشد در مركز مطالعات رشد و يادگيري دانشگاه كاروليناي شمالي در اين باره مي گويد:"تنها بازي كردن، تقويت كننده استقلال، اعتماد به نفس، خلاقيت، و مهارت هاي زباني است. اغلب مي بينيم كه يك كودك پانزده ماهه موقعي كه تنها بازي مي كند با خود چيزهايي زمزمه مي كند، چنين بازي هايي پايه و اساس رشد مهارت هاي زباني هستند.

"دكتر اسكالار مي گويد:" قابليت بچه ها براي تنها بازي كردن به حال و وضعيت آن ها هم بستگي دارد، اگر بچه گرسنه، خسته يا مريض باشد كمتر به تنها بازي كردن رغبت خواهد داشت. علاوه براين شما از يك نوپاي كمي بزرگ تر هم نمي توانيد انتظار داشته باشيد كه مدت طولاني تري تنها بازي كند." دكتر فوي معتقد است: "يك كودك بيست و دوماهه كه از نظر شناختي و زباني قابليت هاي بيشتري از كودك يك ساله يا پانزده ماهه دارد تمايل روز افزوني براي كسب استقلال در خود مي بيند، بنابراين بيش از پيش دوست دارد با شكستن حد و مرزهايي كه شما وضع كرده ايد آن ها را و شما را امتحان كند و بنابراين اين نياز بيشتري به نظارت و توجه مداوم و از نزديك دارد".

براي افزايش ظرفيت كودكتان در تنها بازي كردن، چهار كلمه را به خاطر بسپاريد:" علاقه،ايجاد عادت، سازماندهي، و جهت دهي".اول سعي كنيد كودكتان را به فعاليتي مشغول كنيد كه به آن واقعاً علاقه دارد، اگر از نظر شما كمي شلوغ كاري اشكالي ندارد به او اجازه دهيد اگر دوست دارد ليوان ها و قاشق ها را جابه جا كند يا لباس ها را از كشوي كمد بيرون بكشد. ژوليت كه يك پسر پانزده ماهه دارد دو كشوي پايين كابينت آشپزخانه را پر از بطري، قاشق و پيمانه هاي پلاستيكي كرده تا هنگامي كه او مشغول درست كردن شام است، پسرش با آن ها مشغول بازي شود و كاري به كار او نداشته باشد.

بنابراين مي بينيم كه چه طور سرگرم كردن بچه به كار مورد علاقه اش مي تواند او را به سمت تنها بازي كردن سوق بدهد.چنان كه گفتيم دومين نكته اي كه بايد به ذهن بسپاريد "ايجاد عادت" است. وقتي كودك شما كاملاً مشغول بازي شد، به آرامي كمي دور شويد يا يك مجله به دست بگيريد. وقتي او اسباب بازي به سمت شما مي اندازد تا شما را به بازي بكشاند، به راحتي اسباب بازي را به خودش برگردانيد و جمله كوتاهي درباره بازيش بگوييد و لبخند بزنيد. طي روزها و هفته هاي بعد بتدريج و آرام آرام سعي كنيد فاصله فيزيكي و ذهني خود را از او بيشتر كنيد و بيشتر پي كار خودتان باشيد، اما هرگز كودكتان را بدون مراقبت رها نكنيد. دقت داشته باشيد در محلي كه كودك مشغول بازي است شئ يا موقعيتي وجود نداشته باشد كه امنيت و سلامت كودك را به خطر بيندازد.

كودك يك ساله در كي از خطر ندارد. نكته ديگري كه در اين مورد برشمرديم " سازماندهي " فعاليت كودك بود. پر كردن اطراف كودك از اسباب بازي هاي جورواجوري كه دوست شان دارد منجر به دستپاچگي و گيج شدن او مي شود. به جاي اين كار، هر بار تنها يك اسباب بازي در اختيار او بگذاريد و به نوبت اسباب بازي ها را عوض كنيد. تري مي گويد:"من وقتي مي خواهم كتابي بخوانم يا حساب خريدهاي روزانه ام را بكنم؛ از همين روش استفاده مي كنم، كتابم را به اتاق فرزندم مي برم و آن جا اول عروسك پشمالويش را به او مي دهم، بعد از چند دقيقه توپ را و بعد از مدتي دو تا كتاب در اختيارش مي گذارم، به اين ترتيب او مرتب مشغول بازي است و با هر اسباب بازي به نوبت حسابي بازي مي كند و سرگرم مي شود، و من هم به كارم مي رسم."

يك كودك يك ساله نياز به جهت دهي دارد، از اين رو وقتي احساس مي كنيد كودكتان آرام آرام علاقه اش را به بازي با يك اسباب بازي از دست مي دهد، با پرسيدن يك سؤال دوباره او را تحريك كنيد. مثلاً وقتي كودكتان مشغول بازي با بلوك هايش است، در حين اين كه مشغول كار خودتان هستيد بدون اين كه مستقيماً وارد بازي با او شويد، با او صحبت كنيد. مثلاً مي توانيد بگوييد:" عجب! تو سه تا مكعب رو روي هم گذاشتي. مي توني يكي ديگه هم بهشون اضافه كني؟"سعي كنيد برنامه تنها بازي كردن بخشي از برنامه روزانه بچه باشد. كلر لرنر، متخصص رشد كودكان در واشينگتن مي گويد:"

كليد تقويت توانايي تنها بازي كردن در بچه ها اين است كه با افزايش تدريجي زمان تنها بازي كردن، او را به اين كار عادت دهيد." البته ممكن است اولين تلاش هاي شما براي وادار كردن كودك به تنها بازي كردن بيش از چند دقيقه نتيجه ندهد و كودك پس از دقايقي كوتاه داد و فرياد راه بيندازد و شما را بطلبد، در اين هنگام سعي كنيد سريع به او پاسخ ندهيد، به او فرصتي بدهيد تا خودش با مسأله كنار بيايد. يك زمان مناسب براي ايجاد عادت تنها بازي كردن، بعد از حمام يا ناهار است، اين زماني است كه كودك راضي و خشنود به نظر مي رسد. زمان هايي كه خودتان خسته هستيد براي اين كار انتخاب نكنيد. دكتر فوي مي گويد:" خستگي و تنشي كه شما در درونتان احساس مي كنيد ممكن است در رفتار كودكتان منعكس شود."

در ضمن به خاطر بسپاريد كه اين فرايند هميشه با يك الگو و با يك كيفيت ثابت نخواهد بود. كودكي كه يك روز خيلي خوب خودش را به تنهايي سرگرم مي كند، روز بعد ممكن است كاملاً از اين كار امتناع كند، اما شما بايد تلاش كنيد كه فرصت هاي لازم را براي او فراهم كنيد تا تنها بازي كردن را به مرور بياموزد. پيش از اين كه شما فكرش را بكنيد خواهيد ديد كه توانسته ايد پانزده دقيقه تمام به حال خودتان باشيد و كودك كاري به شما نداشته و شادمانه خود را در دنياي بازي غرق كرده است!

شانس یعنی چی

شانس یعنی چی

واقعا شانس چيست؟ ايا واقعيت دارد؟انرژي مثبت چيست؟انرژي منفي چيست؟اين مقاله به اين ميپردازد كه ايا اين چيزها واقعيت دارد؟ يا خرافه اي بيش نيست.در اين مقاله سعي شده است كه با ديدگاه علمي و غير متعصبانه با آن پرداخته شود. از انجا كه اين مسئله سوال بسياري از مردم است لذا آنرا براي همه دوستان خوبم در گروه ميفرستم . شما نيز ميتوانيد به انان كه دوستشان داريد ارسال كنيد

ابتدا بايد در مورد انرژي و ماهيت آن صحبت كنيم . خيلي از آدمها حتي نمي دانند كه اين دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم از چه چيزي ساخته شده است پس ابتدا باهم طبق نظريه هاي علمي راه خود را پيش مي بريم و به اين مي پردازيم كه دنيا از چه چيز ساخته شده است :
خواندن اين مقدمه اگر چه خسته كننده است ولي براي روشن شدن مطلب لازم است و تا حد امكان خلاصه شده است.
دنياي اطراف از ماده و انرژي ساخته شده است : ماهيت انرژي هنوز به طور كامل كشف نشده است اما مي دانيم كه انرژي با فركانس نيز سنجيده مي شود . هرچه فركانس يك انرژي بالاتر باشد قوي تر است .

ماده از چه ساخته شده است ؟ از ملكول

ملكول از چه ساخته شده است ؟ از اتم

اتم از چه ؟ از پروتون و الكترون و نوترون . الكترون كه جرم ندارد و در حقيقت فقط انرژي است . پروتون تمام جرم اتم را در بر دارد . و اما پروتون از چه ساخته شده است ؟ در كتاب استفان هاوكينگ آمده است : " تقريبا بيست سال پيش چنين فكر مي شد كه پروتونها و نوترونها ذراتي بنيادين هستند ولي آزمايشهاي كه در آنها پروتونها با سرعتهاي زيادي به پروتونها يا الكترونهاي ديگر برخورد مي كردند نشان دادند كه آنها در واقع از ذرات كوچكتري تشكيل يافته اند و آنها كوارك هستند . "

و اما آخرين سوال كوارك ها از چه ساخته شده اند ؟ جواب سوال را خود استفان هاوكينگ به ما داده است مي دانيم كه استفان هاوكينگ بزرگترين دانشمند زنده قرن است . او مي گويد كوارك ها از انرژي ساخته شده اند . پس مي توانيم بگوييم همه چيز در اين دنيا از انرژي ساخته شده است . چون طبق نظريه نيوتون جهان از ماده + انرژي ساخته شده است كه ديديم كه اخيرا كشف شده است كه ماده نيز از انرژي ساخته شده است .
تنوع نوع ماده در دنيا به فركانس و طول موج انرژي مربوط مي شود اگر همه چيز در دنيا داراي يك فركانس و ارتعاش بود همه چيز يكي مي شد .

هرچه فركانس بالاتر باشد پس جنس لطيف تر مي شود . لطيف ترين جنسي كه قابل ديدن و لمس كردن است آتش است . و سخت ترين سنگ و فلز هستند كه ارتعاش پاييني دارند . و اما ما مي خواهيم بپردازيم به جنسهاي لطيف و در آنها كنكاش كنيم .

افكار ما و خاطرات و ذهن ما ماده اي هستند با انرژي و فركانس بسيار بالا بخاطر همين غير قابل ديدن هستند . اما مي بينيم كه قابل درك هستند . براي همين است كه وقتي فكر مي كنيم يا درس مي خوانيم گرسنه مي شويم چون از توان موجود در خود براي توليد انرژي فكر استفاده كرده ايم و حال بايد انرژي از دست رفته را بر گردانيم . طي آزمايش بسيار دقيقي كه در يكي از دانشگاههاي آمريكا در سال 1965 انجام گرفت دانشجويي را بر روي ترازويي با حساسيت بسيار بالا قرار دادند و از او خواستند كه كه يك ضرب 5 رقمي را در 5 رقمي انجام دهد و هنگام محاسبه مشخص شد كه وزن دانشجو در حد بسيار كم افزايش يافته است . بنابر اين انرژي نيز وزن هم دارد . پس افكار منفي و مثبت هر كدام داراي وزن و ارتعاش خاص خود هستند . و حتي مي توانند بر روي محيط اطراف و انسانهاي ديگر تاثير بگذارند . به خاطر همين است كه وقتي موسيقي ملايم گوش مي دهيم آرام مي شويم اما وقتي به موسيقي تند و خشن گوش مي كنيم مشوش مي شويم اين تنها به خاطر تفاوت فركانسهاي دو موسيقي مي باشد .

رمز و راز دنيايي كه در آن زندگي مي كنيم در انرژي و ماهيت آن نهفته است به خاطر همين است كه انيشتين بزرگترين دانشمند مهمترين فرمول را e = mc^2 مي داند و حاصل سالها تفكر و تحقيق در همين فرمول گنجانده شده است . فرمولي كه به برسي وضعيت و رابطه ميان ماده و انرژي مي پردازد . البته توضيح اين فرمول از حوصله اين بحث خارج است .

وقتي با ديد انرژي به هستي نگاه كنيم مي توانيم خيلي از ناشناخته ها را كشف و براي تمام عجايب دليل بياوريم . البته اين نكته بسيار ضروري است كه بدانيم : ما هيچگاه نمي توانيم بگوييم طرز فكر خاصي عين واقعيت است و طبيعت دقيقا از همين قانون پيروي مي كند زيرا انيشتين مي گويد : " جهان هستي مانند ساعتي است كه بر روي ديوار نصب شده است ما هيچگاه نمي توانيم به درون ساعت نگاه كنيم ما از شواهد و قرائني كه وجود دارد ( مثل عقربه ها و اعداد روي صفحه ) و از رفتاري كه جهان دارد مثل حركت عقربه ها قانون دروني آنرا حدس ميزنيم اما هيچ گاه نمي توانيم بگوييم كه دقيقا داخل ساعت همانطور كه ما حدس زده ايم كار مي كند . ما فقط بايد دستگاهي را بوجود آوريم كه جهان هستي آن را تاييد كند . اين دستگاه يكتا نيست ، بلكه مي توان بيشمار دستگاه ايجاد كرد كه طبيعت هم با همه آنها سازگار باشد و ما تنها مي توانيم نسبت به دستگاه خاصي بگوييم كه فلان چيز صحيح و فلان چيز غلط است . " و اين همان نظريه نسبيت انيشتين است كه در بسيار ساده شده است . بنابر اين ما هميشه بدنبال آن هستيم كه دستگاهي را بوجود آوريم كه جواب خيلي از سوالهاي ما را داشته باشد و تا به امروز انرژي اكثر آنچه كه در سالهاي پيش عجايب خوانده شده است را پاسخ داده است مثل كارهاي عجيبي كه مرتاض هاي هندي انجام مي دهند . تنها كاري كه مرتاض ها انجام مي دهند بالا بردن ارتعاشات بدن و ذهن است . به خاطر همين مي توانند حتي از ديوار رد شوند اجسام مختلفي را بدون درد و خونريزي وارد بدن كنند زيرا ارتعاشات خود را بالا برده اند و بدن تبديل به يك ماده با انرژي بسيار بالا شده است و بنابراين عكس العمل ها و رفتار متفاوتي را از خود نشان مي دهد . اما چطور مي شود ارتعاش را بالا برد . اين مسئله بحث بسياري دارد كه در اين جا در يك يا دو صفحه نمي توان گفت فقط مي توان به اين نكته اشاره كرد كه يكي از راهها تمركز كردن است .

حال مي پردازيم به تيتر مطلب . خيلي وقتها وقتي به چيزي كه معتقد هستيم به سرمان مي آيد مثلا معتقديم كه بعد از هر خنده گريه هست . اين باعث مي شود كه ناخودآگاه ما انرژي هايي از خود ساتع كند كه در جهان هستي تاثير گذار باشد . ناخودآگاه دوست دارد ما را به سمتي ببرد كه ما معتقد به ان هستيم بنابر اين ما را به سمت گريه كردن مي كشاند و ما در تمام لحظات بدون اينكه خودمان بدانيم به سمت گريه كردن سوق پيدا مي كنيم كه در نهايت علت آنرا پيدا مي كنيم (نا خودآگاه آنرا پيدا مي كند ) و گريه مي كنيم انرژي افكار ما در محيط پخش مي شود و روي همه چيز تاثير مي گذارد . احتمالا حتما براي شما پيش آمده كه از محل و يا مكاني متنفر باشيد و دوست نداشته باشيد كه به آنجا برويد اين مسئله دقيقا به خاطر وجود انرژي هاي منفي موجود در آنجا است كه روي شما تاثير گذاشته و شما به صورت ناخودآگاه از آنجا فراري مي شويد . و هزاران پديده ديگر كه علت همه آنها انرژي است . در مورد شانس هم همينطور است :

وقتي ما احساس كنيم خوش شانس هستيم بر روي محيط و جهان هستي تاثير مي گذاريم . فكر ما احساس ما و باور هاي ما باعث مي شود انرژي هايي در دنيا پخش شود كه ما را به سمت خوش شانسي هدايت كند . و همين طور هم بدشانسي هر انساني كه معتقد است بسيار بد شانس است هميشه بدشانسي مي آورد . بين افرادي كه مي شناسيم خيلي ها را مي بينيم كه به بدشانسي خود معتقد هستند و همچنان بد شانسي مي آورند . بهتر است از اين به بعد فكر كنيم خوش شانسيم . بهر حال اگر هم هيچ تاثيري نداشته باشد اين فايده را دارد كه روحيه بهتري براي زندگي داريم و در خيلي از موقعيتها از اعتماد به نفس بهتري برخوردار خواهيم بود

رشد کن، هر چقدر که می‌توانی!

رشد کن، هر چقدر که می‌توانی!

روزی تصميم گرفتم كه ديگر همه چيز را رها كنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگى ام را!
به جنگلی رفتم تا برای آخرين بار با خدا ‏صحبت كنم. به خدا گفتم: آيا می‏‌توانی دليلی برای ادامه زندگی برايم بياوری؟
و جواب ‏او مرا شگفت زده كرد.
او گفت: آيا درخت سرخس و بامبو را می‌بينی؟
پاسخ دادم : بلی.
فرمود: ‏هنگامی كه درخت بامبو و سرخس راآفريدم، به خوبی ازآن‌ها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای كافی دادم. دير زمانی نپاييد كه سرخس سر از خاك برآورد و تمام زمين را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع اميد نكردم. در دومين سال سرخس‌ها بيشتر ‏رشد كردند و زيبايی خيره كننده‌ای به زمين بخشيدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نكردم. در سال‌های سوم و چهارم نيز بامبوها رشد نكردند. اما من ‏باز از آن‌ها قطع اميد نكردم. در سال پنجم جوانه كوچكی از بامبو نمايان شد. در ‏مقايسه با سرخس، كوچك و كوتاه بود اما با گذشت ٦ ماه ارتفاع آن به بيش از ٣٠ متر ‏رسيد. ٥ سال طول كشيده بود تا ريشه‌‏های بامبو به اندازه كافی قوی شوند. ريشه‌هايی ‏كه بامبو را قوی می‏‌ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نياز داشت فراهم می‌‏كردند.
‏خداوند در ادامه فرمود: آيا می‌دانی در تمامی اين سال‌ها كه تو درگير مبارزه با ‏سختی‌ها و مشكلات بودی در حقيقت ريشه‌هايت را مستحكم می‌‏ساختی. من در تمامی اين مدت ‏تو را رها نكردم همانگونه كه بامبوها را رها نكردم.
‏هرگز خودت را با ديگران ‏مقايسه نكن. بامبو و سرخس دو گياه متفاوتند اما هر دو به زيبايی جنگل كمك می‌كنند. ‏زمان تو نيز فرا خواهد رسيد تو نيز رشد می‌كنی و قد می‌كشی!
‏از او پرسيدم : من ‏چقدر قد می‏‌كشم؟
‏در پاسخ از من پرسيد: بامبو چقدر رشد می‌كند؟
جواب دادم: هر ‏چقدر كه بتواند.
‏گفت: تو نيز بايد رشد كنی و قد بكشی، هر اندازه كه ‏بتوانی

محاسن و مکارم اخلاق از منظر بهداشت روانى

محاسن و مکارم اخلاق از منظر بهداشت روانى

انسان در ديدگاه دانشمندان علوم انسانى همچون روان شناسان اجتماعى و جامعه شناسان، موجودى سه بعدى است، و او را موجودى زيستى ـ روانى ـ اجتماعى (Biopsychosocial) معرفى کرده اند. در عين حال، بر بعد اجتماعى انسان تأکيد بيش ترى مى شود. به همين دليل، بسيارى از دانشمندان اساس رشد انسان را در روابط اجتماعى او جستوجو مى کنند. شايد به همين جهت باشد که واژه «فرد» (Individual) در مقايسه با لفظ «شخص» (Person)، به کسى اطلاق مى شود که با انسان هم نوع ديگرى يا با اجتماع در ارتباط نزديکى باشد. 1 اساساً مبحث شخصيت (Personality) نيز برخاسته از همين تعامل بين فردى است; چه اين که درصد زيادى از انسانيت انسان به اين است که با انسان هاى ديگر در ارتباط کمال جويانه باشد. در تعامل اجتماعى است که انسان ياد مى گيرد، تجربه مى کند، دانش مى آموزد، سخن مى گويد، تفکر مى کند، پژوهش هاى علمى صورت مى دهد و... . اصولا روابط انسانى براى ارضاى نيازهاى اساسى م ضرورى اند. داشتن روابط مثبت و سالم با ديگران کليد رشد و کمال است. آنچه که امروز هستيم و آنچه در آينده خواهيم بود، هر دو معلول روابط ما با ديگران است. روابط ما رفتار ما را به صورت يک انسان اجتماعى شکل مى دهد، همچنين در منحصر به فرد بودن شخصيت، هويت و مفهوم خويشتن ما نقش عمده دارند. ديگران براى ما هم جنبه آينه دارند; يعنى ما را به خودمان نشان مى دهند و هم الگوى تقليد ما هستند. همين روابط هسته مرکزى اکثر مشکلات، اختلالات و ناراحتى هاى روانى ما را نيز شکل مى دهد. مى توان گفت: همه مشکلات انسانى عمدتاً اجتماعى و ناشى از ارتباط با ديگران است.
از سوى ديگر، مردم نيز براى پرورش روابط متقابل خود با ديگران اولويت ويژه اى قايلند و به همين دليل است که روان شناسان اجتماعى از مدت ها پيش به عواملى که دوست داشتن يا جاذبه متقابل را افزايش مى دهد توجه داشته و به تحقيقات زيادى درباره عوامل تعيين کننده دوست داشتن و ايجاد محبّت بين افراد پرداخته اند. بنابراين، چگونگى روابط متقابل افراد از اهميت علمى و کاربردى خاصى برخوردار است.
با نگاهى گذرا به متون دينى، درخواهيم يافت که چگونه آموزه هاى دينى ضمن تأکيد بر اهميت اين موضوع، با توصيه ها و دستورالعمل هاى ساده و روشن و در عين حال، متين و زيبا، ما را به رعايت محاسن اخلاق و گسترش روابط اجتماعى مثبت رهنمون مى سازند.

محاسن و مکارم اخلاق

در يک تقسيم بندى کلى مى توان دستورات اخلاقى را به دو گروه تقسيم کرد: محاسن اخلاق و مکارم اخلاق. آن دسته از دستورات اخلاقى که مربوط به روابط اجتماعى و جلب منافع مادى و چگونگى معاشرت با ديگران است و موجب بهبود زندگى دنيوى مى شود، در گروه محاسن اخلاق قرار مى گيرد. اخلاقياتى که معيار انسانيت است و از بزرگوارى و طبع بالا و تعالى روحى و معنوى انسان حکايت مى کند، در زمره مکارم اخلاق قرار مى گيرد. به عبارت ديگر، از تقابل بين حسن خلق با سوء خلق و محاسن اخلاق با مکارم اخلاق در روايات چنين برمى آيد که در مواردى که اولياى الهى خواسته اند پيرامون اخلاق خوب به معناى جامع و کامل آن سخن بگويند و اهميت و ارزش آن را در مجموع بيان نمايند، از کلمه «حسن خلق» استفاده کرده اند و آن را با «سوء خلق» مى سنجيدند و بدينوسيله، ما را بر ملکات حميده و سجاياى اخلاقى پسنديده تشويق و ترغيب مى کنند و از صفات ناپسند بازمى دارند و به موازات ذکر فوايد مادى و معنوى حسن خلق، از زيان هاى دنيوى و اخروى سوء خلق نيز سخن به ميان مى آورند. براى مثال، پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله)در اين کلام گهربار خود مى فرمايند: «من سعادة الرجل حسن الخلق و من شقاوته سوء الخلق.» 2
اما در مواردى که اولياى دين خواسته اند از تعالى معنوى و کمال روحانى سخن بگويند و افراد جامعه را به ارزش هاى عالى انسانى متوجه کنند، از مکارم اخلاق نام برده اند و آن را در کنار محاسن اخلاق آورده اند و گام نهايى هدف انبيا و اولياى الهى شمرده اند. اولياى دين به پيروان خود مى فهماندند که هدف عالى رهبران اديان الهى، از جمله اسلام، تنها اين نيست که مردم را با اخلاق خوب اجتماعى آشنا سازند و تربيت کنند، بلکه علاوه بر آن مى خواهند آنان را با سجاياى عالى انسانى پرورش دهند و از مزاياى کرامت و انسانيت برخوردارشان نمايند. به همين دليل رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) مى فرمايند: «بعثت لاتمّم مکارم اخلاق»; 3 يعنى به منظور رسيدن به مکارم اخلاق، به پيامبرى مبعوث شدم. چگونگى رسيدن به اين مقام رفيع و بلند را مى توان در کلام اميرالمؤمنين(عليه السلام) جستوجو کرد، آن جا که مى فرمايند: «ذلّلوا اخلاقکم بالمحاسن و قودوها الى المکارم»; 4 يعنى اخلاق خود را در آغاز با صفات حميده و محاسن اخلاق رام کنيد و سپس آن را به سوى مکارم اخلاق و سجاياى عالى و ملکات نفسانى انسانى سوق دهيد.
بنابراين، گام اول در اخلاق رعايت محاسن اخلاقى است. براى دست يابى به گام دوم، يعنى مکارم اخلاق، بايد گام اول را با موفقيت سپرى کرد. محاسن اخلاق مايه بهزيستى و موجب تحکيم روابط اجتماعى است. محاسن اخلاق مردم را به ادب و احترام متقابل وامى دارد و در جامعه مهر و محبت ايجاد مى کند. دست يابى به محاسن اخلاق کم و بيش براى همه افراد ميسّر است و همه مى توانند با تمرين و مراقبت هاى لازم، دير يا زود خويشتن را به اخلاق خوب اجتماعى متخلّق سازند، با مردم به گرمى برخورد کنند، وظايف خويش را به شايستگى انجام دهند و از نتايج مفيد و ثمربخش آن بهره مند گردند. مکارم اخلاق آن دسته از صفاتى است که در مرتبه بالاترى قرار دارد و به انسان تعالى معنوى عطا مى کند و تمايلات عالى انسان را از قوه به فعليت درمى آورد. تنها کسانى مى توانند به کرايم اخلاق متخلّق شوند که از محاسن اخلاقى عبور، و بر هواى نفس خود غلبه کرده، به خواهش هاى غيرانسانى خويش پشت پا زده و خويشتن را از اسارت آزاد نموده باشند. پس، محاسن اخلاق براى تأمين حيات بشرى و زندگى مادى است و مکارم اخلاق براى احياى جنبه انسانى و تکميل جهات معنوى.
روشن است که سعادت واقعى و همه جانبه انسان در گرو توجه به هر دو حيات مادى و معنوى و نيز استفاده از هر دو جهت براى نيل به کمال و برخوردارى از مزاياى زندگى بشرى و انسانى مى باشد. به همين دليل است که اولياى گرامى اسلام، پيروان خود را هم به محاسن اخلاق و هم به مکارم اخلاق دعوت مى کنند.
تأثير مکارم اخلاق در تأمين رستگارى و سعادت نهايى بشر، به مراتب بيش از محاسن اخلاقى است. محاسن اخلاقى در جلب فوايد مادى و بهسازى زندگى نقش مؤثر دارد و رمز کاميابى و موفقيت انسان و راه نيل به سود بيش تر و زندگى بهتر، رعايت و اجراى محاسن اخلاقى است. پس مى توان ادعا کرد که رسيدن به محاسن اخلاق هدف واسطه اى است و نيل به مکارم اخلاق هدف نهايى. به عبارت ديگر، رعايت محاسن اخلاق گام نخست براى رسيدن به سعادت است. آنچه ما نيز مى توانيم در دايره دنياى محسوسات خود با زندگى تجربى خويش آن را درک کنيم، نتايج و فوايد رعايت محاسن اخلاق و چگونگى معاشرت و روابط اجتماعى است. راقم اين سطور نيز در پى بررسى آثار و پيامدهاى محسوس و قابل مشاهده محاسن اخلاق است.

محاسن اخلاق و بهداشت روانى

روان شناسى رشته اى است در حوزه علوم انسانى که به بررسى و شناخت ابعاد روانى و درونى انسان در جهت تکوين و تکميل آن مى پردازد و در راستاى انجام اين مسؤوليت مهم، نظريه هاى ارائه شده در اين حوزه، هر روز کارآمدتر و کاربردى تر از گذشته مى شود; فرايندى که آدمى را به شناسايى ابعاد پيچيده تر خويش رهنمون مى کند و در پى آن، راهبردهاى سازنده تر براى حفظ تعادل انسانى ارائه مى دهد. اما نکته حايز اهميت اين است که هرچند اين راهبردها در قرن اخير و به ويژه در چند دهه گذشته کامل تر شده است، اما با اين وجود، با نگرش ژرف تر به اديان و مذاهب الهى، به ويژه اسلام، درمى يابيم که قرن ها پيش و به شيوه اى رسا و قابل فهم، همه مطالب به دست آمده جديد، دست کم در حوزه روان شناسى بيان شده است. بر همين اساس است که روان شناسان، بخصوص روان شناسان سلامت، نقش دين و مذاهب را در زمينه هاى مختلف مورد بررسى قرار داده اند، 5 به گونه اى که امروزه روان شناسان ارتباط ميان بهداشت و سلامت جسمانى و روانى انسان با اعتقادات و باورها و رفتارهاى دينى و اخلاقى را غيرقابل انکار مى دانند. در سال هاى اخير، استفاده از مذهب و اعتقادات دينى مورد توجه سياست گذاران و تدوين کنندگان استراتژى هاى بهداشت جامعه نگر در سازمان جهانى بهداشت (WHO) نيز قرار گرفته و اين سازمان بخشى از انتشارات خود را از سال 1992 به آموزش بهداشت از طريق مذهب به عنوان راه کار زندگى سالم اختصاص داده است و کتاب ها و جزوات زيادى را تحت عناوين دينى نظير: بهداشت از ديدگاه اسلامى، ارتقاى سطح بهداشت از طريق سبک زندگى اسلامى ( Health promotinthrough Islamic life style) و نيز نقش مذهب و اخلاق در پيش گيرى و کنترل بعضى بيمارى ها منتشر نموده است. 6
بسيارى از روان شناسان نظير يونگ، فرانکل، تيليچ و آلپورت معتقدند که يک نظام ارزشى دينى، نقش مهمى در سلامت روانى ايفا مى کند. در نوشته هاى يونگ (Yong) چنين مى خوانيم: «تمام مراجعان 35 ساله من به خاطر فقدان ثبات و معنى دهى به زندگى، که دين مى تواند به انسان عطا کند، دچار بيمارى شده بودند.» 7
فرانکل (Frankl) نيز مى نويسد: «دين سهم زياد و غيرقابل اندازه گيرى در سلامت روانى دارد.» 8
تيليچ (Tillich)، که خود يک کشيش مسيحى است نيز مى نويسد: «ايمان به خدا به تمام ابعاد انسان و به تمام شخصيت وى عمق، جهت و وحدت مى بخشد. قدرت وحدت شخصيت انسان به ايمان فرد به خداوند بستگى دارد.» 9
آلپورت (Allport) نيز معتقد است: «نظام ارزشى دينى تنها نظام ارزشى اى است که مى تواند کاملا و مستمراً به شخصيت انسان وحدت بخشد.» 10
بر اساس ديدگاه مشهور کارشناسان علوم اسلامى، معارف دين به سه بخش عمده اصول عقايد، اخلاق و احکام تقسيم مى شود. اخلاق شامل ويژگى ها و خصلت هايى است که هر فرد در راه دستيابى به کمال بايد خويشتن را به آن بيارايد و از اضداد آن دورى کند. با دستورالعمل هاى اين بخش است که افراد مى توانند رفتارهاى فردى و اجتماعى و چگونگى روابط اجتماعى خود را شکل دهند و به اهداف واسطه اى يا نهايى دين دست يابند. يکى از دستورالعمل هاى دين در بخش اخلاقى چگونگى ارتباط افراد با يکديگر است. در انديشه دينى و اخلاقى ما، حفظ، توسعه و تعميق روابط دوستانه و ارتباط صميمانه با ديگر افراد از آن چنان اهميتى برخوردار است که هرکس در جرگه دين قرار گرفت به عنوان «برادر» از او ياد مى شود و رعايت حسن خلق، نشانه دين دارى فرد است. پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله)مى فرمايند: «حسن الخلق نصف الدين»; 11 داشتن اخلاق نيکو در روابط اجتماعى نيمى از دين محسوب مى شود.
اميرالمؤمنين(عليه السلام) نيز حسن خلق را رابطه بين خداوند و بندگانش قرار داده است، آن جا که مى فرمايد: «ان الله عزوجل جعل محاسن الاخلاق وصلة بينه و بين عباده.» 12
امام صادق(عليه السلام) نيز حسن خلق را مايه توسعه رزق مى دانند و مى فرمايند: «حسن الخلق من الدين و هو يزيد فى الرزق.» 13
درباره اهميت محاسن اخلاق، نقش و پيامدهاى آن در سلامت و آرامش روحى و بهداشت روانى انسان از منظر آموزه هاى دينى همين بس که ملاقات و ارتباط انسان ها مايه سکون و آرامش قلوب مؤمنين است. 14 هرچند متخصصان بهداشت روانى براى بهداشت و سلامت روانى بر تعريف واحدى اتفاق نظر ندارند، ولى مى توان گفت: يکى از ملاک هاى سلامت روان، که مورد تأکيد کارشناسان اين فن است، تأکيد آن ها بر کنش اجتماعى و رفتار اجتماعى مناسب افراد است. به عنوان نمونه، ساليوان (Sulivan. H.1954) بر اين باور است که در سلامت روان، ارزش عمده بر کنش اجتماعى مؤثر قرار دارد، و يا ونتيز (Ventis,L.W.1995) سلامت روان را وابسته به هفت ملاک مى داند که اولين ملاک موردنظرش، رفتار اجتماعى مناسب است، و يا انجمن کانادايى بهداشت روانى، سلامت روانى را در سه بخش تعريف کرده و در بخش دوم آن، که عبارت است از: «بازخوردهاى مربوط به ديگران»، موضوع «علاقه به دوستى هاى طولانى و صميمى» را مطرح نموده است.
بنابراين، بر اساس اين تعاريف و ملاک هاى سلامت روان و با توجه به اجتماعى بودن انسان در حوزه روابط اجتماعى و ارتباطات انسانى، فردى از سلامت روانى برخوردار است که بتواند به بعد اجتماعى خود توجه کافى داشته باشد که جلوه و نمود آن در نحوه ارتباطات اجتماعى فرد روشن مى شود. طبيعى است محاسن اخلاقى مى تواند زمينه رشد و تحول مثبت فرد را براى رسيدن به کمال و سلامت روانى او فراهم آورد. اينک شايسته است با تجزيه و تحليلى روان شناختى، به نقش و کارکردهاى گوناگون محاسن اخلاق در زندگى فردى و اجتماعى انسان بپردازيم.

محاسن اخلاق و احساس ايمنى

احساس ايمنى ( Feeling ofsecurity) عبارت است از: احساس آزادى نسبى از خطر. اين احساس وضع خوشايندى را ايجاد مى کند و فرد در آن داراى آرامش جسمى و روحى است. احساس ايمنى از جمله احساسات و عواطف زيربنايى و حياتى براى تأمين بهداشت روانى است. افراد ناايمن نامتعادلند و همواره احساس عدم امنيت، ترس و خطر از بيرون و درون خود دارند و نمى توانند انسان سالم باشند. آلپورت وقتى انسان سالم بالغ (mature) را معرفى مى کند، يکى از شاخصه ها و ويژگى هاى اصلى او را داشتن احساس ايمنى مى داند. 15 فرد ناايمن معمولا با پرخاش گرى و با اضطراب واکنش نشان مى دهد و در دنياى ذهنى خود همواره در حال دفع کردن خطرات احتمالى است. آلفرد آدلر (Alfred Adler) نيز تنها انگيزه اساسى انسان را نياز به ايمنى معرفى نموده و مى نويسد: «تمدن امروزى تأثير زيادى روى هدف ها دارد. اين تمدن حدود فعاليت هاى فرد را معين مى کند که به هر طريقى دست زند تا بدين ترتيب احساس ايمنى و سازش با محيط خود بنمايد.» 16
تأثيرى که احساس ناايمنى بر انسان دارد، ايجاد حالت تنش و برانگيختگى و عدم تعادل است. برخى روان شناسان معتقدند که احساس ناايمنى يک احساس خالص، مجرد و محدود نيست، بلکه احساس پيچيده و مرکبى است که بايد به عنوان يکى از صفات اصلى کل شخصيت انسان محسوب گردد. در اين ميان، آبراهام مزلو (Maslow)، روان شناس معروف انسان گرا، از اولين کسانى است که در اين زمينه نظريات اساسى ارائه نموده است. وى براى روشن نمودن مفهوم ناايمنى، چهارده نشان گان يا عناصر اجزايى اين احساس را برمى شمرد. وى اظهار مى دارد که نشان گان اول تا سوم، نشان گان اوليه هستند و به عنوان علت نسبت بر ساير علايم تلقّى مى شوند و بقيه نشان گان ثانوى اند. اين سه نشان گان عبارتند از:

1. احساس طرد شدن; مورد عشق و علاقه ديگران نبودن و اين که، ديگران به سردى و بدون محبت با او رفتار مى کنند و اطمينان به اين موضوع که مورد تنفر و خصومت ديگران واقع شده است.

2. احساس تنهايى;
3. احساس اين که دايماً در معرض خطر قرار دارد. 17

به نظر مى رسد، محاسن اخلاق و داشتن روابط مثبت و حسن سلوک با ديگران مى تواند مايه ايمنى و اطمينان خاطر و موجب آسايش فکر و آرامش روح شود; زيرا در جامعه اى که افرادش بدون هرگونه خشم، پرخاش گرى، تندى و خشونت از ارتباطات مثبت و خوش رفتارى نسبت به يکديگر برخوردارند، بهتر مى توانند توان و نيروى خود را در جهت رشد و کمال يکديگر به کار گيرند نه در جهت تخريب و فرسايش نيروهاى روانى خود. در نتيجه، از نيروهاى خود به نفع همديگر و بهبودى زندگى فردى و اجتماعى و عشق و محبت ورزيدن به يکديگر استفاده خواهند کرد.
امام موسى کاظم(عليه السلام) مى فرمايد: «لا عيش اغنى من حسن الخلق»; 18 هيچ زندگانى و حياتى غنى تر از حسن خلق نيست. جامعه اى که جان و مال و آبروى افراد مصون از هرگونه تعرض و تجاوز ديگران است و محور اصلى روابطشان، حسن هم جوارى و حسن خلق است، نيروهاى مردم در مجارى عمران و آبادانى آن جامعه به کار مى رود و به نفع يکديگر قدم برمى دارند و از حيات طبيعى برخوردار بوده و در جهت سلامت و آرامش جسمى و روانى يکديگر خواهند بود و کم تر احساس نگرانى و تشويش مى کنند و به جاى اين که احساس طردشدن و مورد تنفر و خصومت ديگران واقع شدن و نيز احساس تنهايى و يا احساس در معرض خطر بودن کنند، احساس مورد عشق و علاقه و يار و ياور همديگر بودن و احساس آرامش و ايمنى داشتن به آن ها دست خواهد داد. در واقع، مى توان از نشان گان ناايمنى فاصله گرفته و به نقطه مقابل آن راه پيدا کرد.
نحوه و کيفيت روابط انسان هاى کامل به گونه اى است که موجب آرامش يکديگر است. امام صادق(عليه السلام)مى فرمايند: «ان المؤمن ليسکن الى المؤمن کما يسکن الظمأن الى الماء البارد»; 19 همان طور که تشنه به آب سرد آرامش مى گيرد، مؤمن به وسيله مؤمن ديگر آرامش مى يابد. توضيح آن که چنان که شخص تشنه از فراق آب، اضطراب و پريشانى دارد و با همه وجود همواره در پى آب است و چون آب را بيابد، دلش آرام مى گيرد، مؤمن هم از فراق مؤمن پريشان است و چون او را پيدا مى کند، دلش آرام مى شود.

محاسن اخلاق و عزّت نفس

نياز به عزّت نفس (Self - seteem) از جمله نيازهاى اساسى انسان است. همه دوست دارند تا نظر خوب و مثبت ديگران را به خود جلب کنند و پيوسته براى رسيدن به آن تلاش مى کنند. بر اساس نظر آبراهام مزلو ، احساس عزّت نفس در پرتو ميل به پيشرفت، کفايت و کارآمدى از درون و نيز ميل به حساب آمدن و مورد احترام ديگران واقع شدن از بيرون به دست مى آيد. 20 چگونگى شکل گيرى و رشد عزّت نفس، تأثير مهم و سرنوشت سازى در زندگى انسان دارد; اگر به گونه اى غيرطبيعى بيش از اندازه رشد کند، به اختلالاتى نظير شيدايى منجر مى شود و چنانچه در اثر آسيب ديدن اين احساس، فرد دچار پس رفت و تحليل گردد، زمينه براى پديد آمدن افسردگى و اختلالات وابسته به آن ايجاد خواهد شد. رشد طبيعى عزّت نفس زمينه مناسب را براى پيشرفت در زندگى آماده ساخته و موجب خودشکوفايى(actualization-Self)، ظهور خلاقيت و بالندگى شخص در طول زندگى مى شود.
رزنبرگ (1985) مى نويسد: عزّت نفس زاييده زندگى اجتماعى و ارزش هاى آن است و محيط زندگى و اجتماع است که فرد را متأثر مى کند و نوعى پذيرش خود را به او مى دهد. بنابراين، احساس عزّت نفس با کيفيت ارتباط افراد با يکديگر در تعاملات خانوادگى و اجتماعى، ارتباط مستقيم دارد.
خانم اليزابت هارلک يکى از روان شناسانِ به نام، معتقد است: خوشبختى سه پايه مهم و اساسى دارد: موفقيّت، محبوبيت و مقبوليت. 21 مقبوليت چيزى غير از محبوبيت است; زيرا ممکن است شما کسى را دوست داشته باشيد، اما مسؤوليتى اجتماعى به او ندهيد. مقبوليت بيش تر در ارتباط اجتماعى و در پذيرفتن مشارکت هاى اجتماعى مطرح مى شود. فرد با کسب شايستگى و دريافت تأييد توسط ديگران در تعاملات اجتماعى است که مى تواند به نوعى احساس عزّت نفس مناسب دست يابد. ولى اگر عشق، دوست داشتن و پذيرش متقابل اجتماعى از بين برود، هويت و عزّت نفس فرد مخدوش خواهد شد و بر اساس معيار سلسله مراتب مازلو ، از رسيدن به خود شکوفايى باز خواهد ماند و يا دست کم دچار ضعف و مشکل خواهد شد. چنين اجتماعى از نظر بهداشت روانى دچار مشکل خواهد گرديد.
شکست ها، خوارى ها، سرافکندگى ها و عدم پذيرش هاى اجتماعى به آسانى موجب محدود ساختن حوزه معاشرت مى گردند. فرد از ترس آن که دوباره همان رنج ها و عدم مقبوليت ها را احساس کند، نقش خود را رها کرده، از قبول وظايف خود مى گريزد و از روابط خود با ديگران روگردان مى شود و در مواردى که اين حالت شديد باشد، ممکن است فرد از همه گريزان گردد و از هر نوع تماس هاى عاطفى اجتناب ورزد.
محاسن اخلاق رمز محبوبيت و راه نفوذ در ديگران است. محاسن اخلاق دل ها را به هم پيوند مى دهد و روابط معنوى را مستحکم مى سازد. افراد مؤدب و با اخلاق نيکو، همواره مورد مهر و علاقه و احترام ديگران واقع مى شوند. قشرهاى گوناگون جامعه با آنان به گرمى و گشاده رويى برخورد مى کنند و بدان ها با ديده تحسين و احترام مى نگرند. لقمان به فرزند خود سفارش مى کند که با همه مردم به حسن خلق برخورد کن. اگر فاقد ثروت باشى و نتوانى به بستگانت کمک مالى نمايى يا برادران دينى ات را از عطاياى خود بهره مند سازى، مراقب باش که حسن خلق و گشاده رويى را از دست ندهى; چه اين که افراد خوش خلق را خوبان دوست مى دارند و بدها نيز خود را به وى نزديک مى کنند. 22
حضرت على(عليه السلام) مى فرمايند: «ربّ عزيز اذلّه خلقه و رب ذليل اعزّه خلقه»; 23 چه بسا خلق و خوى ناشايست فرد عزيز و داراى منزلت اجتماعى، موجب ذلت و خوارى او شود و گاهى فرد به ظاهر ذليل و خوار، به خاطر حسن سلوک و خلق و خوى مثبت و ارزشمند خود پيش مردم عزيز و مورد احترام قرار گيرد. بنابراين، مى توان گفت: يکى از عوامل تأثيرگذار در عزّت و ذلت افراد، نحوه ارتباطات فرد با ديگران است و اين محاسن اخلاق است که موجب تحکيم روابط اجتماعى و حفظ جايگاه و موقعيت اجتماعى فرد مى شود. همان طور که لقمان به فرزندش مى گويد، اگر همه مردم نمى توانند با مظاهر دنيوى همچون مال و ثروت يا قدرت و ديگر امور در حفظ و گسترش جايگاه اجتماعى مطلوب خود موفق باشند، ولى مى توانند با بهره گرفتن از حسن سلوک و رفتارشان در رسيدن به اين هدف و تأمين يکى از نيازهاى روانى خود موفق شوند، که البته نيازمند بهترين و مراقبت هاى لازم براى فراگيرى و عمل کردن نکات ضرورى در روابط اجتماعى و رعايت محاسن اخلاقى است. همين نکته را امام صادق(عليه السلام) در يک عبارت کوتاه بيان فرموده است. وقتى از آن حضرت مى پرسند: «ما حدُّ حسن الخلق»; محدوده حسن خلق چيست؟ مى فرمايند: «تليّن جانبک و تطيب کلامک و تلقى اخاک ببشر حسن»; 24 يعنى با مردم به نرمى برخورد کن، پاک و مؤدب سخن بگوى و در مواجهه با برادرانت گشاده روى باش.
با اين بيان معلوم مى شود که به آسانى مى توان عزّت اجتماعى را تحصيل کرد و پاسخ مناسبى به يکى از نيازهاى اساسى انسان داد.

محاسن اخلاق و انسان سالم

روان شناسان انسان گرا يکى از ويژگى هاى انسان سالم ـ يا در اصطلاح آلپورت ، انسان بالغ و پخته (mature) ـ را داشتن روابط گرم با ديگران مى دانند. داشتن روابط گرم با ديگران، خود مستلزم دو امر است: يکى، عشق و علاقه به افرادى که با آنان رابطه نزديک و صميمانه اى دارد; مثل پدر، مادر، فرزند، همسر و دوست صميمى; و ديگرى، مهربان بودن (Compassion) با همه افراد; يعنى با همه مردم احساس همبستگى و همدلى داشتن.
چنين فردى به همان اندازه که به رفاه و سعادت خود علاقه مند است، به رفاه و سعادت ديگران مى انديشد و عشق و علاقه خود را بدون هيچ انتظار و پيش شرطى به پاى اطرافيان خود نثار مى کند و در روابط اجتماعى خويش با ديگران احساس همدلى دارد. همدلى فرايندى است که متضمن حساس بودن نسبت به احساسات ديگر و پيوند عاطفى با آنان است. به قول کارل راجرز ، ديگر روان شناس انسان گرا، همدلى عبارت است از اجتناب از هرگونه داورى در باب احساسات ديگران، بلکه در مقابل، کوششى است براى درک کامل اين احساسات از ديد خود آنان. همين ويژگى است که موجب مى شود فرد در ارتباطات متقابل اجتماعى خود با ديگران با ملاطفت و به دور از هرگونه تندى و خشم برخورد کند. وقتى انسان از درون داراى چنين احساسى بود، در رفتار بيرونى خود گشاده رو و بشّاش خواهد شد. شايد به همين دليل است که وقتى رسول اکرم(صلى الله عليه وآله) از محبوب ترين افراد نزد خدا سخن مى گويند، مى فرمايند: «احبکم الى الله احسنکم اخلاقاً الموطئون اکنافاً الذين يألفون و يؤلفون»; 25 يعنى از همه شما محبوب تر نزد خداوند کسى است که اخلاقش از همه بهتر باشد; همان کسانى که متواضع اند، با ديگران مى جوشند و مردم نيز با آن ها مى جوشند.
حضرت على(عليه السلام) نيز در اوصاف انسان کامل (مؤمن) چنين مى فرمايند: «عنوان صحيفة المؤمن حسن خلقه»; 26 يعنى سرلوحه ويژگى هاى مؤمن (انسان کامل) حسن خلق اوست.
________________________________________
1 ـ على اسلامى نسب، روان شناسى سازگارى ، ص 33.
2 ـ مستدرک الوسايل ، ج 2، ص 83.
3 و 4 ـ فيض کاشانى، محجة البيضاء ، ج 4، ص 121/ ص 122.
5 و 6 ـ ر.ک.به: مجموعه مقالات و پژوهش هايى که در اولين همايش نقش دين در بهداشت روانى 1376 گردآورى شده است.
7 ـ فوردهايم، مقدمه اى بر روان شناسى يونگ ، ترجمه مسعود ميربها، ص 145.
8 ـ فرانکل، انسان در جستوجوى معنا ، ص 94.
9 ـ جيمز ويليام، دين و روان ، ترجمه مهدى قائنى، ص 32.
10 ـ سيد محمدحسين جلالى تهرانى، بهداشت روان ، (جزوه درسى)، ص 39.
11 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار ، ج 68، ص 393.
12 ـ مستدرک الوسايل، ج 11، ص 193.
13 ـ بحارالانوار، ج 75، ص 257.
14 ـ فان الرحم اذا مسّ الرحم سکنت. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 73، باب 132، حديث 9.
15 ـ سيد محمدحسين جلالى تهرانى، پيشين، ص 26.
16 ـ محمودمنصور، احساس کهترى ، ص 64.
17 ـ سعيد شاملو، بهداشت روانى ، ص 144.
18 ـ مستدرک الوسايل، ج 11، ص 12.
19 ـ اصول کافى، ج 3 مترجم، ص 345، حديث 2323.
20 ـ ابراهام مزلو، انگيزش و هيجان ، ترجمه احمد رضوانى، ص 82.
21 ـ على اکبر شعارى نژاد، روان شناسى رشد ، ص 125.
22 ـ محمدتقى فلسفى، اخلاق ، ص 325.
23 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 53.
24 ـ شيخ صدوق، معانى الاخبار، ص 253، جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
25 ـ طبرسى، مجمع البيان،ج10، ص 333.
26 ـ محمدباقر مجلسى، پيشين، ج 71، ص 392.

بدبينى

بدبينى

بدبينى باورى است که همه چيزها را بد مى داند و در مسير بدتر شدن يا به غلبه نهايى شر بر خير معتقد است. بدبينى نقطه مقابل خوش بينى است; باور به اين که اشياء على العموم خوب و مطلوبند. بدبينى فلسفى ميلى به قبول اين باور است که زندگى داراى ارزش منفى است يا اين که اين جهان در بدترين شکل ممکن است. بدبينى فلسفى به ويژه به فلسفه آرتور شوپنهاور اشاره دارد.1
بدبينى اشاره به رهيافتى است در قبال حيات که از خود نااميدى نشان مى دهد, يک ديدگاه عام و سربسته مبنى بر اين که رنج و شر در امور انسان غالب است. بدبينى نقطه مقابل خوش بينى است که مشعر است بر اين که در مجموع توازنى از خير و لذت و جود دارد و يا حداقل در درازمدت پيروزى از آن خير است.2
بدبينى عبارت است از :1 . تمايل به ابراز ديدگاه منفى يا ناخرسندانه يا اتخاذ تيره ترين ديدگاه ممکن; 2 . اين آموزه يا اعتقاد که جهان فعلى بدترين جهان هاى ممکن است و اين که همه چيز نهايتاً ميل به شر دارد; 3 . اين آموزه يا اعتقاد که شرور جهان بر خيرات آن مى چربند.3
تمايل به تأکيد بر امکانات, شرايط و جنبه هاى نامطلوب و يا انتظار بدترين پيامدهاى ممکن.4
تمهيد
قبل از ورود به بحث ذکر برخى از مقدمات لازم است:

يک .
چون بدبينى معمولاً با پوچى ملازم است بيشتر نويسندگان به هنگام بحث, بدبينى را با پوچ گرايى و از آن سو خوش بينى را با معنادارى يکى مى گيرند, اما اينها لزوماً يکى نيستند, گو اين که با يکديگر رابطه بسيار نزديک دارند. بدبينى بيشتر يک نگرش است, بدبين به عکسِ خوش بين جهان را بد مى بيند, به غلبه خيرات بر شرور و يا حداقل توازن معقول خير و شر باور ندارد, اما پوچ گرا کسى است که براى زندگى غايت معقولى نمى شناسد. پس اگر بدبينى عبارت باشد از باور به غلبه شرور و آلام, امکان دارد کسى پوچ گرا باشد اما بدبين نباشد و زندگى را على رغم خيرات و لذاتش پوچ و بى معنا بداند يا بدبين باشد اما مسير جهان را داراى هدف بداند, مثل فُن هارتمان که به ديدگاه او اشاره خواهد شد. اما از آن جا که جهان در کام يک پوچ گرا تلخ است مى توان با نوعى گسترش در معناى بدبينى او را هم بدبين دانست.

دو.
نوميدى يک حالت عاطفى است. شخص نوميد وضعيت خود را به هر دليل مطلوب نمى داند و اميدى هم به خروج از اين وضع ندارد, اما بدبينى نوعى نگرش است. بدبين بيشتر با ساحت عقلى خود و نوميد بيشتر با ساحت عاطفى خود درگير مسأله است, گرچه بدبين معمولاً نوميد است, اما اين دو لزوماً يکى نيستند, هرچند خيلى ها به دليل پيوستگى ممکن است آنها را يکى بگيرند.


سه. برخى بدبينى را نوعى اعتقاد, بعضى نوعى رهيافت و عده اى نوعى تمايل مى دانند, اما واقع اين است که صرف باور را اگر با بى اعتنايى و دنبال کردن زندگى روزمره توأم باشد نمى توان بدبينى ناميد. بدبينى نوعى حساسيت منفى نسبت به زندگى است. از اين رو, ميزان بدبينى شخص را قوت و اتقان دلايل او به نفع بدبينى تعيين نمى کند. اگر ملاک اين باشد شوپنهاور از همه بدبين تر است. براى تعيين ميزان بدبينى بايستى قوت اعتقاد و شدت درگيرى روح و ضمير شخص را کاويد, در اين صورت بدبينى کسانى مثل هدايت و مين لاندر5 حتى از شوپنهاور نيز شديدتر است. بدبين نه فقط با ذهن بلکه با تمام وجود خود درگير مسأله است. اگر رويکرد بتواند چنين معنايى را افاده کند, بايد گفت بدبينى نوعى رويکرد است.

چهار.
بدبينى امرى نسبى است و داراى درجاتى از شدت و ضعف. گاهى شخص در يک برهه از زندگى بدبين است, اما گاهى بدبينى سراسر زندگى او را فرا مى گيرد. گاهى شخص نسبت به سرنوشت خاص خود بدبين است, ولى با اين همه معتقد است که زندگى براى ديگران لذت بخش است, اما گاهى گستره بدبينى بيشتر مى شود و شخص جهان را براى تمامى آدميان آکنده از رنج و عذاب مى بيند. در اين صورت ممکن است فرد به برون شدى اعتقاد داشته باشد, به اين معنا که اندوه و رنج را پيوسته در دنيا بداند و معتقد باشد که در آخرت و پس از مرگ مى توان از بهجت و سرور برخوردار شد (تصويرى که مسيحيت ارائه مى کند اين گونه است) و يا معتقد باشد اندوه از ويژگى هاى زندگى مادى است و مى توان با در پيش گرفتن يک زندگى معنوى و اتصال به عالم معنا از رنج رهايى يافت (عرفا جهان را اين گونه مى بينند), بدين سان براى اين دو گروه رنج و درد مى تواند پايانى داشته باشد; يعنى با انتقال از دنيا به آخرت يا از عالم ماده به عالم معنى, انسان مى تواند از چنگال درد و رنج رهايى يابد.
اما هستند کسانى مثل بوداييان و پيروان آيين جين که رنج را بسيار گسترده مى دانند و به بقاى شخصى نيز اعتقادى ندارند, آيا مى توان اينان را بدبين تمام عيار دانست؟ به نظر چنين نمى آيد. مادام که در يک جهان بينى راه برون شدى از رنج نشان داده شود نمى توان آن را متهم به بدبينى مطلق کرد. افراطى ترين اديانى که بر رنج انگشت مى گذارند, براى حل مشکل راه هايى ارائه مى کنند; اتصال به نيروانه و خاموش ساختن شعله خواسته ها پايانى است بر اين رنج هاى مدام, گو اين که اين اتصال ممکن است بسيار دشوار و ديرياب باشد اما امکان آن منفذى است براى خروج از رنج فراگير. اين که به علت قصور همت و ضعف اراده ممکن است اکثريت از وصل به روشن شدگى و نجات محروم بمانند مسأله اى است ثانوى; از سويى گرچه ممکن است نشانى از شخص باقى نماند, اما کافى است رنج ها پايانى داشته باشند ولو با فناى شخص در نيروانه. بدين سان, گرچه اين ديدگاه ابتدا بدبينانه مى نمايد, اما چون غايتى خوش فرجام را براى انسان تدارک مى بيند که در آن رنج در جايى قطع مى شود نمى توان آن را بدبينى مفرط ناميد.
پس هر آن کس که خط پايانى براى رنج بشناسد از جرگه بدبينان مفرط خارج مى شود. گفتن اين که او زندگى اين جهان را آکنده از رنج مى داند و اين براى بدبين ناميدن او کافى است مبتنى بر اين پيش فرض اثبات ناشده است که حيات انسانى محدود به حيات اين جهانى است, اما با فرض وجود جهان ها يا ساحت هاى ديگر مى توان قائل به تفوق شر و رنج در يک مقطع شد نه تمام مقاطع.
پس بايستى گفت بدبينى مفرط عبارت است از باور به رنج گسترده بدون اعتقاد به راه برون شد; با اين تفسير هيچ يک از جهان بينى هاى دينى بدبين مفرط نيستند, چون همه مى کوشند انسان را از وضعيت موجود نامطلوب به سمت وضعيت مطلوب ناموجود هدايت کنند و اساساً چون جوهره دين نجات است مايه اى از خوش بينى در هر دينى وجود دارد.

پنج.
به لحاظ تاريخى بدبينى داراى سابقه اى طولانى است, شکل ملايم آن از مکتب رواقى در يونان و روم قديم شروع مى شود و سپس تا قرن بيستم و مکتب اگزيستانس گسترش مى يابد, شوپنهاور در قرن 19 آن را به اوج مى رساند و ديدگاه هاى او تأثيرى گسترده روى نيچه و ساير متفکران اگزيستانس مى گذارد.
کارو به تبع فُن هارتمان معتقد است بدبينى به ويژه در دوره هاى گذار رايج است; دوره هايى که در آن گونه هاى کهن انديشه سلطه خود را از دست داده اند و از سويى نظام جديد و بديل هم يا کاملاً شناخته نشده و يا به خاطر تازگى اصولِ خود توافق عموم را جلب نکرده است, در چنين وضعيتى ذهنِ انسان راه خود را در پيش مى گيرد و به نظر مى آيد زندگى بيرونى از ثبات و دوام برخوردار نيست و زندگى در کل پوچ و نارضايت بخش است. مچينکف براى دورانى کمابيش مشابه در حيات فرد اين حالت روحى بدبينانه را در نظر مى گيرد: عبور از شور و حرارتِ جوانى به چشم انداز آرام تر و با ثبات تر بلوغ با بدبينى همراه است.

تيك وعلت آن

تيك وعلت آن

تصور اکثر افراد اين است که تيک ها نشانه اي از اضطراب و ناراحتي عصبي کودک هستند و حتي همان طور که گفته شد، بروز تيک ها را به وجود ناملايمات و ناراحتي هايي در درون خانواده يا مدرسه و محيط کودک نسبت مي دهند. اما واقعيت اين است که علي رغم اين که تيک ها ممکن است در موقعيت هاي اضطراب آور و پر استرس تشديد شوند، براي آنها بيشتر علل زيست شناختي مطرح است.
دخالت عوامل ژنتيک و وجود بار وراثتي در اين اختلالات مشاهده شده است. همچنين واسطه هاي شيميايي مختلفي به عنوان عوامل دخيل در بروز تيک ها شناسايي شده اند. حتي مشاهده شده است که برخي از انواع تيک ها به دنبال عفونت هاي خاصي ظاهر مي شوند، که دليلي براي دخالت سيستم ايمني بدن در بروز تيک ها است.
به هر حال آنچه مشخص است اين است که هر چند عوامل روان شناختي در تشديد تيک ها مؤثرند، اين عوامل زيست شناختي هستند که نقش مهمتري در پيدايش اين اختلال دارند و شواهدي از اين که استرس يا اضطراب باعث به وجود آمدن تيک ها شوند، وجود ندارد.
شدت تيک ها در طول زمان ممکن است ثابت باشد، يا به طور متناوب نوسان داشته باشد.

دورنماي تيک؛ آيا راه چاره اي وجود دارد؟

اکثر تيک هايي که تازه آغاز شده اند، مسير محدود و گذرايي دارند و به سمت اختلال جدي تري پيش نمي روند و حداکثر در طي دوره هاي استرس آور عود مي کنند. اما معدودي از تيک ها نيز بيش از يک سال طول کشيده و يا ندرتاً به سمت اختلال توره پيشرفت مي کنند.
تيک هايي که به تازگي آغاز شده اند، اغلب نياز به درمان ندارند. توصيه مناسب به والدين و اطرافيان کودک مبتلا به تيک اين است که توجهي به تيک ها نداشته باشند، چرا که تمرکز روي تيک، باعث تشديد آن مي شود. البته واضح است که چنانچه همين تيک ها نيز با ايجاد اختلال در عملکرد معمول تحصيلي يا ارتباطي کودک همراه باشد يا باعث ناراحتي هاي هيجاني در کودک شده باشند، نياز به ارزيابي و معاينات عصبي دقيق و انجام مداخلات دارويي و غيردارويي مقتضي توسط پزشک متخصص دارند.
در مواردي که تيک ها بيش از يک سال طول کشيده باشند، عواملي مثل شدت و تواتر تيک، ميزان اختلال ايجاد شده در عملکرد تحصيلي و ارتباطي کودک، مشکلات اجتماعي ايجاد شده براي وي و تأثيرات هيجاني تيک در کودک، مشخص کننده نوع مداخلات دارويي و غيردارويي تخصصي مؤثر مي باشد و نهايتاً در موارد نادري که اختلال توره تشخيص داده مي شود، همواره مداخلات دارويي و غيردارويي براي درمان کودک لازم خواهد بود.
در مجموع تيک ها از اختلالات نسبتاً شايع روان پزشکي کودک و نوجوان هستند و با توجه به نگرش هاي غلط و تصورات اشتباهي که عموم مردم بخصوص در مورد علت اين اختلال دارند، شايد خانواده ها چندان تمايلي به مراجعه جهت درمان اين اختلال در کودک خود نداشته باشند و ضروري است که همه به ابعاد زيست شناختي اين اختلال آشنا باشند تا با مراجعه سريع و شروع به موقع مداخلات درماني لازم، از ايجاد مشکلات عملکردي و هيجاني مهمتر در کودکان و نوجوانان مبتلا پيشگيري شود.

رشد هيجاني

رشد هيجاني

انواع هيجانات سيستم‏هاي بنيادين روان‏شناختي هستند که در راستاي خواسته‏هاي مهم محيطي و فرد سازگاري ايجاد مي‏کنند. اين سيستم‏ها به شدت با فرايندهاي فيزيولوژيک، شناختي، و رفتاري ارتباط دروني دارند. به همين دليل، براي آموزش، يادگيري و تحصيل داراي اهميت بسيار مي‏باشند. ليکن به دليل آنکه بر تحقيقات روان‏شناختي رويکردهاي رفتاري و شناختي سايه افکنده‏اند، شناخت علمي درباره رشد هيجاني هنوز تقريبا محدود است.

مفاهيم عاطفه (هيجان)

1. تعريف و دسته‏بندي

هيجانات را به طور عام، اغلب، عبارت از مجموعه‏اي از فرايندهاي متعامل مي‏دانند که احساسات هيجاني، ارزيابي‏هاي شناختي، فرايندهاي غير بيولوژيک، نمودهاي رفتاري و تمايلات انگيزشي را دربرمي‏گيرند. (لينگينا و کلينگينا،1981) 2 تعريف‏هاي خاص‏تر، هيجانات را به عناصر محوري‏تر (مانند احساسات هيجاني، و ارزيابي‏هاي ويژه هيجان) منحصر مي‏کند. براي مثال، مفاهيم متداول راجع به اضطراب امتحان دلالت دارد بر اينکه اين هيجان از عناصر زير تشکيل مي‏شود:
الف. «احساساتي بودن» ، شامل احساس ناراحتي ناشي از دلواپسي و ناآرامي همراه با ادراک اضطراب ويژه‏اي که با تغييرات جسماني پديد مي‏آيد؛
ب. شناخت‏هاي نگران‏کننده؛ مثلا، درباره شکست‏هاي احتمالي يا فقدان کارآيي (همبري، 1988) .
دسته‏بندي‏هاي هيجان تابع اصول «بعدي (فراموني)» 3 يا «سنخ‏شناختي» 4 است. رويکردهاي بعدي (فراموني ويژگي‏هاي اساسي‏اي را که در تمام هيجانات مشترک هستند، هرچند داراي درجات متفاوتي باشند، شناسايي مي‏کنند. دو نمونه از اين ابعاد عبارتند از ويژگي فعال‏سازي و لذت‏گرايي (ارزش ذهني مثبت در مقابل ارزش ذهني منفي). رويکرد سنخ‏شناختي عواطف را به اجزاي جدا از هم دسته‏بندي مي‏کند (ايزارد 5 و مالاتسا، 6 1987). نتيجه دسته‏بندي‏ها اغلب به جدايي اجزاي هيجانات اوليه (مانند لذت، دلبستگي، غم و اندوه، ترس، خشم، نفرت، شرم، تحقير، شگفتي) از يکديگر منجر مي‏گردد که از طريق حالت‏هاي خاص هيجاني که در چهره نمايان مي‏شود مشخص مي‏گردد.
هيجانات را به عنوان آميزه يا مشتقات هيجان‏هاي اوليه در نظر گرفته‏اند. يکي از امتيازات رويکرد وجود هيجانات جداگانه اين است که تبيين کارکردهاي‌ويژه هيجانات گوناگون را نسبت به فرايندهاي جسمي و رواني‌خاص ميسّر مي‏سازد.

2. نظريه‏ها و شيوه‏هاي رايج تحقيق

الگوهاي مربوط به ريشه و کارکردهاي هيجان، عمدتا از الگوهاي اصلي روان‏شناسي و حوزه‏هاي مربوط در زيست‏شناسي و جامعه‏شناسي سرچشمه گرفته است. نظريه رشد و تحقيقات تجربي در اين رويکردها بر روي هيجانات دوران طفوليت و کودکي متمرکز بوده است. تحقيق بر روي رشد هيجاني نوجوانان و بزرگسالان هنوز (در دهه اول 1990) در مراحل اوليه قرار دارد.
رويکردهاي رواني زيستي: تحقيقات هيجاني داراي رويکرد زيستي به اثر داروين، که نقش پيشگامي دارد، باز مي‏گردد. فرضيات اصلي نهفته در اين رويکردها عبارتند از اينکه فرايندهاي تني و حالات چهره نشانه‏هاي کلامي و حالت جسماني هستند که جوهره اصلي هيجان را تشکيل مي‏دهند؛ هيجانات با تنظيم ارتباط اجتماعي و رفتار ابزاري به کارکردهاي رفتاري کمک مي‏کنند؛ و مؤلفه‏هاي هيجانات اوليه فطري مي‏باشند. در اين رويکردها بر رسش متوالي اوليه مربوط به مؤلفه‏هاي عواطف ابتدايي تأکيد مي‏شود. (ايزارد و مالاتستا، 1987)
نظريه‏هاي روان تحليلي: به اعتقاد فرويد عواطف رابطه تنگاتنگي با ارضا يا ناکامي سائق‏ها دارد. او هيجانات را از کارکردهاي اِگو (خود) به حساب آورد که وضعيت کشاننده را نشان مي‏دهد و موجب عمل شناختي و رفتاري مي‏شود. يکي از نمونه‏هاي آن اضطرابي است که از تکانه‏هاي جنسي ناخواسته، سرچشمه مي‏گيرد. اين اضطراب، طبق نظر فرويد (1926) مکانيزم‏هاي دفاعي را به کار مي‏اندازند. مدل‏هاي روان تحليل‏گري اوليه و نو هيجانات را به مراحل رشد رواني جنسي و به رشد آسيب‏شناسي رواني نسبت مي‏دهند.
نظريه‏هاي شناختي: اين نظريه‏ها برآنند که هيجانات بر اثر ارزيابي‏هاي شناختي به وجود مي‏آيند. از جمله اين نظريه‏ها، نظريه اسنادي است که هيجاناتي مانند غرور و شرم را اموري مي‏داند که بر اثر اسنادهاي سببي (علي) آشکار شده‏اند (واينر 7 1985 و نظريه‏هاي انتظار، که فرض را بر اين قرار مي‏دهد که هيجانات مربوط به آينده (مانند اضطراب) از طريق حوادث و انتظارات مقابله‏اي مربوطه ايجاد مي‏شوند. (پکرن، 8 1992) يا مدل‏هاي چند بعدي، که مجموعه‏هاي بزرگتر شناخت‏ها و هيجانات را مورد توجه قرار مي‏دهند. (اسکيرر، 9 1984) تحقيقات داراي رويکرد شناختي درباره رشد هيجاني يا لوازم رشدي هيجاني شناختي را تجزيه و تحليل مي‏کند، يا لوازم هيجاني رويکردهاي پياژه‏اي را مورد بررسي قرار مي‏دهد. در هر دو مورد، رشد هيجانات به رشد توانايي‏هاي شناختي کاملا ارتباط دارد يا حتي وابسته است.
مفهوم‏پردازي‏هاي يادگيري اجتماعي: رويکردهاي يادگيري اجتماعي معمولا بر تأثير محيط اجتماعي و فرهنگي و ويژگي فردي و فرهنگي حاصل از هيجان تأکيد دارند (به کتاب نظريه‏شناختي رشد انسان، 10 مراجعه شود.) معمولا فرض بر اين است که تأثيرات اجتماعي، به وسيله فرايندهاي شناختي مانند مشاهده کردن، و تفسير کردن رفتار مهم ساير افراد (همچون سرپرستان اوليه) منتقل شده است. 11
رويکردهاي تلفيقي (جامع) : رويکردهاي مختلف به رشد هيجاني را مي‏توان مکمل يکديگر دانست نه متناقض. بنابراين، بعضي نظريه‏پردازان (مؤلفان) مي‏کوشند تا عوامل خاستگاه‏هاي (نظريه‏هاي) مختلف را با هم ترکيب کنند. يک نمونه مهم، نظريه دلبستگي است که از فرضيات روان تحليلي، کردارشناسي و يادگيري شناختي ـ اجتماعي براي تبيين الگوهاي دلبستگي به صورت مترابط رشد و پيامدهاي آن‏ها براي پديدار شدن هيجاناتي مانند اضطراب اجتماعي، اندوه و خشم استفاده مي‏کند. (پارکرز و همکاران)
اصول کلي رشد هيجاني: به سبب اينکه نوزادان به طور کلي توانايي‏هاي پاسخ شناختي و حرکتي را ندارند، فرض بر اين است که زندگي روان‏شناختي آن‏ها در ابتدا با واکنش و فرايندهاي هيجاني و حسي مشخص شده است. هيجانات انطباق محيطي نوزاد را ـ مثلا با انتقال دادن (مرتبط کردن) حالات دروني (کودک) به سرپرست ـ تسهيل مي‏کنند.
در هنگام تولد تمام هيجانات اوليه وجود ندارند. ظاهرا زنجيره‏اي که در آن هيجانات ابتدايي پديدار مي‏شوند، در فرهنگ‏ها و شرايط پرورش (کودکان) همگاني است. اين امر نشان مي‏دهد رشد هيجانات اوليه عمدتا به رسش بستگي دارد و از نوع برنامه‏هاي ژنتيکي خاص ناشي مي‏شود. (ايزارد و مالاتستا، 1987) ليکن، از زمان تولد به بعد تفاوت‏هاي فردي چشمگيري وجود دارد، که اغلب تحت عنوان «خلق و خو» مفهوم‏سازي شده است. تحقيقات ژنتيک رفتاري نشان مي‏دهد که بخشي از اين تفاوت‏ها ممکن است ناشي از تفاوت‏هاي ژنتيکي درون فردي باشد. علاوه بر اين، عوامل محيطي به همراه تأثيرات اجتماعي‏اي که احتمالا حتي در ماه‏هاي اول زندگي از اهميت زيادي برخوردار هستند، نقش ايفا مي‏کنند. عوامل محيطي و ژنتيک هر يک به سهم خود در تفاوت‏هاي فردي مربوط به خصيصه‏هاي هيجاني اساسي (مثلا تحريک پذيري هيجاني)، دست کم در طول سال‏هاي اول زندگي تا دبستان، استحکام ايجاد مي‏کنند. (کامپوز 12 و همکاران، 1989) هيجان‏هاي ابتدايي، پس از ظهور، از هم متمايز شده و به امور فراخوان جديد و رفتارهاي ابزاري مرتبط مي‏شوند. رشدشناختي و جامعه پذيري دو عامل مهم در اين تغييرات هستند. بحث‏هايي در رابطه با رشدشناختي مطرح است، بخصوص در اين زمينه که آيا هيجان از نظر رشدي بر شناخت مقدم است، يا شناخت بر هيجان پيشي دارد، يا هر دو به موازات هم رشد مي‏کنند؟ به احتمال زياد، رابطه بين هيجان و شناخت تعاملي است: هيجانات رشد شناختي را تحريک مي‏کند؛ مثلا، علاقه رفتار اکتشافي را برمي‏انگيزاند که به پرورش شناخت مي‏انجامد (شناخت را پرورش مي‏دهد) و رشد توانايي‏هاي شناختي خاص براي اينکه هيجان‏هاي پيچيده‏تر ظهور پيدا کنند، ضروري است. (کاز 13 و همکاران، 1988) مکانيزم‏هاي تأثير اجتماعي (به لوئيس 14 و سارني، 15 نيز مراجعه کنيد) عبارتند از:
الف. قرار دادن افراد در موقعيت‏هاي برانگيزاننده هيجان؛ بنابراين، عکس‏العمل‏هاي هيجاني هميشگي (که از روي عادت صورت مي‏گيرد) را موجب مي‏شود؛
ب. آشکارسازي هيجاناتي که مي‏توانند به هيجان‏هاي متناسب ارزيابي‏هاي مربوط به موقعيت در دريافت‏کننده عواطف بيانجامد («شيوع و سرايت هيجان» 16 ، «بازگشت اجتماعي» 17 ـ کامپوز و همکاران)؛
ج. فراهم آوردن اطلاعات ديگر درباره ويژگي موقعيت‏هاي مربوط به هيجان (مثلا، با به وجود آوردن اميدهايي نسبت به حوادث مهم)، در نتيجه، ايجاد ساختارهاي شناختي برانگيزاننده عاطفه؛
د. آموزش قوانيني جهت انتقال هيجانات (مثلا، "ارائه قوانين" براي ابراز هيجان‏هايي که از نظر اجتماعي قابل قبول‏اند)؛
ه. اطلاع‏رساني در زمينه چگونگي مواجهه با هيجان‏هاي مختلف.
به سبب اينکه چنين تأثيراتي ممکن است در فرهنگ‏ها، خرده فرهنگ‏ها و افراد، تغييرات متفاوت ايجاد کند، به رغم ثبات و پايداري نسبي عناصر اصلي‏شان، تنوع و تغييرات فراواني در زندگي هيجاني انسان‏ها ايجاد مي‏کنند (مانند احساسات ابتدايي، شيوه ابراز و مباني عصبي فيزيولوژيک آن‏ها).

رشد هيجان‏هاي خاص

1. هيجان‏هاي اوليه

با مشاهده چهره نوزادان، سه نوع عاطفه را مي‏توان تشخيص داد که عبارتند از: علاقه، اندوه و نفرت (به خلاصه کتاب ايزارد و مالاتستا رجوع شود، 1987.) سه تا چهار هفته بعد از تولد، لذت بردن نوزاد نمودار مي‏شود که خنده ناشي از تحرک خارجي نشانه آن است. از همان ابتدا اين هيجانات داراي مقدّمات و عملکردهاي خاص هستند. علاقه به واسطه رويت چهره‏ها و چيزهاي نو برانگيخته مي‏شود و زمينه تعامل اجتماعي همچنين اکتشاف و رشدشناختي را فراهم مي‏آورد. اندوه از ناراحتي جسماني و درد ناشي مي‏شود، و کمک‏رساني مربيان را به دنبال دارد. محرک‏هاي بويايي و چشايي خاص نفرت را به وجود مي‏آورد که به نپذيرفتن اجسام نامطبوع و هشدار به مربيان، کمک مي‏کند. شادماني ابتدا با سر و صدا، سپس با چهره افراد انسان برانگيخته مي‏شود و اين شادماني که با لبخند اجتماعي نمودار مي‏شود ارتباط متقابل را ايجاد کرده و اين کار براي تعامل مثبت مستمر و فعال، که وابستگي مادر و کودک را افزايش مي‏دهد، مهم است. علاوه بر اين، پس از تقريبا دو ماه، توان استفاده از تحرک‏هاي شناختي به تدريج رشد مي‏کند. بنابراين، شادي نيز مانند علاقه به کارکردهاي تعامل اجتماعي و تسهيل رشدشناختي کمک مي‏کند.
حس تعجب، افسردگي، خشم، و ترس پيش از سه ماهگي ظاهر نمي‏شوند. ظهور اين سه هيجان همگام با رشد توانايي‏هاي شناختي (مانند پيش‏بيني حوادث، ارزيابي ميزان وقوع آن‏ها، درک علل حوادث و متمايز کردن محرک‏هاي آشنا و ناآشنا)، و رفتار وسيله‏اي مرتبط با هيجانات (مانند فعاليت حرکتي که براي دعوا، فرار و اجتناب از خطر) در طول اولين سال زندگي ضرورت دارد.
در زمينه ترس در کودکي، تحقيقات گسترده‏اي انجام گرفته است. در بعضي موارد بين 6 تا 24 ماهگي، تقريبا تمام کودکان هيجاني نسبت به افراد ناآشنا و جداسازي از مربي در موقعيت‏هاي ناشناخته نشان عکس‏العمل‏هاي عاطفي منفي مي‏دهند. اين عکس‏العمل‏ها به نظر مي‏رسد ابتدا به ترس مربوط باشند، هرچند ساير هيجانات (مانند خشم) نيز مي‏توانند نقش داشته باشند. ترس از فرد ناآشنا و جدا شدن از مربي (از مادر)، بعد از دو سال به تدريج از ميان رفته و جاي خود را به ترس‏هاي مختلف ديگر مي‏دهد (مانند ترس از حيوانات و سوانح طبيعي) که در خردسالي‏معمول است. (مارکز، 18 1987)
ديگر جنبه رشد هيجانات به ظهور هيجان‏هايي مانند احساس شرم و تحقير، که ريشه اجتماعي داشته و از لحاظ شناختي پيچيده‏اند (احتمالا در سال دوم زندگي)، و همچنين با تفکيک عواطف و تفصيل شناختي آن‏ها مشخص شده است، مربوط مي‏شود. همگام با تحولات در رشدشناختي در ايام خردسالي، استعدادهايي ظهور مي‏يابند که حاکي از آنند که هم محرک‏هاي هيجانات و هم محتواي آن ممکن است به جاي پديده ملموس و عيني، از امور انتزاعي ناشي شده، و به جاي تعلق به حال، معلول حوادث گذشته يا آينده باشد.

2. هيجان‏هاي ويژه خودسنجي

هيجانات خودسنجي نظير غرور، شرم و احساس گناه به سبب نقش‏هايي که نسبت به موفقيت‏هاي خود تنظيم بر عهده دارند و رفتار اخلاقي از اهميت تربيتي خاصي برخوردارند (به: مروري بر جپرت 19 و هک هوزن، 20 1990مراجعه شود.) در حوزه موفقيت، پيش درآمد اوليه غرور و شرم، حصول شادماني از پي برتري و اندوه به دنبال عدم برتري در اعمال مي‏باشد. اين هيجانات با بروز در دو سالگي دقيقا به رشد اوليه انگيزه براي ايجاد فعاليت‏ها و پيامدهاي خود کنترل شده ارتباط دارند. چون شادماني و اندوه ممکن است بر تلاش عمدي براي برتري دلالت کند، غرور و شرم اتفاقي حاصل شده، مستلزم قابليت‏هاي شناختي براي نسبت دادن موفقيت ‏و شکست به مهارت‏هاي فرد است.
در دوران پيش‏دبستاني و دبستاني، مفاهيم کلي مهارت کودک به دو مفهوم توانايي و تلاش، تفکيک مي‏شوند. اين امر موجب مي‏شود که خودارزيابي بعد از موفقيت بيشتر مشخص شود. به ويژه، در بچه‏هاي بزرگتر و بزرگسالان، شکست در انجام وظايف متمرکز بر توانايي موجب شرمندگي مي‏گردد. علاوه بر اين، شکست در تلاش وظايف محور مي‏تواند موجب احساس گناه گردد. به هر حال، چون مطالعات طبيعي در زمينه موفقيت ناشي از هيجان‏ها پس از دوران کودکي به طور گسترده وجود نداشته، درباره رشد بيشتر موفقيت مربوط به غرور و شرم و ارتباط تربيتي واقعي آن‏ها تقريبا دانشي موجود نيست.
در حوزه رفتار اخلاقي، غرور ممکن است به سبب طريق رفتاري که براي سايرين مفيد است، يا رفتاري که فراتر از معيارهاي اخلاقي است، ايجاد شود، در حالي که شرم و غرور به وسيله رفتاري که از نرم‏هاي اخلاقي تخطّي مي‏کند، يا سبب آسيب به فرد ديگري مي‏شود، به وجود مي‏آيد. اطلاعات درباره شرم و گناه بيش از غرور اخلاقي وجود دارد. هر يک از شرم و گناه، مقتضي تحقق مفهوم روشني از «خود» به صورت مستقل از محيط اجتماعي هستند. بنابراين، اين دو، احتمالا، زودتر از دو سالگي پديدار نمي‏شوند.
علاوه براين، احساس گناه، مستلزم اين است که (گناهکار) بفهمد صدمه به ديگري از جانب او صورت گرفته است. چنين درکي ابتدا با احساس همدلي با عواطف منفي فرد ديگر حاصل مي‏شود، سپس به نقايص خود فرد نسبت داده مي‏شود. بنابراين، رشد همدلي ممکن است مقدم بر رشد احساس گناه باشد. در مراحل اوليه (مثلا، در دوران دو و سه سالگي) احساس گناه ممکن است صرفا ناشي از تقارن مکاني و زماني بين رفتار فرد و احساسات بد فرد ديگر باشد. در دوران بعد، در خردسالي، رشد آگاهي‏هاي متفاوت‏تر درباره تمايز بين زندگي هيجاني خود و ديگران و نيز علل و اثرات عمل خود فرد، به احساس گناه، جداي از تقارن نزديک و نيز عواطف اظهار شده فرد ديگر، منجر مي‏شود.

3. هيجان‏هاي علمي: اضطراب از امتحان

مي‏توان گفت: هيجان‏هاي مربوط به کسب موفقيت در زمينه‏هاي علمي، بر انگيزه، موفقيت، و سلامت دانش‏آموزان اثر مي‏گذارد. اضطراب دانش‏آموزان از امتحان تنها هيجان مرتبط با فعاليت‏هاي علمي است که به طور عميق در مورد آن تحقيق شده است. (رجوع شود به خلاصه کتاب همبري، 1988) البته پيشگاماني که رشد هيجاني ويژه فرهنگ‏ها و سازماني را مورد بررسي قرار داده‏اند، ممکن است ما را نسبت به اضطراب اجتماعي ناشي از شکست يا هيجان‏هاي موفقيت مبتني بر خود ارزيابي ـ چنانکه ذکر شد ـ دچار اشتباه نمايند. به نظر مي‏رسد در نظام‏هاي کنوني مدرسه در جوامع غربي، اضطراب از امتحان ابتدا در دوره دبستان پديد آيد. برخي مطالعات افزايش آشکار فراواني و شدت اضطراب از کلاس اول تا چهارم را ثابت مي‏کند، که به اضطراب بسيار بالا در پايان دوره کودکي مي‏انجامد. اين روند رو به رشد با کاهش ميانگين خود پنداره‏هاي دانش‏آموزان راجع به توانايي‏هاي علمي مربوط به اين دوره سني همراه مي‏شود.
راجع به غير دوران ابتدايي، روندهاي رشد همگاني وجود ندارد. در عوض، رشد متفاوت افراد، وابسته به عضويت گروهي ـ در صورت جداسازي دانش‏آموزان بر اساس استعدادها ـ و موفقيت فردي است. به طور مشخص، ارتقاي دانش‏آموزان از کلاس‏هاي علمي (بر اثر جداسازي يادشده) پايين‏تر به کلاس‏هاي (علمي) بالاتر، اغلب به کاهش جايگاه موفقيت نسبي آن‏ها در کلاس درسشان مي‏انجامد، که مي‏تواند با شکست‏هاي پي در پي، و در نتيجه، گسترش اضطراب از امتحان بيشتري همراه باشد. نقطه مقابل آن، يعني انتقال دانش‏آموز از کلاس‏هاي علمي بالاتر به کلاس‏هاي پايين‏تر، تغييرات مشابهي از لحاظ سطح اضطراب ايجاد مي‏کند.
در سطح فردي، اضطراب از امتحان دانش‏آموزان، از لحاظ رشدي به موفقيت علمي آن‏ها بستگي دارد. در تحقيقات فراوان، همبستگي منفي بين آزمون اضطراب و موفقيت يافت شده است. اين همبستگي‏ها در آغاز، نسبتا، ضعيف هستند و در سال‏هاي دبستان شديدتر مي‏شوند. چنين روابطي، احتمالا، حاصل تأثيرات عدم موفقيت‏ها در زمينه رشد اضطراب، و نيز اثرات معکوس اضطراب بر حل مسئله، يادگيري، و موفقيت است. (پکرون، 1992)
همچنين ثابت شده است که اضطراب از امتحان با رفتار معلم، والدين، و همسالان نيز همبستگي دارد و متغيرهايي که با اضطراب از امتحان همبستگي مثبتي دارند عبارتند از: فشار براي موفقيت، تأديب بعد از شکست، و رقابت در کلاس. اين امور نشان مي‏دهند که چنين رفتارهايي مي‏تواند در دانش‏آموزان ايجاد اضطراب کند. به عبارت ديگر، نقش حمايت اجتماعي در اين زمينه، کمتر روشن است. معمولا، همبستگي بين حمايت معلم يا والدين و اضطراب از امتحان دانش‏آموزان نزديک صفر است. اين، ممکن است به سبب اثرات مبهم حمايت‏هاي گوناگون باشد که هم به تسکين اضطراب کمک مي‏کند و هم موجب انتظارات بالاي ناشي از (کسب) موفقيت مي‏گردد که اضطراب را ايجاد مي‏کند. احتمال ديگر، سازوکارهاي باز خورد خواهد بود که اثرات حمايتي اضطراب را کاهش مي‏دهد، اما برخي حمايت‏ها اثرات اضطراب در دانش‏آموزان را برانگيخته‏اند؛ بنابراين، در مجموع حمايت‏هاي اجتماعي همبستگي‏هاي صفر را نشان مي‏دهد.

رهنمودهايي براي تحقيقات آينده

به سبب اينکه تحقيق در زمينه رشد هيجاني هنوز مراحل اوليه خود را طي مي‏کند، به طور گسترده بر تلاش‏هاي تحقيقي جداگانه برخاسته از ديدگاه‏هاي نظري محدود، و با تأکيد تقريبا زياد بر رشد کودکي و خردسالي مبتني مي‏باشد. بنابراين، دو پيش‏نياز کلي براي تحقيقات آينده وجود دارد: الف. يکپارچه‏سازي ديدگاه‏هاي نظري و همکاري ميان رشته‏اي؛ ب. گسترش دامنه تحقيقات به دوران نوجواني و جواني؛ يعني انتخاب «ديدگاه عمر» 21 در زمينه رشد هيجاني.
به علاوه، تحقيق وسيع‏تر در زمينه هيجان‏ها با گرايش تربيتي مورد نياز است. اول اينکه، دانش معاصر درباره عواطف مرتبط با يادگيري و موفقيت، به طور گسترده به آزمون اضطراب محدود است. بنابراين، مثلا تحقيق بيشتري در زمينه هيجان‏هاي شناخت‏شناسانه بنيادين که اساس رفتار اکتشافي و انگيزه دروني براي يادگيري را تشکيل مي‏دهند، در زمينه عواطف مثبت مرتبط با موفقيت، موردنياز است. دوم اينکه، مطالعات بيشتري در رابطه با رشد هيجان‏هاي اجتماعي که ساختار ارزش‏ها، هويت، و رفتار اجتماعي را تنظيم مي‏کنند، ضروري است.

کاربردهاي تربيتي

دو حوزه‏اي که در آن دانش معاصر امکان مي‏يابد تا توصيه‏هاي عملي و تربيتي کسب کند عبارتند از: دلبستگي کودک و سرپرست و اضطراب از امتحان در دانش‏آموزان. به نظر مي‏رسد دلبستگي مطمئن به مادران (سرپرستان) موقعيت مناسبي براي رشد هيجاني مثبت باشد (به ويژه، در ارتباط با هيجانات اجتماعي در روابط صميمي.) دو حالتي که رشد دلبستگي ايمن را پرورش مي‏دهند عبارتند از: الف. روابط محکم سرپرست ـ کودک؛ ب. پاسخ‏هاي فوري و عاطفي به نيازها و پيام‏هاي اجتماعي کودک.
در رابطه با اضطراب از امتحان، برخي شيوه‏هاي درماني مؤثر امروزه قابل دسترسي است (همبري، 1988.) پيشگيري و اصلاح نيز ممکن است بعد از معيارهاي درماني، قرار گيرد. راهبردهاي مناسب بايد انتظارات منفي ناشي از شکست‏ها و ارزش‏هاي ذهني و خيالي گزاف در زمينه موفقيت، که مبناي اضطراب امتحان را تشکيل مي‏دهند، کاهش دهند. ممانعت از انتظارات منفي مي‏تواند با بالا بردن صلاحيت‏ها، با کمتر شدن اهداف بيروني و مشهود، و با تغيير دادن معيارهاي موفقيت، تحقق يابد. بخصوص لازم است که معيارهاي فردي ارزشيابي براي دانش‏آموزاني که اضطراب دارند و نمره پاييني کسب مي‏کنند از هنجارهاي اجتماعي که مستلزم رقابت است، مفيدتر باشند. کاهش اهميت آن دسته از شکست‏هاي خيالي مفرط، با پايين آوردن ارزش‏گذاري‏ها براي موفقيت و شکست، با پرهيز از تنبيه مربوط به موفقيت، و با کم کردن از پيامدهاي منفي فعاليت‏هاي علمي، تا حد ممکن، مي‏تواند به دست آيد. مي‏توان گفت که تمام اين معيارها براي رشد انگيزه به خوبي مفيد است و اغلب آن‏ها را والدين و معلمان مي‏توانند به کار گيرند.
در سطح مدرسه و جامعه تغييراتي که در نظر است به طور مثبت بر رشد عاطفي دانش‏آموزان تأثير گذارد بايد از طريق ايجاد فرهنگ‏هاي هنجارگراي مدرسه و ساختارهاي سازماني که بيشتر به چالش‏هاي فردي تأکيد دارند و نيز از طريق اهداف مهارتي به دست آيد تا از طريق رقابت درون فردي. به هر حال، پيش از اينکه نظرات قطعي براي تجديد سازمان مدارس ارائه شود، به تحقيقات تجربي جامع‏تر مدرسه‏اي با راهبردهاي موفقيت‏آميز، نياز است.

اختلال سلوك،

اختلال سلوك،

اختلال سلوک:
اختلال سلوک مجموعه ی پایداری از رفتارهایی است که با گذشت زمان شکل میگیرد و غالبا مشخصه ی آن پرخاشگری و تجاوز به حقوق دیگران است . اختلال سلوک با بسیاری از اختلالات دیگر از جمله اختلال نقص توجه_ بیش فعالی افسردگی و اختلالات یادگیری همراه است و علاوه بر آن با چندین عامل روانی_اجتماعی نظیر سطح پایین اجتماعی-اقتصادی روش تربیتی خشن وتنبیهی اختلافات خانوادگی فقدان نظارت مناسب والدین و فقدان کفایت اجتماعی ارتباط دارد .خطر ابتلا به اختلال سلوک در کودکانی که یکی از والدین حقیقی یا والد خوانده ی آنها به اختلال شخصیت ضد اجتماعی مبتلاست یا یکی از برادران یا خواهران آنها مبتلا به اختلال سلوک است، بیشتر است. این اختلال همچنین در کودکانی که والدین آنها وابستگی به الکل، اختلالات خلقی، اسکیزوفزنی یا اختلال بیش فعالی همراه با عدم توجه یا اختلال سلوک داشته اند، شایع تر است. صرفنظر از تأثیرات وراثتی والدین بر کودکان که در این اختلال گزارش شده، بخش عمده ای از رفتارهای ضداجتماعی و مرتبط با اختلال سلوک و بزهکاری، ناشی از آموزش توسط پیام های کلامی و غیر کلامی والدین، خواهران و برادران است.
بر طبق ملاکهای DSM-IV-TRوجود سه رفتار اختصاص از 15 رفتار ذکر شده ضروری است که شامل موارد زیر است:
1-زورگویی وقلدری
2-تهدید کردن
3-ارعاب دیگران
4-بیرون ماندن از خانه علی رغم قدغن والدین
5-شروع قبل از سن 13 سالگی
DSM-IV-TR همچنین تصریح میکند که فرار از مدرسه باید قبل از 13 سالگی شروع شده باشد تا جزو نشانه های اختلال سلوک محسوب شود .این تشخیص را فقط زمانی میتوان برای افراد بالاتر از 18 سال به کار برد که واجد ملاکهای اختلال شخصیت ضد اجتماعی نباشند.DSM-IV-TRنوع خفیفی از این اختلال را توصیف میکند که در آن معدودی از مشکلات رفتاری فراتر از حدی که برای تشخیص لازم است وجود دارند وهمچنین این مشکلات فقط منجر به آسیب جزیی دیگران میشوند .طبقDSM-IV-TRدر نوع شدید این اختلال مشکلات رفتاری فراوانی علاوه بر حداقل لازم برای تشخیص وجود دارد و یا مشکلات رفتاری موجب آسیب قابل ملاحظه به دیگران میشود.)کاپلان)
تاریخچه و طبقه:
روانشناسان روانپزشکان به طور سنتی اهمیت رفتارهای ضد اجتماعی کودکان و نوجوانان را از دو دیدگاه مورد بررسی قرار داده اند. اولین دیدگاه از تجربه بیماران بالینیبود که تصور میشد در شکل گیری شخصیت از نقص اساسی برخوردارند اصطلاح شخصیت جامعه ستیز در مورد خصوصیات بالینی این اختلال به کار گرفتهشد دومین دیدگاه از تجربه عالی درکار کردن با جوانان بزهکار ناشی شد تصور رایج چنین بود که اینگونه افراد با رفتار ضد اجتماعیخود در حال واکنش نشان دادن بهرویدادهای سخت زندگیوناگواری میباشند که در خانواده یا جامعه خویش تجربه کرده اند(ارلس1944).
هیلی(1926)پایه گذار وپدید آورنده اولین کلینیک دادگاه نوجوانان در شیکاگو وبوستون افراد بزهکار را به عنوان کسانی که دارای نقص"سرشت روانی" هستندتوصیف نمود.او بر اهمیت یافتن دو نقص فیزیکی و روانی بیماران تاکیدمی کرداین ترکیب نواقص عقیده او را که رفتار این گونه نوجوانان ناشی از طبیعت و وراثت است تصدیق مینمود.در همان زمان روانشناس انگلیسی برت(1952)رساله ای به یاد ماندنی منتشر نمود و تهاجمات چند گانه اجتماعی و بیولوژیکی را که باعث تقویت این نواقص میشدندشناسایی نمود اما او روی عامل وراثتی تاکید کمتری داشت.
کلکلی(1941)رساله ای تحت عنوان "نقاب سلامتی"منتشر نمود وتوضیحات بالینی مفصل و ارزیابی جامعی را در مورد افراد جامعه ستیز ارائه کرد وی این خصوصیات را به شرح ذیل عنوان نمود.
1-عدم وجود حس مسئولیت
2-امتناع از پذیرفتن انتقاد به خاطر انجام کارهای خلاف
3-عدم وجود حس شرم وحیا وندامت
4-دروغگویی و فریب
5-درس نگرفتن از تجربیات
6-خود محوری بارز
7-عدم بصیرت
8-افراط در نوشیدن الکل
9-انحرافات جنسی
10-هدف هدفگرایی که نتیجه آن اغتشاش در امور زندگی است.
وی همچنین به تاثیرات عوامل وراثتی و محیطی معتقد بود.
در حالیکه کلکلی سعی در طبقه بندی این اختلالات داشت متخصصین بالینی دیگرکه برروی کودکان کار میکردند تلاش داشتند تا منشا مجموعه نشانگان رفتاری را شناسایی کنندکه تصور میشود با" جامعه ستیزی"بزرگسالان در ارتباط است.یکی از موثرین این گروه
"جان باولبی"بود .او در یکی از مطالعات اولیه مربوط به پسر بچه های بزهکار سیستمی را ابلاغ کردکه از شش نوع تشکیل شده بود. در بین آنها خصوصیات بی عاطفی هیجان زد گی و افسردگی متداول بود این سیستم شبیه به طبقات اصلی اختلال سلوک بود که بعدا در ICD-10بوجود آمد.(سازمان بهداشت جهانی1992)
رابینز(1978)به رابطه متقاعدکنندهای بین مسایل رفتاری کودکان و نوجوانان و اختلال شخصیت ضداجتماعی دست یافت.این مطالعه مهم در نمونه های مختلف تکرار شد و یافته هایی که بدست آمد از قابل اطمینان ترین یافته های ممکن در روانپزشکی نوین بود.
این یافته ها جدی بودن و دیرینگی و طویل المدت بودن اختلالات ضد اجتماعی را ثابت کرد.
وقتی که این مسایل از کلینیک های متعلق به دادگاه به روی جامعه و زمینه های طبی حرکت نمودبه موازات پیشرفت اصول روانپریشی در اذهان روانپزشکان چشم اندازی بهتر وگسترده تر از نظریه های مربوط به"حقارت سرشتی"گردید و نظریات تشخیصی جدیدی ظهور کرد.ابتدا اختلال سلوک و سپس اختلال نافرمانی وارد "واژگان"روانپزشکی کودک شد.