40عادت آدم هاي موفق

40عادت آدم هاي موفق

کرايگ هايپر؛ نويسنده، محقق، مقاله نويس، مجري راديو و تلويزيون و يک سخنران حرفه اي است. در 25 سال گذشته، او با کارهايش به عنوان يک کارشناس حرفه اي موفقيت در حوزه هاي شخصي و اجتماعي معرفي شده. هاپير يک سايت هم درباره سخنراني موثر دارد که در آن نوشته:

«من خواسته ام بخش هاي مهم کتاب هاي کمکي که تا به حال خوانده ام و تجربه هايي که در زندگي ام داشته ام را به صورت 40 نکته کليدي فشرده کنم و در اختيار ديگران بگذارم تا در هر زمان بتوانند آن را بخوانند. مطمئنا کتاب هايي که در سطح جهاني فروخته مي شوند و درباره خودياري هستند ممکن است براي بعضي ها قابل استفاده باشند ولي من مايلم چيزي بنويسم که براي همه مفيد واقع شود.آ» حالا اين شما و اين هم 40 توصيه کرايگ هايپر. بخوانيد و قضاوت کنيد.

1) فرصت هايي را مي بينند و پيدا مي کنند که ديگران آنها را نمي بينند.

2) از مشکلات درس مي گيرند، در حالي که ديگران فقط مشکلات را مي بينند.

3) روي راه حل ها تمرکز مي کنند.

4) هوشيارانه و روشمندانه موفقيت شان را مي سازند، در زماني که ديگران آرزو مي کنند موفقيت به سراغ شان آيد.

5) مثل بقيه ترس هايي دارند ولي اجازه نمي دهند ترس آنها را کنترل و محدود کند.

6) سوالات درستي از خود مي پرسند. سوال هايي که آنها را در مسير مثبت ذهني و روحي قرار مي دهد.

7) به ندرت از چيزي شکايت مي کنند و انرژي شان را به خاطر آن از دست نمي دهند. همه چيزي که شکايت کردن باعث آن است فقط قرار دادن فرد در مسير منفي بافي و بي ثمر بودن است.

8) سرزنش نمي کنند (واقعا فايده اش چيست؟) آنها مسووليت کارهايشان و نتايج کارهايشان را تماما به عهده مي گيرند.

9) وقتي ناچارند از ظرفيتي بيش از حد ظرفيت شان استفاده کنند هميشه راهي را براي بالا بردن ظرفيت شان پيدا مي کنند و بيشتر از ظرفيت شان از خود توقع دارند. آنها از آنچه دارند به نحو کارآمدتري استفاده مي کنند.

10) هميشه مشغول، فعال و سازنده هستند. هنگامي که اغلب افراد در حال استراحت هستند آنها برنامه ريزي مي کنند و فکر مي کنند تا وقتي که کارشان را انجام مي دهند استرس کمتري داشته باشند.

11) خودشان را با افرادي که با آنها هم فکر هستند متحد مي کنند. آنها اهميت و ارزش قسمتي از يک گروه بودن را مي دانند.

12) بلندپرواز هستند و دوست دارند حيرت انگيز باشند. آنها هوشيارانه انتخاب مي کنند تا بهترين نوع زندگي را داشته باشند و نمي گذارند زندگي شان اتوماتيک وار سپري شود.

13) به وضوح و دقيقا مي دانند که چه چيزي در زندگي مي خواهند و چه نمي خواهند. آنها بهترين واقعيت را دقيقا براي خودشان مجسم و طراحي مي کنند به جاي اينکه صرفا تماشاگر زندگي باشند.

14) بيشتر از آنکه تقليد کنند، نوآوري مي کنند.

15) در انجام کارهايشان امروز و فردا نمي کنند و زندگي شان را در انتظار رسيدن بهترين زمان براي انجام کاري از دست نمي دهند.

16) آنها دانش آموزان مدرسه زندگي هستند و همواره براي يادگيري روي خودشان کار مي کنند. آنها از راه هاي مختلفي مثل تحصيلات آموزشگاهي، ديدن و شنيدن، پرسيدن، خواندن و تجربه کردن ياد مي گيرند.

17) هميشه نيمه پر ليوان را مي بينند و توانايي پيدا کردن راه درست را دارند.

18) دقيقا مي دانند که چه کاري بايد انجام دهند و زندگي شان را با از شاخه اي به شاخه اي ديگر پريدن از دست نمي دهند.

19) ريسک هاي حساب شده اي انجام مي دهند؛ ريسک هاي مالي، احساسي و شغلي.

20) با مشکلات و چالش هايي که برايشان پيش مي آيد سريع و تاثيرگذار روبه رو مي شوند و هيچ وقت در مقابل مشکلات سرشان را زير برف نمي کنند. با چالش ها روبه رو مي شوند و از آنها براي پيشرفت خودشان بهره مي برند.

21) منتظر قسمت و سرنوشت و شانس نمي مانند تا آينده شان را رقم بزند. آنها بر اين باورند که با تعهد و تلاش و فعاليت، بهترين زندگي را براي خودشان مي سازند.

22) وقتي بيشتر مردم کاري نمي کنند؛ آنها مشغول فعاليت هستند. آنها قبل از اينکه مجبور به کاري بشوند، عمل مي کنند.

23) بيشتر از افراد معمولي روي احساسات شان کنترل دارند. آنها همان احساساتي را دارند که ما داريم ولي هيچ گاه برده احساسات شان نمي شوند.

24) ارتباط گرهاي خوبي هستند و روي رابطه ها کار مي کنند.

25) براي زندگي شان برنامه دارند و سعي مي کنند برنامه شان را عملي کنند. زندگي آنها از کارهاي برنامه ريزي نشده و نتايج اتفاقي عاري است.

26) در زماني که بيشتر مردم به هر قيمتي مي خواهند از رنج کشيدن و بودن در شرايط سخت اجتناب کنند، افراد موفق قدر و ارزش کار کردن و بودن در شرايط سخت را مي فهمند.

27) ارزش هاي زندگي شان معلوم است و زندگي شان را روي همان ارزش ها بنا مي کنند.

28) تعادل دارند. وقتي از لحاظ مالي موفق هستند، مي دانند که پول و موفقيت مترادف نيستند. آنها مي دانند افرادي که فقط از نظر مالي در سطح مطلوبي قرار دارند، موفق نيستند. اين در حالي است که خيلي ها خيال مي کنند پول همان موفقيت است. ولي آنها دريافته اند که پول هم مثل بقيه چيزها يک وسيله است براي دستيابي به موفقيت.

29) اهميت کنترل داشتن روي خود را درک کرده اند. آنها قوي هستند و از اينکه راهي را مي روند که کمتر کسي مي تواند برود، شاد مي شوند.

30) از خودشان مطمئن هستند و به احساسات ناشي از اينکه کجا زندگي مي کنند و چه دارند و چه طور به نظر مي رسند، توجهي ندارند.

31) دست و دل باز و مهربان هستند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا به خواسته هايشان برسند خوشحال مي شوند.

32) متواضع هستند و اشتباهات شان را با خوشحالي مي پذيرند و به راحتي عذرخواهي مي کنند. آنها از توانايي هايشان خاطر جمع هستند ولي به آن مغرور نمي شوند. آنها خوشحال مي شوند که از ديگران بياموزند و از اينکه به ديگران کمک مي کنند تا خوب به نظر برسند بيشتر از کسب افتخارات شخصي شان لذت مي برند.

33) انعطاف پذير هستند و تغيير را غنيمت مي شمارند. وقتي وضعيتي پيش مي آيد که عادت ها و آسايش روزمره شان را بر هم مي زند از آن استقبال مي کنند و با آغوش باز وضعيت جديد و ناشناس را مي پذيرند.

34) هميشه سلامت جسماني خود شان را در وضعيت مطلوبي نگه مي دارند و مي دانند که بدنشان خانه اي است که در آن زندگي مي کنند و به همين خاطر، سلامت جسماني براي آنها خيلي مهم است.

35) موتور بزرگ و پرقدرتي دارند. سخت کار مي کنند و تنبلي نمي کنند.

36) هميشه منتظر بازتاب کارهايشان هستند.

37) با افراد بدذات و غيرموجه نشست و برخاست نمي کنند.

38) وقت شان و انرژي شان را روي وضعيت هايي که از کنترل شان خارج است صرف نمي کنند.

39) کليد خاموش روشن دارند. مي دانند چگونه استراحت کنند و ريلکس شوند. از زندگي شان لذت مي برند و سرگرم مي شوند.

40) آموخته هايشان را تمرين مي کنند. درباره تئوري هاي عجيب و غريب خيالبافي نمي کنند بلکه واقع بينانه زندگي مي کنند.



تبلغات علیه سیگار



نوجواني دوران خوديابي

نوجواني دوران خوديابي

نوجواناني که در جوامع پيچيده زندگي مي کنند، بايد همانطور که به سن بزرگسالي ميرسند، با انتظارات اجتماعي متغير و متعارض در مورد نقش ها و رفتارهاي مناسب مواجه شوند.

دستيابي به يک احساس پايدار از خود در جامعه ي در حال تغيير ممکن است دشوار باشد،با اين حال ، اين دقيقا همان چيزي است که نوجوانان نياز دارند بدست اورند تا در اجتماع کارکردي موثر داشته باشند.به عيارتي بهتر،اوبا مشکل خود شناسي روبرو است.نوجواني سني است که فرد بايد به مفهوم روشني از خود وعزت نفس دست يابد.

عزت نفس در حقيقت همان ارزشي است که هر فرد براي خود قايل است .و به قول معصوم (ع):

من کرمت عليه نفسه لم يهنها بالمعصيه

هر که براي خود ارزش قايل باشد ،آن را با معصيت آلوده نمي سازد.
مفهوم خود و عزت نفس نقش اساسي در سازگاري نوجوانان ايفا مي کنند

مولاي متقيان اميرالمومنين (ع) فرمودند :

معرفة النفس انفع المعارف

شناخت خود ،سودمندترين شناخت ها است

در شکل گيري عزت نفس نقش والدين بسيار مهم مي باشد .تحقيقات نشان مي دهد نوجوانان با عزت نفس بالا ، والديني با عزت نفس بالا دارند.عزت نفس در رابطه والدين و فرزند از اين جا ناشي ميشود که اگر محدوديتي قايل مي شوند علتش را توضيح مي دهند ، خواستار تابعيت بي چون و چرا نيستند.،با فرزندان خود صميمي اند و آنها را براي انجام فعاليتهاي فوق برنامه تشويق ميکنندنوجوان پس از طي اين مرحله و دست يابي به عزت نفس مناسب ، به تدريج به هويتي مستقل دست مي يابد.
هويت ،يعني احساس پايداري که فرد از خود دارد.يعني عليرغم تغيير افکار ،رفتار و احساسا ت ،برداشت فرد از خود ، همواره ثا بت بماند و بايد با نگرشي که ديگران نسبت به او دارند همخواني داشته باشد. در حقيقت هويت، جوهره ي اصلي انسان است که در تغييرات، تقزيبا دست نخورده باقي مي ماند.

مولا اميرالمومنين (ع) مي فرمايند

في تقلب الاحوال عُلُُُُم جواهر الرجال

در دگرگوني شرايط است که جوهره ي انسان شناخته مي شود
ريشه هاي شکل گيري هويت ، از تجربيات و الگوگيري هاي زمان کودکي نشات ميگيرد و تا کهنسالي ادامه مي يابد.

نوجواني دوره اي است که فرد خود را مي يابد ، و درباره موضوعاتي چون نقش خود در جهان هستي فکر مي کند . به همين جهت بعضي مواقع سر در گم مي شود و احساس مي کند زندگي رويدادي است که بر او تحميل شده و چون احساس مي کند اختياري براي تثبيت هويت خود ندارد،خود و آنچه متعلق به خود است را رها مي کند..

موفقيت در کسب يک هويت پايدار وابسته به بلوغ بدني وجنسي ، شايستگي تفکر صحيح و پايداري در مقابل هيجانات است . علاوه بر اين ، ازادي از تاثيرات محدودکننده والدين و همسالان تا حدودي که به نوجوان لطمه نزند ضروري است که احتمال ميرود در اواخر نوجواني اين وضعيت مهيا شود.

از نظر اريکسون فردي نسبت به هويت خود احساس امنيت واطمينان دارد ، قادر است در يک رابطه ي دوجانبه ي واقعي شرکت کند.

از نظر بعضي روانشناسان کسي در کسب هويت موفق است که بتواند نسبت به يک هدف شغلي يا مکتب سياسي و نيز به لحاظ شخصيتي احساس تعهد کند.

حاکميت مذهب در جامعه نقش بسيار مهمي در دفع بحران هويت دارد . در جوامعي که مذهب وجود ندارد و يا مذهب در اولويتهاي آخر زندگي روزمره قرار ميگيرد ، نوجوانان با بحران هاي بسيار شديدي روبرو مي شوند .زيرا مذهب به مهمترين و اساسي ترين سوالات نوجوان مثل (( از کجا آمده ام ،چه بايد بکنم ،و...)) پاسخ مي دهد.

در مقابل گاهي نوجوان دچار هويت منفي ميشود ،هويت منفي به مفهوم خودي اشارت دارد که به کلي متضاد با حاکميت ارزش هاي والدين يا جامعه است .

هويت منفي اغلب در شزايطي به وجود مي آيد که والد ين يا جامعه از موفقيتهاي انفرادي شخص حمايت ناچيزي مي کنند .در اين حال اغلب از برچسب هايي چون بزهکار ،بي عرضه براي شناساندن و توصيف اين افراد استفاده مي شود .اين نوجوانان بدون توجه به الگوهاي مثبت و ارزشهاي اجتماعي ،با الگوهاي منفي همانند سازي مي کنند

بسياري ازلباس پوشيدن ها ،آرايشهاورفتارهايي که امروز در کشورمان شاهد هستيم ،با عرف ملي ومذهبي مان بسيار متفاوت است .

ونشانگر اين است که،دراکثر مواقع،آنان از هويت مذهبي وملي جامعه اي که در آن زندگي مي کنند فاصله گرفته اند.

به جاست که براي ازبين بردن اين مشکل آموزش هاي لازم به نوجوانان و خانواده هاي آنها داده شود .زمينه ي آشنايي نو جوانان با هويت هاي مذهبي وملي افتخار آميز مان از طريق رسانه و مدرسه مهيا گردد.

البته نبايد فراموش کرد که بحرانهاي روحي اين دوره واقعيتي انکار نا پذيرند که اگر با آنها درست برخورد شود،با گذشت زمان مرتفع

مي شود.

تجربه هاي عاطفي

تجربه هاي عاطفي

تجربه هاي عاطفي، تفسير و ارزيابي افراد از حالت و اظهار عاطفي درک شده آنهاست. تجربه عاطفي ايجاب مي کند که افراد به حالت هاي عاطفي خود (مثلا تغييرات در رفتار فيزيولوژيکي عصبي)، و نيز به وضعيت هايي که در آنها تغييرات رخ مي دهد، به رفتارهاي ديگران، و به اظهارات خود توجه کنند. با توجه به اين امور، انگيزه ها نه خودکار است و نه ضرورتاً خودآگاه. تجربه عاطفي ممکن است به سبب رقابت محرک با چيزي که توجه ارگانيسم را به خود جلب کرده، رخ ندهد. براي مثال، به داستان زير توجه کنيد: خودرويي که راننده آن يک زن است، ناگهان چرخ جلوي آن پنچر مي شود; خودرو وسط جاده سُر مي خورد و از مسير اصلي منحرف مي شود، اما زن موفق مي شود که آن را کنترل کند و در کتار جاده متوقف نمايد. حالت جسماني او و نيز اظهار چهره اي ممکن است نشان دهد که وقتي او خودرو را کنترل مي کرده حالت عاطفي غالب بر او، ترس بوده است; زيرا توجه او کاملا در جهت کنترل خودرو بوده است. به هر حال، او از حالت دروني خويش يا از اظهارات (عاطفي) خود آگاه نيست. او فقط بعد از اينکه از خودرو پايين آمد و تاير را بررسي کرد، ترس را تجربه مي کند. تجربه هاي عاطفي، بنابراين، مردم را به کسب مجموعه اي از محرک هاي برگزيده وادار مي کند. بدون توجه، اگر حالت عاطفي وجود نداشته باشد، تجربه هاي عاطفي ممکن است رخ ندهد.
نمونه هاي ديگري نيز وجود دارد. از منظر پزشکي، يک مريض ممکن است در حالت عاطفي خاص قرار داشته باشد (مثلا افسردگي)، اما ممکن است به برخي از آثار اين حالت توجه کند (مثلا خستگي)، و بنابراين، ممکن است فقط خستگي را تجربه کند. يا يک مريض ممکن است درد را در دندان پزشکي احساس نکند (تجربه نکند); چون مشغول استفاده از گوشي يا شنيدن صداي بلند موسيقي است.


تجربه عاطفي ضرورتاً آگاهانه نيست. اگر کسي بخواهد بين تجربه هاي آگاهانه و ناآگاهانه فرق بگذارد، بايد گفت: تجربه هاي عاطفي ممکن است در سطوح مختلف خودآگاهي رخ دهد. چنين تحليل ها اساس بسياري از تفکرات روان تحليلي را تشکيل مي دهد. براي مثال، افراد ممکن است داراي حالت عاطفي ناراحتي باشند; يعني، با تکنيک هاي اندازه گيري مناسب، فرد نمونه اي از واکنش هاي فيزيولوژيکي دروني را خواهد يافت که خشم را نشان مي دهد. علاوه بر اين، اين افراد ممکن است نسبت به اشيا يا اشخاصي عمل کنند که موجب ناراحتي آنها شده اند، به شيوه اي که گمان مي رود رفتار آنها، در واکنش به يک حالت دروني ناراحتي، از روي عمد است. به جز اين، افراد ممکن است انکار کنند که آنها احساس ناراحتي مي کنند يا با ناراحتي عمل مي کنند. در وضعيت درماني، چنين افرادي ممکن است: (1) خشمگين و ناراحت نشان دهند; (2) عمداً به عنوان پيامد آن ناراحتي از خود واکنش نشان دهند. فرايند درماني مي تواند بيشتر روشن سازد که جريان هاي ناخودآگاه به شيوه اي موازي با جريان هاي خودآگاه عمل مي کنند. ساز و کارهاي دفاعي ـ براي مثال ـ کارشان جدا کردن سطوح آگاهي است. اگرچه آگاهي ممکن است در سطح خودآگاه نباشد، آگاهي ناخودآگاه نيز مي تواند تأثيرات شديدي بگذارد. لغزش زبان، حوادث و رفتارهاي خودآگاه غيرعمدي ممکن است همگي مظهر آگاهي ناخودآگاه عمدي باشند. (فرويد، 1901 / 1960) بنابراين، مردم ممکن است حالت هاي دروني و اظهارات (عاطفي) خود را تجربه کنند و از اين تجربه آگاه باشند، يا اين حالت ها و اظهارات را به شيوه اي ناخودآگاه تجربه کنند که درک خودآگاه تجربه با آن شيوه ممکن نيست. حتي از اين بالاتر، ما فرض کرده ايم که يک حالت دروني وجود دارد که تجربه شده است. با بحث هايي که صورت گرفته، تجربه کردن يک عاطفه نبايد به هيچ وجه بر يک حالت دروني متکي باشد. در حقيقت، هيچ حالت دروني وجود ندارد. براي کساني که به ترکيب مجموعه واحدي از متغيرهايي که يک حالت خاص را مشخص مي کنند اعتقاد ندارند، تجربه حالت چيزي بيشتر از يک ساختار شناختي، بهره گرفتن از ادراک هايي همچون طبيعت تجربه، تاريخ گذشته، واکنش هاي ديگران، و مانند آن نيست. در چنين ديدگاهي، تجربه هاي عاطفي، خود، حالت هاي يگانه و خاص اند. از منظر ساختاري شناختي، چنين ديدگاهي از عواطف، کاملا قابل استدلال و عاقلانه است. در واقع، اطلاعات مربوط به بيماراني که آسيب فقراتي دارند (ستون فقرات آنها آسيب ديده است)، نشان مي دهد که تجربه هاي عاطفي مي تواند بدون حالت هاي فيزيولوژيکي خاص رخ دهد. بنابراين، براي مثال، بيماران قطع نخاعي از دريافت پيغام هاي عصبي از ناحيه زيرکمر که تجربه هاي شهواني جنسي را گزارش مي کند، ناتوانند، هرچند که هيچ اطلاعي از آن حالت (عاطفي) ندارند. آنها تجربه را بر پايه دانش گذشته خود مي سازند و نه براساس تغييراتي که در حالت فيزيولوژيکي عصبي آنها ايجاد مي شود. تجربه هاي عاطفي از طريق تفسير و ارزيابي حالت ها، اظهارها، وضعيت ها، رفتارهاي ديگران، و اعتقاد به آنچه که بايد اتفاق افتاده باشد، رخ مي دهد. تجربه هاي عاطفي، بنابراين، به فرايندهاي شناختي وابسته اند. فرايندهاي شناختي مانند تفسير و ارزيابي، بيش از اندازه پيچيده اند و متضمّن انواع فرايندهاي ادراکي، حافظه، و پرداختن 10 مي باشند. ارزيابي و تفسير نه تنها فرايندهاي شناختي را در برمي گيرد که اعضاي بدن را نيز به عمل بر طبق اطلاعات قادر مي کند، بلکه خيلي زياد به اجتماعي کردن، که زمينه تجربه عاطفي را فراهم مي کند، وابسته اند. مقرّرات خاص اجتماعي کردن کمتر مورد مطالعه قرار گرفته و خوب درک نشده اند. (لوئيس و مايکلسون، 1983; لوئيس و سارني Saarni، 1985، و نزديک تر از آن، به کاهلباق Kahlbaugh و هاويلند، Hviland، 1994 در خصوص بحث از قوانين اجتماعي، رجوع شود.)
نه تمام نظريه هاي تجربه عاطفي نيازمند زمينه عاطفي اند نه اينکه تمام نظريه ها قايلند که يک حالت عاطفي اساسي وجود دارد. به هر حال، تمام تجربه عاطفي مستلزم يک فرايند تفسيري ارزيابي کننده است که شامل تفسير حالت هاي دروني، زمينه عاطفي، رفتار ديگران، و معنايي است که فرهنگ ارائه مي کند.

جواني، دوره اي سرشار از انرژي

جواني، دوره اي سرشار از انرژي

مراحل حيات بشر را از لحظه تکوين جنين تا ولادت و سپس تا مرگ به 8مرحله تقسيم کرده اند که عبارت اند از: دوران جنيني، مرحله کودکي، نوجواني، جواني، ميانسالي، بزرگسالي، پيري، و کهولت.

«جواني» تعبير و نام مرحله اي از عمر است که مرز سني 18تا 26و به عقيده بعضي تا سن 28 را شامل مي شود، اگرچه در بيان عامه اصطلاح جواني افرادي تا سن 40 سالگي را هم در برمي گيرد.


جواني دوران تربيت پذيري است و فرصتي است که در آن عقيده و اخلاق ريشه دار شده و فضايل و ملکات انساني در او تثبيت مي گردد.اين دوره از مهمترين و در عين حال از پيچيده ترين مراحل حيات است. با همه تلاش هايي که روان شناسان براي پرده برداشتن از اسرار اين مرحله به عمل آورده اند، بايد اعتراف کرد که هنوز نقاط مبهم و ناشناخته بسياري در اين زمينه وجود دارد که بدون شناخت آنها اظهارنظر صريحي را درباره آنان نمي توان داشت.


تعبير از جواني

از مهمترين تعبيراتي که براي اين مرحله در کتب به چشم مي خورد، تعبير «شباب» است. ريشه لغوي اين تعبير مي تواند گوياي حالات و مواضع آنان باشد. شباب به معني برافروختگي و زبانه کشيدن است (شب النار- يعني آتش برافروخت).

همه حالات و رفتار جوانان حکايت از برافروختگي، زبانه کشيدن، دستور و هيجان دارد. جسم شان، روان شان، عواطف و احساسات شان و بالاخره افکارشان در کمال رشد و برافروختگي است و اين خود موجب نابساماني ها و عوارضي است که در صورت عدم کنترل ممکن است خطرآفرين هم باشد.

برخي از روان شناسان اين مرحله را سن غرور و مستي و سن شراب بزرگي انسان ناميده اند و عجيب است که در تعبير امام اميرالمؤمنين(ع) هم به کلمه سکرالشباب برمي خوريم. دوران بلندپروازي ها، اميد و آرزوهاي دور و دراز، با انديشه آزادي خواهي هاي وسيع و همت هاي بلند، و خواستاري اصلاح در سطحي وسيع و جهاني است.

از قدرت و توان جوان بايد براي رشد او و جامعه اش بهره گرفت و او را به صورت يک نيروي مذهبي بايد درآورد، زيرا در چنين صورتي است که او مي تواند نقش بسيار مهمي را در جامعه ايفا کند.


خصايص جواني

ويژگي هاي دوره جواني را از جهات مختلفي مي توان مورد بررسي قرار داد.

1 - ازنظر زيستي- جسماني:
رشد بدن سريع و در اواسط دوره بسيار کـُند، و در پايان دوره قريب به صفر است. بدن در آغاز مرحله همچنان در حال توسعه و رشد قد در حال افزايش است و در 24 سالگي متوقف مي شود. اين رشد در دختران زودتر و طبعاً توقف آن هم زودتر است.
وزن بدن، قدرت تن، چابکي و فرزي در اين دوره در کمال اوج است و با چنين امکاني توان غلبه بر امور و حل و رفع مشکلات و گره گشايي ها در جوانان قوي است. مردي رشيد و يا زني کاملند و درخور مقام پدري و مادري هستند. وضع ترشح غدد متعادل و تحولات ناشي از آن وضعي تثبيت شده دارد.



2 - از نظر ذهني:هوش خام يا دانايي فطري منتهاي سير خود را طي کرده و به بالاترين درجه رشد خود رسيده است. کنجکاوي طبيعي به «چرا»جويي مبدل گشته و او را به سوي منطقي روشن و استدلالي قانع کننده مي کشاند.
حافظه، قوام يافته است و اينک جوان در شرايطي است که مي تواند درباره حافظه خود به ميزان معيني حساب کند و براساس آن محاسبه کرده و در کارها تصميم بگيرد و به پيش رود.

توان تخيل، تصور و تجسم در آنان بدان ميزان که در ظرفيت مقدرشان بود به منتهاي حد خود رسيده و قدرت ابداع و اختراع ناشي از آن در آنها در بالاترين ميزان خويش است. تمرکز فکر و دقت و توجه در آنها ميزان قابل قبولي است و امکان رشد آن هم چنان وجود دارد. استعدادها ظهور و بروز کرده اند و جوان مي داند در چه زمينه اي موفق تر است. به ويژه که ذوق و هنر او در بالاترين حد خويش است.


3 - از نظر عاطفي:رقيق القلب است. حساسيت او در برابر جريانات عاطفي بسيار و زود تأثيرپذير است. اگر چيزي را دوست ندارد، در راه دوستي آن تا حد فداکاري و جانبازي مي ايستد؛ و برعکس اگر چيزي را دشمن بدارد در آن امر شديداً پابرجاست به اصطلاح کلامي، بُعد تولي و تبري در او قوي است.
او مغرور است و در مواردي خودپسند. جرئت و شجاعت بسيار از خود نشان مي دهد، اگرچه در درون ترس و هراسي داشته باشد؛ و به همين خاطر «جوان» فردي پيشتاز است. شور و شوق جواني، اميد و نشاط او، عشق و شيدايي او در مرحله اي از توان و رشد است که براي اقدام در دشوارترين امور حاضر به سرمايه گذاري است.

او فداکار است. مخلص است. زودباور است. اسير احسان است. اهل اخلاق و انسانيت است. معني محبت را مي فهمد. ملاحظات و رودربايستي ها مي توانند عامل محرک و ورود او به صحنه اي باشند. زود تحت تأثير قرار مي گيرد. عرض محبت ها و اخلاص هاي ديگران را راست و درست مي پندارد.


4 - از نظر رواني:
جوان داراي قوه درکي قوي است. از روابط علت و معلولي سردر مي آورد. قادر به تجزيه و تحليل امور است. مي تواند به بحث و نقادي بپردازد. از کليه امور سردر آورد. آينده نگري و دوربيني داشته باشد.
جوان اهل همت است، بلندطبع است، اهل خير است. گاهي هدف هاي عالي و حتي محال الوصول را تعقيب مي کند. اميدها و آرزوهاي بزرگ را در دل مي پروراند و براي وصول به آنها بالاترين درجه تحمل را از خود بروز مي دهد. او در راه وصول به هدفي که آن را مقدس بداند اهل سرمايه گذاري، فداکاري و حتي ايثار است.

او مي خواهد عدالت و قسط در جامعه باشد، آزادي و استقلال باشد، پاکي و عفت باشد، حق در جامعه متجلي باشد. او اين خواسته ها را در سطحي وسيع مي خواهد اجرا کند نه تنها در جامعه و مملکت خود و اگر شرايط و امکاني در اين زمينه به او نشان دهند براي به دست آوردن و رسيدن به آن از سرو جان مايه مي گذارد. روح بلند او در شرايطي است که به بلندي ها بيشتر گرايش دارد تا به پستي ها و ذلت ها، مگر آنکه شرايط تبليغ و سازندگي در جامعه اي واژگونه باشد.

5 - در جنبه فطرت و وجدان :
او در مرحله اي است که فطرتش بيدار است. حقايق امور را وجدان مي کند، خود را مي يابد؛ و اعتقاد خود را وجدان مي کند، خير را از شر تميز مي دهد. مي تواند بسنجد، مقايسه و ارزيابي کند و راه و رسم انسانيت و اخلاق را در پيش گيرد.
بيداري وجدان و نيز بيداري احساس مذهبي سبب علاقه مندي و رغبت او به سوي خير و کمال بي نهايت است. و طبع منطق پذيرا و، صداقت و خلوص او موجبي براي حرکت و گرايش او به سوي رشد است.

تمايلات معنوي او در اين مرحله اوج مي گيرند. حفظ و احياي ارزش هاي الهي و ايده آل هاي اخلاق در اين سن رشد مي يابند. به پاکدامني و صفا، به عدالت و انصاف ميل پيدا مي کند و ديدن ناروايي ها و مفاسد او را نگران مي سازد. داراي فتوت است و خواستار تحقق فضايل شيفته فداکاري، تعاون و ايثار است. به شرطي که فطرت و وجدانش آلوده نسازند، او در پي گسترش ارزش هاي ماوراءالطبيعه در محاورت ايده آل هاي اخلاقي است. به شرطي که معني آنها در ذهن او تبيين گردد.


جوان نسلي توانمند است. همه چيز او جوان و در مرحله شباب و افروختگي است. او در شرايط و امکاناتي است که مي تواند حلال مشکلات باشد و نارسايي ها و کاستي هاي جامعه را از ميان بردارد. قدرت عمل دارد و اين قدرت خود عامل سازندگي و رشد و پيشرفت او و جامعه است.

روانشناسی ازدواج

روانشناسی ازدواج

ازدواج يکي از مراحل مهم در زندگي انسان به شمار مي‌رود. نتايج اطلاعات متعددي که در مورد ازدواج انجام شده بر اهميت آن در سلامت جسماني و روان شناختي تأکيده کرده‌اند. در دهه‌هاي اخير توجه بسياري از پژوهشگران و متخصصان باليني و خانواده به کيفيت روابط زناشويي ، رضايت زوجين و تأثير آن در سلامت خانواده جلب شده است. بطور کلي آنچه در مباحث روانشناسي ازدواج مورد توجه است بررسي عوامل مؤثر بر ازدواج و عوامل ارتقاء دهنده شرايط کيفي ازدواج است که مباحثي چون نقش عوامل مادي ، فرهنگي ، رواني ، شخصيتي را بر تصميم گيري ازدواج و رضايت ازدواج را در بر مي‌گيرد.

تاريخچه روانشناسي ازدواج

ازدواج به عنوان يکي از رويدادهاي مهم مرحله انتقال به بزرگسالي مقوله‌اي بسيار پيچيده است. شروع مطالعه علمي و دقيق در اين مورد به سال 1930 بر مي‌گردد، که بطور گسترده‌تر در سال 1950 تغييراتي عميق در پروژهشهاي مربوط به آن صورت گرفت. اولين تحقيق منتشر شده در مورد روانشناسي ازدواج اثر ترمن و همکارانش بود. آنها تلاش کردند به اين سؤال پاسخ دهند که چه تفاوتهايي مي‌تواند بين ازدواج موفق و نا‌موفق داشته باشد.

مباحث روانشناسي ازدواج

بطور کلي مي‌توان گفت در روانشناسي ازدواج دو دسته مبحث کلي مورد توجه است. يک دسته مباحثي است که به شرايط قبل از ازدواج و در واقع به مرحله تصميم گيري براي ازدواج مي‌شود، در دسته ديگر مطالبي را شامل مي‌شود که به مراحل حين ازدواج و بعد از ازدواج مربوط هستند. در زير به برخي از آنها مي‌پردازيم.
تصميم گيري براي ازدواج
در اين مرحله تلاش مي‌شود سؤالاتي از اين قبيل پاسخ داده شود که يک فرد چگونه مي‌تواند زوج مناسبي براي خود انتخاب کند؟ در انتخاب زوج چه اولويتهايي را مد نظر قرار دهد؟ آيا شرايط مادي مهمتر هستند يا شرايط خانوادگي و فرهنگي؟ عوامل شخصيتي تا چه اندازه مي‌تواند ازدواج موفقي را پيش بيني کند؟ آيا تناسب و همانندي در صفات شخصيتي مهمتر است يا مکمل بودن اين خصوصيات؟ چگونه مي‌توان فهميد دو نفر از لحاظ شخصيتي چقدر با يکديگر تناسب دارند و غيره. روانشناسي ازدواج تلاش کرده با انجام تحقيقاتي به سؤالات فوق پاسخهاي مناسب ارائه داده و نتايج يافته‌هاي خود را در فرآيند مشاوره ازدواج در اختيار افراد قرار دهد.
آنچه در فرآيند مشاوره ازدواج در اين مرحله مورد توجه است، رعايت اصل تناسب و اصل اولويت بندي است. بر اساس اصل تناسب گفته مي‌شود هر اندازه افراد از لحاظ شرايط مادي ، فرهنگي و شخصتي ، تحصيلي متناسب با يکديگر باشند ازدواج موفقتري خواهند داشت. به همان اندازه که ازدواج يک فرد از طبقه اقتصادي بسيار بالا با فردي از طبقه اقتصادي پايين عدم هماهنگي و در نتيجه احتمال عدم موفقيت را به همراه خواهد داشت، عدم تناسب ويژگيهاي شخصيتي نيز (حتي بيشتر) مشکلات عميق را بروز خواهد داد.
تصور کنيد ازدواج يک فرد با ويژگي شخصيتي برونگرايي با فردي با ويژگي شخصيتي درونگرايي را. با توجه به اينکه افراد برونگرا تمايلات شديد به شرايط بيروني مثل برقراري روابط اجتماعي ، حضور در جمع و غيره دارند و افراد درونگرا برعکس تنهايي را بيشتر مي‌پسندند، به نظر شما ازدواج موفقي خواهند داشت. بر اساس اصل الويت بندي گفته مي‌شود چون در عمل ، امکان ازدواج با فردي که از تمام جنبه‌ها مطابق با شرايط و مدارکهاي فرد باشد پايين است، بنابراين توصيه مي‌شود با اولويت بندي و امتياز دهي به هر يک از جنبه‌هاي مورد ملاک ، تصميم گيري را آسانتر انجام دهند. اين نوع اولويت بندي در کليه تصميم گيريها مورد نظر است.

شروع و تداوم ازدواج

در اين مرحله مسائلي مورد بررسي قرار مي‌گيرند که آغاز يک ازدواج موفق و تداوم آنرا تحت تأثير قرار مي‌دهند. با توجه به اينکه دو فردي که با امر ازدواج تصميم مي‌گيرند زندگي مشترکي را زير يک سقف آغاز کنند، تفاوتهاي عميقي دارند که بخشي از آن به تفاوتهاي زن و مرد و بخش ديگر به تفاوتهاي اقتصادي ، فرهنگي ، تربيتي و خانوادگي و ... باز مي‌گردد. رسيدن به يک خط تعادلي مشترک به نظر ، کلي مشکل مي‌رسد. البته در اوايل زندگي با توجه به ويژگي آرمانگرايي که هر دو طرفين دارند، اين مشکلات هر چند وجود دارند اما شايد کمتر به چشم بخورند.
در هر حال لازم است افراد در شرف ازدواج و زوجهاي جوان مطالبي را که معمولا به عنوان عوامل آسيب رسان به رابطه همسران شناخته مي‌شوند بشناسند و در مواردي که به استحکام روابط آنها کمک مي‌کنند آموزش بينند. روان شناسي ازدواج در اين مرحله آشنايي با تفاوتهاي زن و مرد ، روند حل مسأله ، مواجهه با تغييرات اساسي ، شيوه تعاملات مناسب را آموزش مي‌دهد.
چه عواملي تأثير منفي بر ازدواج مي‌گذارند؟

عوامل زير در عدم موفق ازدواج تأثيرات اساسي دارند:

* عدم تناسب فرهنگي ، اجتماعي ، شخصيتي و اقتصادي
* عدم آشنايي زوجها با برقراري ارتباط مناسب و تعاملات سازنده: زوجهايي که روابط متعادلتري برقرار مي‌کنند، معمولا موفقتر هستند. زوجهاي ناموفق افرادي بوده‌اند که يک يا هر دو آنها توان برقراري رابطه مثبت را نداشته‌اند يا بيش از حد به اين روابط بها داده‌اند، بطوري که به نوعي وابستگي کشانده شده‌اند. به عبارتي به همان اندازه که سردي در روابط عمدتا مشکل آفرين است، علاقمندي مفرط و خارج از حد که به صورت وابستگي و چسبندگي ظاهر مي‌شود مشکل آفرين خواهد بود.
* عدم آشنايي زوجها با فرآيندهاي حل مسأله و مواجهه با تغييرات اساسي زندگي: با توجه به اينکه هر فردي در طول زندگي خود با مسائل و مشکلاتي مواجه مي‌شود، براي حل اين مسائل فنوني را بکار مي‌برد. برخي از اين فنون منفي و برخي ديگر مثبت هستند. هر چه زوجها توان حل مشکلات را به شيوه مثبت داشته باشند و مثلا بجاي قهر ، داد و بيداد و غيره که شيوه‌هاي منفي هستند، به شيوه مؤثرتري مثل بحث و گفتگوي آرام و ... مسائل ما بين خود را حل و فصل کنند، موفقتر خواهند بود.
* ازدواج قبل از 20 سالگي و يا پس از 30 سالگي
* زوجين بعد از يک اتفاق يا حادثه ناراحت کننده ازدواج کرده باشند.
* يک يا هر دو شريک زندگي در صدد فاصله گرفتن از خانواده اصلي خود باشند، يا يکي يا هر دو آنها به خانواده خود وابسته باشند.
* زوجين داراي منظومه‌اي از برادران و خواهران ناسازگار باشند.
* زوجين در محلي بسيار نزديک يا بسيار دور از هر يک از خانواده‌هاي اصلي خود سکونت داشته باشند.
* زوجين از نظر مالي ، فيزيکي و يا عاطفي به خانواده خود وابسته باشند.
* زوجين قبل از يک دوره آشنايي 6 ماهه و يا پس از دوره نامزدي سه ساله ازدواج کرده باشند.
* جشن ازدواج بدون حضور اعضاء خانواده يا دوستان برگزار شده باشد.
* زن پيش از ، يا در طول اولين سال ازدواج باردار شده باشد.
* هر يک از زوجين با برادران ، خواهران و يا والدين خود رابطه ضعيفي داشته باشد.
* هر يک از زوجين دوران کودکي يا نوجواني خود را دوران ناخوشايند تلقي مي‌کنند.
* الگوها در هر يک از خانواده‌هاي زوجين بي‌ثبات باش

نوجواني دوران انتظار

نوجواني دوران انتظار

نوجواني يکي ازمراحل زندگي است که فرد ازکودکي به بزرگسالي منتقل مي شود. درابتداي ورود به اين مرحله،رفتارهاي کود کانه غالب است وبا گذشت زما ن فرد ، شباهت بيشتري با بزرگسا لي پيدا مي کند.

دوره ي پيچيده اي که دامنه از 13 تا 20 سالگي ادامه دارد وصرف نظرازنوزادي در هيچ دوره اي از زندگي تغيراتي به اندازه نوجواني روي نمي دهد.

نوجوانان بلوغ را تجربه مي کنند که بررشدجسماني، فيزيکي، وروانشناختي شان تاثيرمي گذارد. تغيرات قابل ملاحظه اي درمفهوم (( خود )) صورت مي گيرد. آنان بحران هويت راتجربه مي کنند،مسائل ومشکلاتشان افزايشمي يابد،ارتباط با گروه همسالان بيشتر مي شود. نسبت به انتخاب شغل در آينده وتشکيل زندگي خانوادگي مشغلهذهني پيدامي کنند.

به دليل اهميت خاص دوره نوجواني و تاثيري که نحوه گذراندن آن برآينده ي فرد دارد،بايدتوجه بيشتري از جانب خانواده وجامعه نسبت به نوجوانان ومشکلاتشان صورت گيرد. تفاوتهاي جسمي بين دو جنس از اهميت بسياري برخورداراست ،اما نبايد توجه به تغيرات روحي ورواني واجتماعي فرد راکمرنگ کندنوجوان فراينداجتماعي شدن را تجربه مي کند.،نوجوان مي آموزد طبق فرهنگي که درآن زندگي مي کند،چگونه عملکرد خود را با راههايي که ازنظراجتماعي مورد پذيرش است،هماهنگ کند.

اجتماعي شدن درتمام سنين وباتوجه به تغيرنقشها ادامه دارد،امادراين دوره به دليل انعطاف پذيري نوجوان بسيارمهم است.

اين فرايند ازطريق تاثيروالدين ،رسانه هاي گروهي،همسالان،مدرسه ومذهب صورت مي گيرد.نوجوان در راهپيداکردن خود،برگزيدن هدف وانتخاب راه رسيدن به آن،اجتماعي مي شود.

والدين :


ازميان عوامل تاثيرگذاربرفراينداجتماعي شدن،والدين بزرگترين نقش را برعهده دارندچون نوجوانيسني است که افرادنيازدارند از نظرعاطفي ومالي مستقل از والدين شوند.به هويت دست يابند.ارزشهاي خودراحاکم سازندتعارض باوالدين شروع مي شود. دراکثر مواقع اگر پيوند هاي عاطفي صميمانه وجود داشته باشد،تعا رض هارا تحت کنترل در مي آورد.رسانه :

عامل رسانه گروهي هم بسيار مهم است ودربين آنها تلويزيون ،بخاطراستفاده عمومي تر،تاثير گذارترمي باشد.اين تاثيرهم جنبه مثبت وهم جنبه منفي دارد.در تحقيقات ثابت شده ميزان خشونت دربين کودکان ونوجوانان ،درکشورهايي که صحنه هاي خشونت آميزبيشتري درفيلم هايشان ديده مي شود،افزايش مي يابد.

بسياري ازرفتارها ،ازطريق فيلمهاي تلويزيوني،باگذشت زمان درکودکان ونوجوانان نهادينه مي شوند .رسانه ها نقش بسيار مهمي در ساختن آينده ي نوجوانان دارد .مثلا هنگامي که زن هميشه با آرايش خودرا در رسانه ها به نمايش ميگذارد در حقيقت القا کننده اين صفت براي همه زنان نسل آيندهخواهد بود.و نوجوان امروز بطور ناخودآگاه نقش هاي آينده ي خود را در جامعه فردا فرا ميگيرددر حاليکه ممکن است هيچ خاستگاهي در خانواده ي خود نداشته باشد و اين امر به گسست بين نسل ها دامن مي زند.

همسالان :

گروه همسالان هم تاثيرزيادي برنحوه اجتماعي شدن نوجوان دارد.بخصوص که دراين دوره ارتباط با همسالانرنگ بيشتري به خود مي گيرد. حتي سبک لباس پوشيدن ،نحوه حرف زدن،چگونه گذراندن اوقات فراغت و....همگي تحت تاثير گروه همسالان است.به دليل اهميت اين موضوع،نظارت والدين بردوستي نوجوانان لازم است.

مدرسه ، به دليل اينکه يکي ازمکانهاي رابطه نوجوانان باهمسالان است اهميت داردوهم وظيفه تعليم وتربيترسمي آنهارابرعهده دارد.ارتباط ودلبستگي نوجوانان به معلمان ،تاثير زيادي بر علائق، نگرشها، تفکرات وتمايلات وي مي گذارد.

مذهب:

مذهب درچگونه اجتماعي شدن يک نوجوان بسيار مهم است.نوجوانان تحت تاثير خصوصيات اخلاقي خانواده،محيط وگروه همسالان خود قرار مي گيرند .اگر اين عوامل تعامل لازم را باهم داشته باشند ودريک راستا قدمبردارند

رفتارشناسي نوجوانان

رفتارشناسي نوجوانان

مسئله‌اي که ممکن است، روزي براي هر پدر و مادري به‌ وجود آيد اين است که ببينند، فرزندشان ديگر آن کودک شيرين زبان و بازي‌گوش گذشته نيست.

خردسالي نيست که بتوان دست او را گرفت و قدم به قدم به سوي خوشبختي و آينده‌اي روشن، هدايت کرد. او اکنون، دوران کودکي را پشت سرگذاشته و قدم به دنياي پراز تشويش و نگراني نوجواني گذاشته است؛ دنيايي که در آن، احساس استقلال مي‌کند. او مي‌خواهد تنها خودش از پس تمام مسائل و مشکلات برآيد.

اگر مادر، خواهان نظافت و پاکيزگي او باشد، انگار مي‌خواهد کوهي را از جا بکند. اگر شوق داشته باشد که فرزندش به موقع تکاليفش را به پايان برساند، نوجوان همه درس‌هايش را براي آخرين ساعات باقي مانده از شب مي‌گذارد. اگر از او بخواهيم که آرام و متين باشد، با همسايه‌ها دعوا مي‌کند و بچه‌هايشان را کتک مي‌زند و اگر به خوش رفتاري و ادب و نزاکت اهميت بدهيم، او به عمد راه بي‌ادبي را انتخاب مي‌کند.

والدين از اينکه مي‌بينند فرزندشان ساعت‌هاي متوالي در رختخواب‌ دراز کشيده و چشم به سقف دوخته است تعجب مي‌کنند. او که تا ديروز کودک سرحال و پرانرژي بود، چرا امروز به انساني گيج و مبهوت تبديل شده است؟ نوجواني، يک دوره انتقال است، عبوري است پيوسته از يک مرحله به مرحله ديگر. اين به آن معناست که آنچه در دوران کودکي واقع شده است، نشانه خود را روي آنچه که در زمان حال و آينده اتفاق مي‌افتد، باقي مي‌گذارد. کودکان در زماني که از خردسالي به بزرگسالي مي‌رسند، بايد جنبه‌هاي کودکانه را کنار بگذارند. آنها بايد سرمشق و الگوي رفتاري داشته باشند تا جانشين آن چيزهايي شود که ترک کرده‌اند. آنها بايد الگوي مناسبي براي شکل‌گيري شخصيت فردي و اجتماعي داشته باشند. با آنها نبايد مانند کودکان رفتار کرد و نيز از آنها نمي‌توان انتظار داشت که در مسئله و موضوعي که مربوط به سنين جواني است، اطلاع داشته باشند. اگر نوجوان‌ ما، درباره مسئله‌اي فکر و پيشنهادي بدهد، بايد به نظر او احترام گذاشت و نبايد شخصيت او را با کلمات تحقيرآميز، پايين آورد.

در جستجوي هويت

همه نوجوانان در جستجوي هويت هستند. در آينه به خود نگاه مي‌کنند و مي‌گويند: «به راستي من کيستم؟» از خويشتن، معناي واقعي خود را مي‌پرسند. مطمئن نيستند که چه مي‌خواهند، خود را سردرگم مي‌يابند. گاهي احساس پوچي مي‌کنند. قصد آزار و اذيت پدر و مادر خود را ندارند، اما رفتارهاي ناخودآگاهي که از خود بروز مي‌دهند، موجبات آزار ديگران را فراهم مي‌کنند. با اين همه، واقعيتي است که نوجوان چه بخواهد، چه نخواهد به کمک ما احتياج دارد. به کمکي قطعي و عاقلانه. اريکسون در همين زمينه مي‌گويد: «سؤالي که نوجوان درصدد است تا به طور روشن با آن مواجه شود اين است که من کيستم؟ نقشي را که بايد در جامعه ايفا نمايم چيست؟ آيا من يک کودک هستم يا بزرگسال؟ آيا من توانايي آن را دارم که روزي به عنوان همسر يا پدر باشم؟ آيا جدا از زمينه اجتماعي، احساس اعتماد به نفس دارم؟

يکي از راه‌هايي که نوجوان‌ها تلاش مي‌کنند تا خود را مانند افراد بزرگسال نشان دهند اين است که از موقعيت‌هاي ظاهري نظير ماشين‌ها، لباس‌ها و ساير وضعيت‌هاي قابل مشاهده بهره گيرند. آنها اميدوارند در اين راه افراد قابل توجه و جذايي به نظر برسند.

خيال پردازي

نوجوانان تمايل دارند به خود و سايرين آن‌ چنان بنگرند که دوست دارند. اين مطلب به ويژه در مورد آرزوهاي نوجوان صادق است. اين آرزوهاي غيرواقعي نه فقط درباره خودشان، بلکه همچنين در مورد بستگان و دوستان آنها نيز وجود دارد. اين آرزوها در اوايل نوجواني با توسعه عواطف همراه هستند.

با پيشرفت تجربه‌هاي شخصي و اجتماعي و افزايش قدرت تعقل، نوجوانان رشد يافته‌تر، به خود، خانواده، دوستان و زندگي به طور کلي واقع بينانه‌تر مي‌نگرند. در نتيجه، آنها کمتر از نااميدي و خيال ‌پردازي نامعقول رنج مي‌برند و نسبت به سال‌هايي که کوچکتر بوده‌اند، با دنياي واقعي سازگاري بيشتري پيدا مي‌کنند. اين، يکي از موقعيت‌هايي است که آنها را در شادي‌هاي بيشتري که خاص نوجوانان رشد يافته‌تر است، مشارکت مي‌‌دهد.

با ادامه دوره نوجواني، دختران و پسران به‌طور يکسان، دچار آرزوهاي طولاني مي‌شوند. آرمان‌گرايي که از زندگي سبک‌بار، بي‌خيال و مجرد ناشي مي‌شود و نوجوانان به تدريج خود را از آرمان‌ گرايي رها نموده و به موقعيت بزرگسالان نايل مي‌شوند. احساس اينکه دوره نوجواني از دوره بزرگسالي و مسائل مربوط به آن از قبيل نيازمندي‌ها و مسئوليت‌هايش، شادتر و با نشاط‌ تر است، تمايلي را به وجود مي‌آورد که نوجواني را به يک دوره فريبنده، شاد و سبکبار مبدل نمايد.

تحمل بي‌قراري

دوران نوجواني زمان مشکلي است. سال‌هائي که به خود به ديده ترديد و شک مي نگرد. دوران رنج کشيدن، سختي ديدن و دلسرد بودن از خود. نوجوان در اين سن، احساسات ضد و نقيض دارد.

جرج شانزده ساله مي‌گويد: «مي‌خواهم کاري انجام دهم، عضلاتم را بيازمايم و قدرتم را احساس کنم. بايد شخصاً و نه به صرف حرف ديگران، تلخي را از شيريني تميز دهم. تشنه تجربه‌ام. ميخواهم جواب پرسش‌هاي زياد خود را بيابم».

از زبان يک دختر شانزده ساله مي‌شنويم: «هر روز از خودم مي‌پرسم: چرا شخصي که مي‌خواهم نيستم، آتشي مزاج و تندخو هستم، با خودم هم ميانه خوبي ندارم. از نظر خودم فردي منطقي، گرم و پرحرارت هستم، اما از نظر معلمانم، چيز ديگري هستم. به عقيده آنها من سرد و نجوش هستم، با کساني که با من خوب رفتار مي‌کنند، مشکلي ندارم، اما با کساني که فکر مي‌کنند من متوجه هيچ‌چيز نيستم، اصلاً ميانه خوبي ندارم.»


تظاهر به دانايي نکنيد

اظهار فضل کردن و خود را از نوجوانان داناتر دانستن؛ اين بدترين زجري است که نوجوان آن را با تمام وجود حس مي‌کند.نوجوانان بر اين گمانند که احساساتشان منحصر به فرد است. نوجوانان دوست دارند که اطرافيانشان آن‌ها را موجوداتي استثنايي و خارق‌العاده بدانند.

وقتي کسي به آنها بگويد: «کاملاً احساساتت را درک مي‌کنم» يا اينکه بگويد: «مي‌فهمم که چه مي‌گويي»، انگار بدترين توهين‌ها را به آنها کرده است. وقتي آنها خودشان را موجوداتي منحصر به فرد و عجيب بدانند، چه ناراحتي از اين بيشترکه ديگران مدعي درک حال و روزشان شوند و آنها را ساده و بي‌آلايش توصيف کنند.فهميدن اينکه نوجوان چه موقع انتظار درک شدن و چه زمان انتظار درک نشدن دارد، وظيفه ظريفي است. واقعيت تلخي است که عليرغم همه دانايي‌ها نمي‌توانيم براي هميشه در نظر نوجوانان مدير و همه چيزدان باشيم.

ظهور عواطف انساني

ظهور عواطف انساني

مشاهده نوزادان تازه متولد شده، نشان مي دهد که رفتار عاطفي نسبتاً اندکي در آنها وجود دارد. آنها گريه مي کنند; هنگام درد، تنهايي يا نياز به غذا و مراقبت، پريشان به نظر مي رسند. آنها نگاهي مهربان دارند و در عالم خود به اشيا و اطرافيان خيره مي شوند. آنها ظاهراً به صدا گوش مي دهند، به اشيا مي نگرند و به تأثيرات قلقلک پاسخ مي دهند. به علاوه، به نظر مي رسد آنها عواطف مثبتي مانند شادي، و رضايت مندي را (از خود) بروز مي دهند. وقتي تغذيه آنها موقتاً قطع مي شود يا تغيير مي کند، دست و پا مي زنند، لبخند مي زنند و احساس رضايت مي کنند. اگرچه از نظر نشستن، خوابيدن و حتي چهره، حالت هاي زيادي از خود بروز مي دهند، (اما) مجموعه عواطف غير وابسته اي که آنها به نمايش مي گذارند نسبتاً اندک است. با اين وجود، در طول ماه ها و در حقيقت، تا پايان سه سالگي، همين کودکان عواطف فراواني را ابراز مي کنند و در واقع، بعضي ها عقيده دارند که تا اين سن، مي توان گفت تمام عواطف بزرگ سالي در آنها به وجود آمده است. (لوئيس، 1992) در طول سه سال، بروز و ميزان عواطف انساني از کم به زياد تغيير کرده است. براي درک اين رشد سريع، ضروري است موضوعاتي را که به بيان دقيق رشد عواطف کمک خواهد کرد، مورد توجه قرار دهيم. اولين موضوع تحت عنوان «مکان شناسي 3 ويژگي هاي عاطفي» مطرح است. در درون اين بحث، رشد خصيصه هاي مذکور مورد ملاحظه قرار گرفته است. سرانجام به توالي رشدي در طول اين سه سال از زندگي نيز توجه شده است.
مکان شناسي عاطفه
براي بحث درباره موضوعات رو به رشد، شامل تحقيق در زمينه عاطفه، آنچه حايز اهميت است اينکه ابتدا روشن شود منظور ما از واژه «عاطفه» 4 چيست. واژه عاطفه مانند واژه «شناخت» به دسته اي از محرک ها، رفتارها، حالات و تجربيات اشاره دارد. اگر ما بين اين خصيصه هاي عاطفه فرق نگذاريم، تحقيق در زمينه آنها و رشد آنها با مشکل مواجه مي شود. براي نمونه، زجونک (Zajonc, 1982) ثابت کرد که عواطف مي توانند بدون شناخت ها رخ دهند، در حالي که لازارس ( Lazarus,1982) ثابت کرد که عواطف مستلزم شناخت اند. همان گونه که خواهيم ديد، هر يک از اين دو، سيماي متفاوتي از زندگي عاطفي را بيان کرده اند. به همين سبب، هر يک توانسته به ديدگاهي کاملا متضاد با ديگري دست يابد، بدون اينکه استدلال مربوط به خود را به خطر اندازد. دليل اين امر کاملا ساده است: آن گونه که خواهيم ديد، زجونک از عواطف به عنوان حالت ها، بحث مي کرد، در حالي که لازارس به عنوان تجربه. به عبارت ديگر، زجونک عاطفه را حالت مي پنداشت، در حالي که لازارس آن را تجربه مي انگاشت.
محرک هاي عاطفي
براي پيدايش و بروز يک عاطفه، برخي حوادث برانگيزاننده ـ چيزي که من آنها را «محرک عاطفي» مي نامم ـ بايد سبب تحول در حالت ارگانيسم 5 گردند. تغيير حالت ارگانيسم يا اندامواره مي تواند متأثر از تحول در يک ايده يا دگرگوني در حالت فيزيولوژيکي بدن باشد. حوادث سبب ساز ممکن است محرک هاي بيروني و يا محرک هاي دروني باشند. محرک هاي بيروني ممکن است غير اجتماعي (مانند صداي گوش خراش) يا اجتماعي (مانند جدايي از يک محبوب) باشند. محرک هاي دروني ممکن است از تغييرات در حالات فيزيولوژيکي خاص تا فعاليت هاي شناختي پيچيده را در بر گيرد. از اين رو، چون بديهي است که تشخيص و به کارگيري يک محرک دروني سخت تر از محرک بيروني است، جاي تعجب نيست که اغلب تحقيقات به محرک بيروني مي پردازند; يعني، تلاش مي کنند دقيقاً مشخص نمايند چه خصيصه هايي از محرک، عاطفه را فعال مي کند.
مسئله اساسي در تعريف يک محرک عاطفي اين است که تمام محرک ها نمي توانند به عنوان محرک هاي عاطفي معرفي شوند. براي مثال، يک جريان شديد هواي سرد ممکن است سبب پايين آمدن درجه حرارت بدن شده و موجب لرزيدن انسان گردد، اما هيچ کس اين اتفاق را يک حادثه عاطفي تلقّي نمي کند. به طور کلي، ما براي معرفي يک حادثه به عنوان محرک عاطفي از حس مشترک مان استفاده مي کنيم. بنابراين، براي مثال، ديدگاه يک ناآشنا در مورد يک دستگاه پرتگاه ديداري 6 و يا تجربه آن رويداد معمولا محرکي براي ترس است. اما رهيافت والدين آشنا به آن چنين نيست، بلکه در نظر آنها از اين دستگاه به عنوان محرکي براي اندازه گيري لذت يا شادي استفاده مي شود. حوادثي که از آنها براي برانگيختن عواطف خاص استفاده مي کنيم، برخاسته از تجربيات کلي ما هستند. متأسفانه، چنين تجربياتي ممکن است درست نباشند. همان گونه که در تحقيقات مربوط به ترس مشاهده شد، همه کودکان در مقابل يک رويکرد ناآشنا از خود ترس نشان نمي دهند. (لوئيس و روزنبلوم Rosenblum، 1974)
مسئله ماهيت محرک ها حتي زماني جدي تر مي شود که ما تلاش کنيم واکنش هاي فيزيولوژيکي نسبت به رويدادهاي عاطفي را اندازه گيري نماييم. براي مثال، در نمايش يک فيلم ترسناک و سنجش پاسخ فيزلوژيکي به آن فيلم، مي توان محرک را يک محرک ترسناک پنداشت. آنچه به طور فيزيولوژيکي ظاهر مي شود، به عنوان پاسخ به ترس انتخاب شده است. وقتي از آزمودني ها در خصوص ماهيت محرک و عواطفي که توليد مي کند، پرسيده شد، اغلب موارد (1) به عقيده آنها، عاطفه ايجاد شده هيچ ارتباطي با محرک نداشت; (2) آنها چندين واکنش عاطفي گوناگون ايجاد کردند. سوارتز (Schwartz) و وينبرگر (Winberger) (1980)، براي مثال، وقتي از آزمودني ها خواستند که نسبت به مجموعه حوادث مختلف عواطف خود را بگويند، دريافتند که آنها براي يک محرک مشابه عواطف متفاوتي مطرح کردند. من و همکارم (لوئيس و مايکلسون Michalson، 1983) نيز از عده اي خواستيم به عواطفي که هنگام رفتن به جشن ازدواج فرزندشان و يا مرگ يکي از والدينشان، در آنها ايجاد مي شود، توجه کنند. اين افراد در پاسخ عواطف متفاوتي نسبت به هر يک از اين محرک ها گزارش کردند. اين گونه تحقيقات نشان مي دهد که اطلاعات ما، به استثناي تجربه کلي، درباره ماهيت محرک هاي عاطفي اندک است. در حالي که از نظر علمي درباره اينکه چه عواطفي تحريک شده و چه رويدادهاي محرکي آنها را تحريک کرده است، اطلاعات اندکي وجود دارد. اما اين مورد روشن است که در يک فرهنگ به نظر مي رسد افراد از يک دانش کلي در خصوص اينکه چگونه بايد نسبت به رويدادهاي محرک خاص واکنش عاطفي از خود نشان دهند، برخوردارند. بنابراين، براي مثال، در فوت پدر يا مادر يا يک دوست، ما از عاطفه اي که احتمالا ديگران دارند و يا انتظار بروز آن مي رود، آگاهي داريم. (در يک صحنه نمايشي) يادگيري ديالوگ مربوط به عواطف مناسب در وضعيت هاي تحريکي، چه اين عواطف يا نمايش واقعي باشند يا نباشند، به ما مي فهماند که دانش مربوط به محرک هاي عاطفي و پاسخ هاي عاطفي مناسب، امري اکتسابي است. با مروري بر اين موضوع (به هريس، 1989 مراجعه شود)، اطلاعات مربوط به کسب چنين دانشي از سوي کودکان نشان مي دهد که چون کودکان تا ده سالگي نسبت به عواطف مناسب به سبب محرک هاي انگيزشي مناسب احساس خوبي دارند، يادگيري اين ديالوگ هاي عاطفي ظاهراً خيلي زود رخ مي دهد. لوئيس (1989) براي مثال، از کودکان خواست بگويند احتمالا چه بيان عاطفي را براي هر يک از اين رويدادها انتخاب مي کنند: دريافت جايزه در يک جشن تولد، گم شدن از کنار مادر در يک مغازه بقالي، و افتادن و صدمه ديدن. کودکان 3 تا 5 سال توانسته بودند پاسخ مناسبي به اين درخواست بدهند. با اين شيوه، بزرگ ترها نيز به ديالوگ هاي عاطفي مشابه پاسخ خواهند داد. براي کودکان يادگيري آنچه در فرهنگ آنها مناسب و مطلوب تلقّي مي شود، مهم است. آنها چنين دانشي را خيلي زود کسب مي کنند. کسب چنين دانشي ضرورتاً به اين معنا نيست که موقعيت ها، عواطفي را ـ که عموماً عقيده بر اين است که تحت آن موقعيت پديد مي آيند ـ ايجاد نمي کنند. آنچه که ضروري است به آن اشاره شود اين است که حوادث محرک خاص به احتمال زياد برخي عواطف را تحريک مي کنند و برخي را تحريک نمي کنند. محرک هاي عاطفه مي تواند فعاليت مربوط به چيزي باشد که يک کودک برحسب اينکه چگونه رفتار کند، فراگرفته است، و نيز مي تواند فعاليت مربوط به جريان خودکاري باشد که به وسيله آن حوادث خاص عواطف خاصي را برمي انگيزاند.


تکامل محرک ها
دسته اي از محرک ها تاريخچه تکاملي کوتاهي دارند. يک صداي بلند و ناگهاني موجب هول و هراس و احتمالا ترس در سرتاسر وجود انسان مي گردد. نمايان شدن يک حادثه ديداري موجب هراس و توجه و شايد هم ترس مي شود. منظره غذا، براي فرد گرسنه هميشه به عنوان يک محرک مثبت عمل مي کند. بنابراين، ممکن است از جمله حوادث زيستي يا اکتسابي (که يا به طور زيستي معين شده يا در اولين روزهاي حيات آموخته شده) فرض شود که به طور ثابت و يک پارچه موجب حالت عاطفي خاص مي گردد. حتي براي اين دسته از شبه محرک هاي خودکار، تجربه رو به رشد ارگانيسم ممکن است محرک را از عمل کردن به شيوه طبيعي خود بازداشته و يا فعاليت آن را محدود کند.
در دسته محرک هاي با يک دوره تکاملي (رشدي)، ساختاري که از ارتباط محرک ـ پاسخ حمايت مي کند احتمالا تحول مي يابد. در اين دسته، محرک هايي هستند که از لحاظ زيستي به پاسخ مرتبطند و نيز محرک هايي وجود دارند که از طريق تداعي هاي اکتسابي (روابط اکتسابي) به پاسخ مرتبط شده اند; مثلا، ترس نوزادان از غريبه ها ممکن است به طور زيستي طرح ريزي شده باشد. به مروز زمان، ترس از غريبه احتمالا کاهش مي يابد; زيرا ساختار زيستي که حمايت کننده ارتباط محرک ـ پاسخ است، فرو ريخته يا به سبب تجربه دستخوش تحول گرديده است. تداعي هاي اکتسابي بين محرک ها و پاسخ ها ممکن است همچنين تابع تحول رشدي باشد; زيرا ساختارهاي جديد شکل گرفته يا ساختارهاي کهنه از بين رفته است. براي مثال، شکل گيري ساختارهاي جديد را مي توان به تحولات شناختي نسبت داد. اطلاعات مربوط به منابع متعدد نشان مي دهد که عوامل شناختي مهم در تعميق اثرات دسته هاي حوادث در برانگيختن ترس نقش ايفا مي کنند. (به کامپوز Campos و ستنبرگ Stenberg، 1981; فينمن Feinman و لوئيس، 1984 مراجعه شود.) تعدادي از اين جريان هاي شناختي در اينجا مورد توجه قرار گرفته اند و به احتمال زياد مي توانستند به فهرست اضافه شده باشند. اين ظرفيت ها به همان دقت و سودمندي مثال هاي مربوط به نقشي که رشد شناختي ممکن است در تعمق رشد محرک هاي ترس ايفا کند، مورد اعتنا هستند. ابتدا، حافظه بايد نقش مهمي در برانگيختن ترس ايفا کند. کودکان بايد بتوانند حوادث زيانبار گذشته را شناخته و به خاطر بياورند (تداعي کنند.) لباس سفيد دکترها ممکن است درد را تداعي کند و بنابراين، مستلزم برانگيخته شدن ترس است. بر مبناي انتظارشناختي، خشونت به خودي خود به نظر نمي رسد که محرک ترس باشد. در حقيقت، خشونت مورد انتظار ممکن است برانگيختن باشد، و عاطفه خاص به وجود آمده ممکن است به اين بستگي داشته باشد که آيا ارگانيسم مي تواند حادثه را جذب و کنترل کند. (لوئيس و گلدبرگ Goldberg، 1969) برخي از حوادث که غيرقابل کنترلند، احتمالا ايجاد ترس نيز مي کنند. (به گانار gannar، 1980 مراجعه شود.) ترسيم دوره رشدي (تکاملي) محرک ها کار دشواري است که بايد انجام شود. رشد ساير جريان هاي شناختي ـ طبقه بندي، فهرست بندي، استدلال، و مانند آن ـ نيز احتمالا بايد بر محرک هايي که پاسخ هاي عاطفي ايجاد کرده، تأثير بگذارد; مثلا، ناکامي در انجام يک کار موجب افسردگي در کودکان زير سن 24 ماهگي مي شود، در حالي که ناکامي در انجام آن کار بعد از سن 24 ماهگي احتمالا موجب شرم يا احساس گناه مي گردد. يعني همان محرک، متناسب با توان و ظرفيت شناختي کودکان، دو عاطفه متفاوت ايجاد مي کند. پيش از اينکه کودکان بتوانند فعاليت هاي خود را با برخي معيارها بسنجند، ناکامي در دستيابي به يک هدف موجب افسردگي مي شود. وقتي کودکان بتوانند خود را ارزيابي کنند، عاطفه به عنوان پيامد يک ناکامي احتمالا شرم يا احساس گناه است. (لوئيس، 1992) يافته هايي از اين دست، چند مسئله مرتبط با محرک هاي عاطفي را به ما گوشزد مي کند. اين مسائل عبارتند از:
1. برخي محرک ها ممکن است ارتباط مناسب زيستي خودکار با عواطف داشته باشند، در حالي که برخي ديگر ارتباطشان با عواطف از طريق تداعي هاي آموخته (اکتسابي) است;
2. افراد ممکن است با هم متفاوت باشند تا جايي که محرک يکسان، عواطف متفاوت در آنها ايجاد مي کند;
3. رابطه بين محرک هاي عاطفي و نتايج عاطفي به عنوان کارکرد سيستم معنايي 7 افراد خاص تغيير مي کند.
حالت هاي عاطفي
حالات عاطفي ساختارهايي انتزاعي اند. اين حالات به مجموعه تغييرات در فعاليت جسمي / فيزيولوژي عصب تعريف شده اند. حالات عاطفي مي توانند بدون ارگانيسم هايي که قادرند اين حالات را درک کنند، رخ دهند. افراد مي توانند تحت تأثير يک محرک خاص گرسنه باشند اما هنوز آن حالت گرسنگي را درک نکرده باشند. يک حالت عاطفي ممکن است مستلزم تغييراتي در پاسخ هاي هورمونال و فيزيولوژي عصب، و نيز تغييراتي در رفتار چهره اي، بدني و گفتاري باشد. دو ديدگاه در ارتباط با حالات عاطفي وجود دارد. بر اساس نظريه نخست، اين حالات با گيرنده هاي خاصي در ارتباطند; علاوه بر اين، آنها فعاليت مربوط به اين گيرنده ها را تنظيم مي کنند. (ايزارد Izard، تامکينز، 1962ـ1963) در ديدگاه دوم، حالات عاطفي در ارتباط با گيرنده ها نيستند و تحولات خاصي به وجود نمي آورند; در عوض، آنها گرايش هاي پاسخ کلي هستند که با شناخت هاي خاصي در ارتباطند. (ماندلر Mondler، 1975، 1980; اُرتوني Ortony، کلور Cloreو کالينز Collins، 1988; اسکاتر Schachter و سينگر Singer، 1962)
در ديدگاه نخست، اصل بر اين قرار گرفته که حالات عاطفي خاص، مؤلفه هاي فيزيولوژيکي به همراه دارند و نيز به صورت رفتاري هاي چهره اي و بدني بيان شده اند. شباهت يکساني بين عاطفه، مانند خشم، ترس، افسردگي يا شادي، و حالت خاص دروني وجود دارد. اين ديدگاه مربوط به حالات عاطفي خاص، از زمان تدوين اوليه نظريه داروين (1965 / 1872)، به عنوان اساس آنچه که به اعتقاد ما شباهت بين عواطف خاصي که تجربه مي کنيم و عملکردهاي جسماني ما مطرح مي باشد، به کار رفته است. آنها حالات انتزاعي اند. به جز براي بيان حالات بدني و چهره اي، هيچ شباهت يکساني بين چنين تغييرات و عواطف فيزيولوژيکي انتزاعي يافت نشده است. دانشمنداني که عملکرد مغز را بررسي کردند (ديويدسون Davidsonو فاکس Fox، 1982; نلسون Nelsonو باسکت Bosquet، 2000; نلسون و بلوم Bloom، 1977) و کساني که به بررسي تغييرات دستگاه عصبي خودکار خاص پرداختند، برخي شباهت هاي بين حالات دروني خاص و عواطف خاص را ثابت کردند. با اين وجود، شاهدي براي حالات خاص وجود ندارد.
نظريه هاي غيرحالتي ماهيتاً شناختي، کمتر به شباهت خاص بين حالت دروني و عواطف استدلال مي کنند، در عوض، فعاليت شناختي در نظر آنها معين کننده عواطف خاص است. چه مدل هاي انگيختگي کلي، مانند مدل اسکاتر و سينگر (1962)، و چه مدل هاي نظريه شناختي، بر طبق مبناي اصلي خود وجود حالات خاص را انکار مي کنند; در عوض (در نظر آنها) عواطف معلول انديشيدن است. (اُرتني، 1988)
حالت هاي خاص، که داراي محرک هاي خاص برانگيختگي هستند، وجود دارند. مثلا، نظريه ساز و کارهاي راه اندازي فطري (IRMs) اظهار مي دارد: حيواناتي که از خود يک پاسخ ترس نشان مي دهند، تحت تأثير محرک خاصي قرار گرفته اند. دليلي که در اينجا مطرح مي شود، اين است که شباهت مستقيمي بين يک محرک خاص و يک حالت خاص وجود دارد (که موجب ترس در حيوان مي گردد.) واتسون (1919) اظهار داشت: محرک هاي خاصي در نوزادان وجود دارد; (مثلا) ترس به واسطه احساس افتادن يا به واسطه صداهاي بلند ايجاد شده است. به همين ترتيب، دانشمندان نظريه وابستگي استدلال کرده اند که کودکان شادي و وابستگي خود را به کساني که از آنها مراقبت مي کنند، نشان مي دهند. (بولبي Bowlby، 1969) به عبارت ديگر، کاملا روشن است که برخي عواطف خاص (معين) مي تواند صرفاً از طريق فرايندهاي شناختي ايجاد شده باشد.
براي مثال، محرک هاي معين فرايندهاي شناختي اي را طلب مي کنند، که به نوبت مي توانند حالات عاطفي خاص را برانگيخته يا ايجاد کنند. در چنين مواردي، براي تحريک يک حالت خاص شناخت لازم است، اما ممکن است از لوازم آن حالت نباشد. عاطفه شرم را در نظر بگيريد. فرد بايد نسبت به شرم شناخت داشته باشد تا آن حالت رخ دهد. شرم هنگامي رخ مي دهد که افراد رفتارشان را با بعضي معيارها بسنجند و دريابند که کوتاهي کرده اند. علاوه بر اين، آنها در مجموع خود را عاجز و ناموفق ارزيابي مي کنند. (لوئيس، 1992) چنين شناخت هايي به يک حالت عاطفي خاص منجر مي شود که ممکن است فعاليت جسماني خاصي داشته باشد. ديدگاه هاي مطرح شده کاملا پيچيده اند:
1. يک حالت عاطفي مي تواند به طور خودجوش از طريق محرک هاي خاص برانگيخته شود; مثلا ترس حيوان وقتي شکارچي را مي بيند. (IRM)
2. حالات عاطفي به طور خودجوش از طريق بعضي از اندامواره هاي فطري برانگيخته نشده، بلکه به عکس، از طريق فرايندهاي ارزيابي کننده شناختي تحريک شده است. پلتچيک Plutchik (1980) ومن (لوئيس، 1992) براي بيان تفاوت حالات عاطفي گوناگون به اختلاف بين اندامواره و سنجش شناختي استدلال کرده ايم.
3. هيچ حالت عاطفي خاصي وجود ندارد، بلکه آنچه هست انگيختگي است که از طريق رويدادهاي اطراف آن تفسير شده است. (اسکاتر و سينگر، 1962) در اين مدل، يک حالت عاطفي وجود دارد، اما فقط يک حالت عاطفي کلي است.
4. به طور کلي، هيچ حالت عاطفي وجود ندارد، بلکه فقط اين فرايندهاي شناختي هستند که به عواطف خاص منجر مي شوند.
اين اختلاف آراء کاربردهاي مهمي براي نظريه مربوط به رشد عاطفي دارد. آنچه روشن است اينکه حتي اگر حالت هاي عاطفي خاصي هم وجود داشته باشد، آن حالت ها ممکن است شباهت اندکي به زندگي عاطفي ما داشته باشند، چه تجربيات عاطفي و چه تجربه ما از عواطف. بنابراين، مثلا، شايد داشتن يک حالت عاطفي کاملا امکان پذير باشد، اما اطلاعي از آن نداشته باشيم، آن را ناديده بپنداريم يا حتي منکر آن شويم. همچنين، ما ممکن است يک حالت عاطفي خاص داشته باشيم، اما مايل به بيان آن نباشيم. بنابراين، مثلا، شايد من از رئيس خود به سبب اينکه مرا ترفيع نداده ناراحت باشم، اما احتمالا وقتي او را مي بينم اين ناراحتي را اظهار نمي کنم. حالات عاطفي، در اين صورت، انتزاعي اند، و براي اينکه بدانيم آيا خاص اند، کلي اند، يا وجود ندارند، نياز به تحقيق بيشتري داريم.
اگر ما وجود حالات عاطفي را مسلم فرض کنيم، در آن صورت، در اغلب موارد بايد اين حالات را دگرگوني هاي طراحي شده گذرا در سطوح در حال جريان فعاليت فيزيولوژي عصبي / جسماني تلقّي کرد. اين تغييرات در حال جريان و گذرا در سطح فعاليت فيزيولوژي عصبي و جسماني ما، نشانه وجود جريان ثابت تغيير است. بنابراين، تصور هوشيار بودن بدون داشتن برخي حالت هاي عاطفي يا سطحي از انگيختگي، دشوار است. به هر حال، چون نيازي نيست که بين حالت عاطفي و تجربه عاطفي شباهتي وجود داشته باشد، بنابراين، دليلي وجود ندارد که فرض کنيم ما از حالت هايي که در آن هستيم آگاهيم. اين بدان معنا نيست که اين حالات، رفتار در حال جريان ما را تحت تأثير قرار نمي دهند، بلکه منظور اين است که اين حالت ها آشکار نيستند. (لوئيس، 1991)
1 . Hand book of Emotions (2nd ed.) - Ed: Michael Leois, Jeannett M. Havland - Jones / New York: The

"سير مرد سالاری از عهد بوق الی الابد"

"سير مرد سالاری از عهد بوق الی الابد"


حوالی سال 1230 ه.ش:
مرد: دختره‌ء خير نديده! من تا نكشمت راحت نميشم! اصلا" اگه نكشمت خودم كشته ميشم!
زن: آقا ، حالا يه غلطی كرد! شما بگذر. نامحرم كه تو خونه مون نبوده. حالا اين بنده خدا يه بار بلند خنديده!
مرد: بلند خنديده؟! اين اگه الان جلوشو نگيرم لابد پس فردا ميخواد بره بقالی ماست بخره! همش تقصير توئه كه درست تربيتش نكردی. نخير نميشه. بايد بكشمش!

(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)
زن: آقا خدا سايهء شما رو هيچوقت از سر ما كم نكنه.



نيم قرن بعد ، سال 1280:
مرد: واسه من می‌خوای بری مدرسه درس بخونی؟! می‌كشمت تا برات درس عبرت بشه! يه بار كه مردی ديگه جرات نمی‌كنی از اين حرفا بزنی! تو غلط كردی! تقصير من بود كه گذاشتم اين ضعيفه بهت قرآن خوندن ياد بده! حالا چی؟
زن: آقا ، آروم باشين. يه وقت قلبتون خدای نكرده می‌گيره‌ها! شكر خورد. ديگه از اين شكرها نمی‌خوره. قول ميده!
مرد (با نعره حمله می‌كنه طرف دخترش): من بايد بكشمت! تا نكشمت آروم نميشم! خودت بيای خودتو تسليم كنی بدون درد می‌كشمت!
زن: وای آقا تو رو خدا از خونش بگذرين. منو به جای اون بكشين!
(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می‌بخشه!)
زن: خدا شما رو تا ابد واسهء ما نگه داره.



يك قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1330:
مرد (بعد از گرفتن كمی زهر چشم و شكستن چند تا كاسه كوزه!): چی؟! دانشسرا؟! (همون دانشگاه خودمون). دخترهء چشم سفيد حالا می‌خوای بری دانشسرا؟! می‌خوای سر منو زير ننگ كنی؟ مردم از فردا نميگن آقا رضا غيرتت كو؟! فاسد شدی برا من؟ شيكمتو سورفه (سفره) می‌كنم!
زن: آقا ، تو رو خدا خودتونو كنترل كنين. خدای نكرده يه وخ (وقت) سكته می‌كنين!
مرد: چی ميگی ززززززن؟! من اگه اينو امشب نكشم ديگه فردا نمی‌تونم جلوی اين فسادو بگيرم! يه دانشسرايی نشونت بدم كه خودت كيف كنی!
(بالاخره با صحبتهای زن ، مرد خونه از خر شيطون پياده می‌شه و دختر گناهكارشو می بخشه!)
زن: آقا الهی صد سال سايه تون بالای سر ما باشه.


حوالی سال 1360:
فرياد مرد خونه تا هفت خونه اونطرف تر ميرسه كه: بله؟! ميخواد بره سر كار؟! يعنی من ديگه انقدر بی غيرت و بدبخت شدم كه دخترم بره سر كار و پول بياره تو خونه؟! پس من اينجا هويجم؟! مگه اينكه برای اين بی آبرويی از روی نعش من رد بشی!
زن: حالا تو عصبانی نشو. اين بچه س نميفهمه. دوستاش يادش دادن اين حرفا رو! چند روز ديگه يادش ميره. ببخشش. خدا تو رو برای ما حفظ كنه.



همين چند سال پيش ، سال 1380:
مرد: كجا؟! می‌خوای با تكپوش (از اين مانتو خيلی آستين كوتاها كه نيم متر هم پارچه نبردن و مثل جليقه نجات پستی بلندی پيدا می‌كنن!) و شلوارك (از اين شلوار خيلی برموداها!) بری بيرون؟! می‌كشمت! من ، تو رو ، می‌كشم!
زن: ای آقا ، خودتو ناراحت نكن بابا. الان ديگه همه همينطورين! (شما بخونيد اكثرا")
مرد: من اينطوری نيستم! اين امروز كه اينجوری باشه لابد فردا ميخواد نوبل صلح هم از دست اجنبی بگيره! دختر ، لااقل يه كم اون شلوارو پائين‌تر بكش كه زانوتو بپوشونه! نه ، نه ، نمی‌خواد! بدتر شد! همون بالا ببنديش بهتره!
زن: مرد خدا عمرت بده كه دركش كردی!


چند سال بعد ، سال 1390:
مرد: آخه خانم اين چه وضعيه؟ روزی كه اومدی خواستگاری گفتم نميخوام زنم اين ريختی لباس بپوشه ، گفتی دورهء اين امل بازيها تموم شده ، گفتم چشم! تمام خونه و املاكم رو هم كه برای مهريه به نامت كردم. حق طلاق رو هم كه ازم گرفتی. حالا ميگی بشينم توی خونه بچه داری كنم؟!
زن: عزيزم مگه چه اشكالی داره؟ مگه تو ماهی چقدر حقوق ميگيری؟ تمام حقوقت هم كه برای كرايه تاكسی و خرج ناهارت و مهدكودك بچه و بنزين و جريمهء ماشين ميره! حالا اگه بشينی توی خونه و از بچه نگهداری كنی هم خرجمون كم ميشه هم بچه عقده ای نميشه! آفرين عزيزم. من دارم با دوستام ميرم باشگاه بولينگ! خدا سايه ت رو فعلا" رو سر ما نگه داره!



چند سال بعد ، سال 1400:
دختر: چی؟! چی گفتی؟! دارم بهت ميگم ، ماشين بی ماشين! همين كه گفتم. من با الكس قرار دارم ماشينم می‌خوام. می‌خوای بری بيرون پياده برو!
زن: دخترم ، حالا بابات يه غلطی كرد! تو اعصاب خودتو خراب نكن. لاك ناخنت می‌پره! آروم باش عزيزم. رنگ موهات يه وقت كدر می‌شه! اوه مامی ، باباتم قول می‌ده ديگه از اين حرفا نزنه!
(بالاخره با صحبتهای زن ، دختر خونه از خر شيطون پياده می‌شه و بابای گناهكارشو می‌بخشه!)
زن: عزيزم خدا نگهت داره كه باباتو بخشيدی!


دو قرن بعد از اولين رويداد ، سال 1430:
زن: عزيزم تو كه انقدر فسيل نبودی! مثلا" بين دوستات به روشن فكری و عدالت معروفی. آخه چه اشكالی داره؟ اينهمه سال ما زنها بچه دار شديم و به دنيا آورديمشون ، حالا با اين علم جديد و تكنولوژی پيشرفته چند وقتی هم شما مردها از اين كارا بكنين! اصلا" مگه نمی گفتی جد بزرگت هميشه می گفته: چه مردی بود كز زنی كم بود؟
مرد: پس لااقل بذار بيمارستان و جنس و اسم بچه رو خودم انتخاب كنم!
زن: ديگه پررو نشو هر چی هيچی بهت نميگم!
نه ماه بعد وقتی مرد بچه بغل از بيمارستان به خونه مياد زن با عشوه ميگه: مرد من ، يعنی سايهء تو تا به دنيا آوردن چند تا بچهء ديگه بالای سر ماست؟


آينده ای نه چندان دور ، سال 1450:
چند تا مرد دور همديگه نشستن و در حالی كه سبزی پاك ميكنن آهسته و در گوشی مشغول بحث هستن: آره... ميگن هدف اين جنبش بازگردوندن حق و حقوق ضايع شدهء مردهاست!
- حق با جمشيده... ببينين اين زنها چقدر از ما سوء استفاده ميكنن! تا وقتی خونهء بابامون هستيم كه بايد آشپزی و بچه داری و خياطی ياد بگيريم و توسری بخوريم! بعدشم بدون مشورت با ما زنمون ميدن و زنمون هم استثمارمون ميكنه!
- خدا كنه اين حركت به يه جايی برسه. ميگن وكيل اون مرده كه زير كتكهای زنش جون داده به رای دادگاه كه زنه رو تبرئه كرده اعتراض كرده! دمش گرم.
- آره... خب داشتم می گفتم... اسم اين جنبش سيبيليسمه و اعلاميه هاش هر شب ........
در اين هنگام به علت ورود خانم يكی از مردها ، بحث به زياد بودن خاك و علف هرزه قاطی سبزی ها كشيده ميشه!
زن: زود باشين تمومش كنين ديگه! چقدر فس ميزنين! اوی ، درست تميز كن! من نميدونم اين سايهء لعنتی شما تا كی ميخواد روی زندگی ما بمونه؟!



حوالی سال 1530 ه.ش:
راديوی سراسری ، موج تله پاتی (صدای يه خانم): با اعلام ساعت نه شب شما خانمهای عزيز را در جريان آخرين اخبار دنيا قرار ميدهم. به گزارش خبرگزاری بانوپرس ، دقايقی قبل سايهء آخرين نمونهء بازمانده از جنس مرد از روی كرهء زمين محو شد! پس از پايان عمر اين موجود از گونهء مردها ، از اين پس نام و تصوير اين مخلوقات را فقط در وب پيج های تاريخی و باستان شناسی می توانيد رويت نماييد. ساعت نه و پانزده دقيقه با خبرهای جديدی در خدمت شما بانوان محترم خواهم بود. دينگ دينگ!

تعداد زنان نسبت به مردان بیشتر است

تعداد زنان نسبت به مردان بیشتر است


خبرآنلاين: مردها علیرغم سرو صداهای مردسالارانه خود که به صورت ژنتیک و بد آموزی به جنس خشن معروف شده اند وجودهای شکننده و رو به انقراضی هستند که اگر چنین شود باید بیشتر مراقب آنان بود. دلایل چندی بر این ادعا مطرح می شود که بعضی از آنهابه این شرح است: 1. تعداد مردها در کل همیشه کمتراز زنان بوده و هست. 2. نوزاد مذکر آسیب پذیرتر از نوزاد مونث است. 3. جنس نر دیرتر از جنس ماده بالغ می شود و زودتر از بلوغ خارج می شود. 4. نطفه اگر مذکر باشد به هنگام لقاح شکنندگی بیشتری نسبت به نطفه مونث دارد. 5. مرگ و میرمردان در اثر بیماریهای استرس زا (مانند سکته های قلبی و مغزی) بیشتر از زنان است. 6. پاره ای از متخصصین علم ژنتیک بر این باورند که در ترکیب کروموزوم های جنسی غلبه ایکس ها بر ایگرگ ها به نسبت دو به یک است. ( یک ایکس اززن و یک ایکس یا ایگرگ از مرد) 7. اصطکاک مردها با مشاغل زمخت موجب استهلاک بالاتر آنها نسبت به زنان می شود. براین اساس شاید بتوان چنین نتیجه گیری کرد که اولا کمیت مردها کمتر از زنان است، ثانیا کیفیت مردان رو به ضعف ژنتیک دارد (یعنی مردها در حال ملوس شدن هستند) و لذا ملاحظه می شود که نه تنها تعداد دختران مجرد بیشتر از پسران مجرد است بلکه ازدواج ها با درصد طلاق رو به تزایدی رو به رشد است . زن باید ناز داشته باشد اگر قبول کنیم که هرساختاری را رفتاری است...

برزخ نوجوانی و طوفان جنسی ...

برزخ نوجوانی و طوفان جنسی ...

در میان دورانهای مختلف حیات انسان، دوره بلوغ و آغاز حیات جنسی از مهم‏ترین و بحرانی‏ترین ایام زندگانی به شمار می‏رود . در همین دوران است که دگرگونیهای بسیاری در تواناییهای جسمی به وقوع می‏پیوندد و به همراه خویش بینشها و گرایشهای نوجوان را متحول می‏سازد . مولوی در ضمن بیانی گیرا این دوره را این گونه به شعر در می‏آورد:

و آن جوانی همچو باغ سبز و تر
می‏رساند بی دریغی بار و بر
چشمه‏های قوت و شهوت روان
سبز می‏گردد زمین تن بدان
خانه معمور و سقفش بس بلند
معتدل ارکان و بی تخلیط و بند (1)

با نظر به اهمیت این دوران، روان شناسان در یکصد ساله اخیر به تحقیقات دامنه داری دست زده‏اند و هر کدام از زاویه‏ای خاص به بازگشایی و تشریح این دوره پرداخته‏اند .
جالب است‏بدانیم قرن بیستم در کنار تمامی القاب و اسامی خویش، مانند: عصر فضا، اتم و عصر ارتباطات به «عصر شناسایی علمی نوجوانان‏» نیز ملقب شده است . (2) و این مطلب نشانگر پیچیدگی این دوران خاص می‏باشد . از این رو، برخورد سطحی با این مقوله جز باز خوردها و واکنشهای منفی به بار نخواهد آورد . از همین جا می‏توان سنگینی رسالت مبلغان و مربیان را درک نمود; چرا که آنان می‏توانند با شناسایی این مرحله حیاتی و ظریف، نقشهای مثبت‏تری در پرورش مخاطبان جوان و نوجوان خویش ایفا نمایند .

در این راستا، نوشتار حاضر سعی خواهد نمود، ضمن رعایت چکیده گویی و با تاکید بر حیات جنسی در دوران بلوغ، نکاتی را یادآوری نماید . بدیهی است کاوش بیشتر در این عرصه و شناخت همه جانبه دوران نوجوانی، نیازمند تلاش خوانندگان محترم و پیگیری مباحث ارائه شده در منابع اصلی می‏باشد .

آستانه حیات جنسی
آستانه زمانی حیات جنسی در کشورها و مناطق مختلف جهان متفاوت است و به عوامل اجتماعی، اقتصادی، جغرافیایی قومی و توارث بستگی دارد . (3) البته، باید توجه داشت که در مورد سن بلوغ بین کارشناسان اختلاف نظر است، اما بیشتر آنان بر این عقیده‏اند که شروع بلوغ در دختران 9 - 16 سال و در پسرها 10 - 17 سالگی است . اما آنچه مورد توافق همگی است، بلوغ زودرس دختران نسبت‏به پسران است . (4)

در هر حال، بلوغ در پسرها با ترشح هورمونهای جنسی آغاز می‏شود و مهم‏ترین آنها تستوسترون است که موجب تغییرات بسیاری می‏گردد که در پایین به آنها اشاره می‏شود:
1.این هورمون بر توزیع موی بدن تاثیر گذاشته، رشد مو در ناحیه زهار، صورت، زیر بغل، قفسه سینه و پشت را موجب می‏شود .
2.در ابتدا صدای نوجوان را دورگه ساخته، سپس موجب بم شدن صدا می‏گردد .
3.ضخامت پوست را افزایش داده، با فعال ساختن غدد چربی موجب پدیدآوردن جوش غرور می‏شود .
4.به خاطر ترشح تستوسترون ضخامت و استقامت استخوانها افزایش می‏یابد و بدن عضلانی می‏گردد .
5.با شروع بلوغ و ترشح هورمون یاد شده، اندازه قسمتهای مختلف بدن، افزایش می‏یابد .
6.نیاز بدن به انرژی را تا 15% افزایش داده، رژیم غذایی را تغییر می‏دهد . (5)
امام صادق علیه السلام نیز در همین رابطه با گفتاری گویا به ارائه نشانه‏های بلوغ می‏پردازند و خطاب به مفضل می‏فرمایند: «فاذا ادرک و کان ذکرا طلع الشعر فی وجهه فکان ذلک علامة الذکر ... و عز الرجل التی یخرج به من حد الصبی و شبه النساء; (6) و آنگاه که طفل به مرز بلوغ می‏رسد، چنانچه پسر باشد، در صورتش مو می‏روید و این نشانه جنس مرد و خروج از دوران کودکی و شباهت‏به زنان است .»
در دنباله این دوران در حدود 14 سالگی احتلام و انزالهای شبانه رخ می‏دهد و به مرور سرعت رشد کاهش یافته و در حدود 18 یا 19 سالگی متوقف می‏شود . در برخی روایات اسلامی نیز با اشاره به همین دوران، پایان رشد، 18 سالگی قرار داده شده است:

«عن ابی عبدالله علیه السلام فی قول الله - عزوجل - «فلما بلغ اشده واستوی‏» (7) قال: اشده ثمانی عشرة سنة واستوی التحی; (8) امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه «فلما بلغ اشده واستوی‏» فرمودند: مراد از نیرومندی، رسیدن به هجده سالگی است و مقصود از «استوی‏» رویش مو بر صورت است .»

هویت‏یابی
نقش بلوغ تنها به جنبه‏های جنسی ختم نمی‏شود، بلکه از آنجا که دوران نوجوانی، زمان ساخت هویت و شخصیت‏یک فرد نیز محسوب می‏شود، بر آن نیز تاثیر می‏گذارد . این تاثیرها می‏تواند به صورت اختلالات شخصیتی ذیل جلوه‏گر شود:

الف) بدبینی: نوجوانان به هیچ کس اعتماد نداشته، دائما نگران آسیب دیدن و فریب خوردن از دیگران می‏باشند . در ذهن خود تهدیدهایی از طرف دیگران ترسیم می‏کنند و به دنبال آن موضع دفاعی می‏گیرند . زود عصبانی می‏شوند و به انتقاد یا پیشنهاد دیگران اهمیتی نمی‏دهند . مسائل کوچک را بزرگ می‏بینند و زندگی را بر خود و دیگران دشوار می‏سازند .
ب) شخصیت منزوی: کناره گیر، مردم گریز و اجتماع‏ناپذیر می‏باشند، دوستان کمی دارند، بی‏تفاوت بوده، به ندرت به دنبال تفریح و حضور در فضاهای باز می‏روند .

ج) شخصیت‏بی ثبات: این گونه افراد قدرت مواجهه با مشکلات را ندارند . روابط ایشان سطحی و فاقد صمیمیت است و برای آینده خویش هدف مشخصی ندارند . این گونه اشخاص برای رسیدن به اهداف خویش از خشونت روی گردان نیستند و ممکن است‏به انواع انحرافات اخلاقی و بزهکاری مبتلا شوند . (9) در بخشهای آینده به خوبی در خواهیم یافت که بین بافت‏شخصیتی و حیات جنسی رابطه‏ای محکم وجود دارد . به عنوان مثال، برخی از انواع انحرافات جنسی سبب جامعه گریزی، انزوا یا شونت‏خواهد شد که در بحثهای آتی به آن خواهیم پرداخت .

رویش خرد و بلوغ جنسی
بلوغ جنسی و علائم آن نه تنها نشانگر رشد جسمی و جنسی نوجوان است، بلکه نشانی از تحول و تکامل در جنبه‏های روانی نیز هست . به همین دلیل، اغلب نوجوانان در سنین بین 12 تا 15 سالگی به نوعی بلوغ عقلی می‏رسند و مفاهیم مجرد و انتزاعی را درک می‏کنند و بسیاری از ارزشها و اصول اخلاقی را درمی‏یابند . در ادامه این رشد، آنان در 15 تا 18 سالگی وارد مرحله‏ای جدیدتر می‏شوند و به فلسفه زندگی، بایدها و نبایدهای زندگی توجه می‏نمایند و به پرسشگری در این موارد می‏پردازند .
در همین دوران است که ضمن درک واقعیتها، بر آزادی خویش تاکید می‏کنند و خواستار آزادی در بسیاری از زمینه‏ها می‏شوند . این مسئله از آنجا اهمیت می‏یابد که اگر نتوان در این دوران بین بلوغ عقلی و جنسی نوجوان رابطه‏ای منطقی و درست پدید آورد، انحرافات، بزهکاری و اختلالات رفتاری و شخصیتی را در پی خواهد آورد . (10)

امیرمؤمنان نیز باتاکید بر همین هویت متضاد نوجوانان، دوره نوجوانی را عرصه پیکار خرد و حماقت می‏داند و می‏فرماید: «لا یزال العقل والحمق یتغالبان علی الرجل الی ثمانی عشر سنة فاذا بلغها غلب علیه اکثرهما فیه; (11) خرد و حماقت همواره و پیوسته تا 18 سالگی در جنگ و ستیز برای غلبه بر انسان‏اند و آن گاه که به هجده سالگی برسد، از میان خرد و حماقت هرکدام که در جان نوجوان عمق بیشتری داشته باشد، پیروز این میدان خواهد بود .»

در همین رابطه روایات دیگری نیز وجود دارد که ضمن تاکید بر تفکیک بلوغ عقلانی و جنسی، بلوغ عقلی را تنها ملاک مهم در ارزشیابی از شخصیت نوجوان به حساب می‏آورند . از این میان، می‏توان به روایتی از امام صادق علیه السلام اشاره نمود که می‏فرماید: «انقطاع یتم الیتیم بالاحتلام وهو اشده وان احتلم ولم یؤنس منه رشد وکان سفیها او ضعیفا فلیمسک عنه ولیه ماله; (12) یتیمی [کودکان بی‏سرپرست] با احتلام که همان نیرومندی بدن اوست [و نشانه بلوغ جنسی است] پایان می‏پذیرد . اما چنانچه با وجود احتلام، او به رشد [عقلی] نرسیده باشد و سفیه یا ضعیف باشد، سرپرست وی باید اموال او را [بازستانده،] نزد خویش نگه دارد .»

مراحل تمایلات جنسی
نوجوانی، دوره‏ای انتقالی و نوعی برزخ میان کودکی و جوانی به شمار می‏رود . در این سن مسئله آفرین، نوجوان وارد حیات عاطفی خویش می‏شود و با رشد جنسی، احساس بی‏ثباتی و عدم امنیت در وی تشدید می‏شود . زنگهای خطر آنگاه به صدا درمی‏آیند که والدین و مربیان به جای راهنماییهای مؤثر و کارگشا، تدابیری مبهم و گیج کننده را اتخاذ نمایند و به این وسیله نوجوان را در سرگردانی رها سازند . از این رو، مناسب است‏با توجه به اهمیت مطلب، گذری هرچند کوتاه بر مراحل تمایلات عاطفی - جنسی در نوجوان داشته باشیم .

پیش از بررسی این مراحل، لازم است‏بدانیم نوجوان در آغاز این دوران احساس ناشناخته و مرموزی را در وجود خویش می‏یابد که با نوعی محبت و علاقه به دیگران آمیخته است . این احساس به پنج مرحله تقسیم می‏شود:
مرحله اول: توجه نوجوان به وضع بدن به ویژه دستگاه تناسلی‏اش معطوف می‏شود و این سرآغاز تمایلات جنسی او است .
مرحله دوم: در این مرحله توجه به امور جنسی با عاطفه و محبت همراه می‏شود و ماهیتی عاطفی به خود می‏گیرد .

مرحله سوم: علاقه به جنس مخالف در وی بیدار می‏شود . این علاقه ممکن است‏یک یا چند نفر را هدف قرار دهد .
مرحله چهارم: علاقه از چند نفر به یک نفر معطوف می‏گردد . این فرد ممکن است از لحاظ سنی مسن‏تر از نوجوان باشد .
مرحله پنجم: نوجوان تغییر عقیده داده، به فردی از جنس مخالف که همسن او باشد متوجه می‏شود . (13)

در واقع، نوجوان طی حیات جنسی خود دو نوع عشق را تجربه می‏کند: عشق عاطفی و عشق شهوانی . عشق عاطفی محبتی پاک می‏باشد و به دور از جنبه‏های جنسی با تمجید و تحسین توام است و نوجوان از اینکه این احساس را با مسائل جنسی لکه‏دار کند به شدت پرهیز دارد . به دنبال عشق عاطفی، عشق شهوانی سر می‏رسد که همراه با لذتهای جنسی می‏باشد . در این مرحله، نوجوان چنانچه ویژگیهای مطلوب خویش را در شخص مقابل ببیند، به ازدواج می‏اندیشد .

«موریس دبس‏» در تشریح این دوران می‏گوید: «دیر یا زود غریزه جنسی، به ویژه در پسران، تا سرحد وجدان نفوذ کرده، تحریکات شهوانی، همچون تصادم امواج با ساحل، شروع به مبارزه می‏نمایند . این غریزه آن گونه قدرتمند است که مرکز تاثیرگذاری برای تمام آرزوهای اعضای دیگر بدن می‏گردد . اما تاثیرات غیرمستقیم آن بسیار بیشتر است . وجود آن به کلی زندگانی عاطفی و تظاهرات محبت‏آمیز انسان را تحت تاثیر قرار می‏دهد . تا جایی که اگر در 13 یا 14 سالگی مکان محدودی را در عاطفه اشغال کرده باشد، سه یا چهار سال بعد، مالک اصلی آن می‏شود و آن گاه است که تمام تظاهرات محبت‏آمیز انسان از غریزه جنسی سرچشمه می‏گیرد .» (14)

با این وجود، باید توجه داشت که در این مرحله، چنانچه این علاقه‏مندیها در چارچوب شرع و قانون مهار نشوند، ممکن است‏به مسئله‏ای پرمخاطره تبدیل شوند . به همین خاطر، مناسب است در سنین حساس بلوغ با تقویت اراده نوجوانان و ارائه آگاهیهای لازم آنان را به خویشتن داری و پی‏گیری فعالیتهای سالم تشویق نمود تا در این دوران پر اضطراب و خطرآفرین، در مسیری سالم و خداپسندانه گام بگذارند و به سلامت از طوفانهای جنسی بگذرند .

کجرویهای جنسی
وجود نیازهای جنسی در انسان، مانند نیازهای ابتدایی نظیر گرسنگی یا تشنگی مسئله‏ای طبیعی به شمار می‏رود . اما این نیاز در دوران بلوغ از قدرتمندترین جنبه‏های حیاتی محسوب می‏گردد که دیگر جنبه‏های عاطفی، عقلانی و اجتماعی را تحت تاثیر قرار داده، در پاره‏ای از موارد برای ارضاء خویش قوانین را زیر پا می‏گذارد . از همین جا است که مفهوم «انحرافات جنسی‏» پدید می‏آید و بر همه روشهای کسب لذت جنسی که مورد قبول قوانین دینی و اجتماعی نباشد، اطلاق می‏گردد . (15)
در واقع، با کاهش قدرت مقاومت اراده و ایمان شخص در برابر جاذبه‏ها و کششهای جنسی، زمینه بروز کجرویهای جنسی مهیا می‏شود و نوجوان به یک یا چند بزه جنسی روی می‏آورد . کامجویی از خود یا کشش به سوی جنس موافق یا گرایشهای غیرقانونمند به سوی جنس مخالف از جمله گرایشهای انحرافی به حساب می‏آید .

همچنین این گونه انحرافات موجب رشد احساس ناتوانی و عجز در برابر کششهای نامطلوب جنسی گردیده، نوجوان را به موجودی بی‏اراده و ناتوان تبدیل می‏کند . این حس ذلت‏زا را امیرمؤمنان علیه السلام در گفتار خویش این چنین بیان می‏کنند: «عبد الشهوة اذل من عبد الرق; (16) آن کس که بنده [و برده] شهوت خویش است، ذلیل‏تر از بنده برده می‏باشد .»
و در جایی دیگر در تشبیهی زیبا به واقعیتی سهمناک اشاره کرده، می‏فرمایند: «عبد الشهوة اسیر لا ینفک اسره; (17) بنده شهوت همانند اسیری است که اسارتش همیشگی و بی‏پایان است .»

انواع انحرافات جنسی
انحرافهای جنسی را می‏توان به سه دسته کلی تقسیم نمود:
الف . انحرافهای هدفی: در این نوع انحرافها، هدف جنسی نادرست انتخاب می‏شود، مانند: همجنس‏گرایی و خودارضائی که در اولی شریک جنسی از جنس موافق است و در دومی، شخص، خود شریک جنسی خویش است .

ب . انحرافات روشی: در این دسته، هدف جنسی درست گزینش می‏شود، ولی در شیوه برآوردن ارضاء نیاز جنسی روش نامناسبی برگزیده می‏شود، مانند: جنون دیگرآزاری یا خودآزاری که در حین آمیزش جنسی از فرد سرمی‏زند .
ج . انحرافهای شدتی: این دسته که بیشتر ضعف یا شدت در فعالیتهای جنسی را دربر می‏گیرد به خودی خود انحراف جنسی - شرعی محسوب نمی‏شود، اما به عنوان بیماری مورد بررسی قرار می‏گیرد . (18)
در اینجا مناسب است‏یادآور شویم که متاسفانه نوع شایع انحراف جنسی در میان نوجوانان، استمناء یا خود ارضائی است که نظر به اهمیت این موضوع مباحث آتی را با تاکید بر این انحراف پی خواهیم گرفت .

کجرویهای جنسی و علتها
در زمینه بررسی علتهای انحرافات جنسی باید اعتراف نمود که این گونه علتها دامنه‏ای بسیار گسترده دارند که توجه به همه آنها از حوصله این نوشتار خارج است . از این رو، به مهم‏ترین علل اشاره کوتاهی خواهیم داشت:

الف . کنجکاویها: کودک در سنین پایین با کنجکاوی در مورد اندام خویش با دستگاه تناسلی نیز آشنا می‏شود و از آنجا که تماس با آن موجب نوعی لذت می‏شود به ادامه کار تشویق می‏شود . مناسب است در این موارد والدین او را متوجه کارهای دستی - هنری و بازیهای پرنشاط نمایند .

ب . ناآگاهی: نوجوان ممکن است‏به صورت اتفاقی دچار خودارضائی شود و به خاطر لذت حاصل از آن و بدون توجه به خطرهایی که او را تهدید می‏کند به این کارها ادامه دهد . در اینجا است که وظیفه والدین بیش از هر زمان دیگر سنگین‏تر است و باید سبت‏به علائمی همچون بی‏حسی، کسالت، افسردگی، انزوا و ... عکس‏العمل لازم را نشان دهند و موضوع را بدون برچسبهای ناروا و با مشورت با افراد آگاه، مورد بررسی قرار دهند .

ج . خانواده‏های آسیب‏زا: رعایت مسائل جنسی بین والدین و رعایت‏حریمها در این مورد می‏تواند در تربیت جنسی نوجوان نقش چشم‏گیری داشته باشد . همچنین نوع برخورد والدین با فرزندان دختر و پسر و جداسازی آنها از یکدیگر، از اهمیت‏به‏سزایی برخوردار است .
د . حقارت و تحقیر: از جمله عوامل مخرب شخصیت نوجوان که می‏تواند در ابتلای وی به انحرافهای جنسی نقش مهمی ایفا کند، سرزنشها و ایجاد عقده حقارت در نوجوان است . بی‏تردید کسی که از خودباوری بیشتری برخوردار است، کمتر به دام این گونه کجرویها می‏افتد و برعکس، شخصیتهای خودکم‏بین و تحقیر شده، دفاع روانی مناسبی در برابر طوفان شهوات نداشته، در پنجه این انحرافات گرفتار می‏شوند .

ه . تقلید و بدآموزی: دوران نوجوانی، دورانی آمیخته با تقلید است . تقلیداز گروه همسالان و بزرگسالان محبوب، از همین ویژگی نشات می‏گیرد . تقلید، گاه جنبه بدآموزی به خود می‏گیرد و به تقلید رفتارهای ناهنجار جنسی می‏انجامد . شاید به همین دلیل است که امام باقر علیه السلام در مورد تاثیر دوستان ناباب از زبان لقمان می‏فرماید: «ومن یقارن قرین السوء لا یسلم; (19) آن کس که با دوست ناباب همنشین شود، سالم نمی‏ماند .»

و . عوامل فرهنگی: وجود مجلات، عکسها و فیلمهای مبتذل، همچنین فضاهای مختلط و بی‏بندوبار و کتابهای نامناسب می‏تواند عاملی مهم در انحرافهای جنسی باشد . این گونه عوامل به ویژه رسانه‏های تصویری، از آنجا که با حافظه ماندگار دیداری سر و کار دارند، از آسیب‏زایی بیشتری برخوردارند .

ز . لباسهای نامناسب: پوشیدن لباسهای تنگ یا لباسهای جنس مخالف، موجب تشدید هیجان جنسی شده، در نتیجه باعث فروافتادن به کام مشکلات می‏گردد .
ح . محبت‏جویی: خلا عاطفی و روانی راه را برای سوء استفاده دیگران و پناه بردن نوجوان به دیگران هموار می‏سازد و او را به سوی کام‏یابیهای مجازی می‏کشاند . (20)

راههای پیش‏گیری
از جمله پرسشهای مهم در زمینه انحرافهای جنسی، چگونگی برخورد و پیش‏گیری از این نوع انحرافات می‏باشد . در این قسمت‏به صورت فهرست‏به برخی از مهم‏ترین راهها اشاره خواهیم نمود:
1.آموزش خانواده‏ها: خانواده‏ها در صورت آمادگی می‏توانند نقشی چشم‏گیر در پیش‏گیری و درمان داشته باشند; چرا که خانواده‏ها در ارتباط مستقیم و واقعی با نوجوان قرار دارند و اهرمهای بسیاری برای تربیت در اختیار دارند .

2.آموزش به نوجوانان: این آموزشها از طریق سخنرانی، گفتگو و دیگر روشها می‏تواند ارائه شود و در این میان، همدلی و همزبانی وارتباطهای بی‏واسطه بسیار مؤثر خواهند بود .
3.احترام به شخصیت‏حقیقی و حقوقی نوجوان: در این حالت، وی با خودباوری بیشتری در برابر مشکلات خواهد ایستاد .

4.کارو فعالیتهای سالم: شاید یکی از علل مهم بروز ناهنجاریهای جنسی، بی‏کاری است . کار و فعالیتهای ذهنی و جسمی درمانگر بسیاری از مشکلات خواهد بود .
5.تنظیم خواب و تغذیه مناسب: به عنوان مثال، نوجوان باید از غذاهای ادویه‏دار، فلفل، پیاز و ... کمتر استفاده کند .

6.دوری از محیطهای تحریک‏زا: مانند: برخی اماکن عمومی و میهمانیها .
7.گسترش دایره ارتباطات و شرکت در فعالیتهای اجتماعی .
8.تقویت روحیه مذهبی: بی‏گمان فطرت خداجو، حقیقت‏خواه و عدالت دوست نوجوان بیش از هرجای دیگر، می‏تواند از سرچشمه دین و مذهب سیراب شود . این مسئله با توجه به خصوصیات اسلام و مذهب جعفری صورتی واقعی‏تر به خود می‏گیرد . البته، توجه و توصیه به مذهب در دوران حیرت نوجوانی تنها مورد توجه مبلغان یا فعالان مسلمان نیست، بلکه کسی همچون «ویلیام جیمز» بنیانگذار فلسفه پراگماتیسم و یکی از روان شناسان مشهور در همین رابطه می‏گوید: «ایمان از جمله قوایی است که بشر به مدد آن زندگی می‏کند و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشر است . (21)
9. نگاه مثبت‏به خود و دیگران و دوری از منفی گرایی .
10.ایجاد روحیه امید و دوری از ناامیدی و یاس .
11.ورزش و استفاده از دوش آب سرد .

توصیه‏های مهم
از مسائل مهمی که باید مورد توجه والدین، مربیان و به طور کلی فعالان در عرصه نوجوانی قرار گیرد، چگونگی برخورد با مسائل جنسی نوجوانان و ظرائف رفتارهای تربیتی در این وادی می‏باشد . رازداری، همدلی، عدم اقرارگیری، پرهیز از برچسب زدن، حمل بر صحت و تعمیم ندادن یک جنبه منفی به دیگر جنبه‏های شخصیت نوجوان یا جوان، از راهکارهای تربیتی است که می‏تواند در به سامان کردن رفتارهای نابهنجار در نوجوانان مؤثر باشد و موجب افزایش اعتماد آنها گردد .
از این رو، باید از هرگونه پیش داوریهای غیر منصفانه در برابر رفتارهای نوجوانان خودداری نمود و با مدارا و نرم خویی آنان را در خروج از بحران طبیعی پیش آمده یاری رساند .

باید اعتراف نمود که نوجوان از تجربه لازم برخوردار نیست و به فرموده امیرمؤمنان، علی علیه السلام: «جهل الشباب معذور و علمه محقور; (22) بی اطلاعی جوان عذری پذیرفتنی است، و دائره دانش [و آگاهیهای] او گسترده نیست .»

همچنین نوجوان هرگز تصورنمی‏کند برخی اعمال او چه ضربات سهمگینی بر آینده‏اش وارد خواهد ساخت و او را دچار چه مشکلاتی خواهد نمود .
از سوی دیگر، در دنیای امروز که وسائل ارتباط جمعی، زندگیهای هسته‏ای و بسته، نظامهای تربیتی رسمی، رهاوردهای فرهنگی بیگانه و شبه بیگانه، ریسمان ارتباط بین انسانها به ویژه نوجوانان، والدین و ارزشهای دینی - اجتماعی را روز به روز سست‏تر می‏نماید، رسالت والدین بیش از هر زمان دیگر پررنگ‏تر می‏شود . روایت گرانقدر پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حکایتی از همین دوران را مطرح می‏فرماید: «انه نظر الی بعض الاطفال فقال: ویل لاولاد آخر الزمان من آبائهم . فقیل یا رسول الله من آبائهم المشرکین؟ فقال: لا، من آبائهم المؤمنین لایعلمونهم شیئا من الفرائض واذ تعلموا اولادهم منعوهم ورضوا عنهم بعرض یسیر من الدنیا فانا منهم بری‏ء وهم منی براء; (23)

رسول اکرم برخی از کودکان را دیدند و فرمودند: وای بر فرزندان آخر الزمان از پدرانشان! گفته شد: ای رسول خدا، از پدران مشرکشان؟ فرمودند: خیر، بلکه از پدران مسلمانشان که واجبات دین را به آنها نمی‏آموزند و هر گاه کودکانشان، خود به تحصیل دین بپردازند، آنها را باز داشته، به اندکی از دنیا که فرزندانشان به دست آورند، راضی می‏گردند . پس من از این گونه پدران دورم و آنان نیز از من .»
در پایان نیز، تذکر این نکته لازم است که حل موارد حاد انحرافات جنسی، تنها به مدد اشخاص آگاه و کارشناسان ممکن است . و باید از برخوردها و درمانهای خود ساخته و سلیقگی خودداری کرد .

پي نوشت :

1.مولوی، مثنوی معنوی .
2.دنیای نوجوان، دکتر محمدرضا شرفی، ص‏26 .
3.دوران شکوفایی، دکتر محمدرضا سهرابی، ص‏11 .
4.بلوغ تولدی دیگر،
برداشت :تالار روانشناسی نیک صالحی

چگونه صورت مساله خجالت را پاک کنيم؟

چگونه صورت مساله خجالت را پاک کنيم؟

بازگشت به زندگي

درباره او زياد شنيده‌ايد و دوست داريد به محض ديدنش سر حرف را باز کنيد و او را بهتر بشناسيد. نفس عميقي مي‌کشيد و راه مي‌افتيد. وقتي به نزديکي او مي‌رسيد ناگهان راهتان را کج کرده و حس مي‌کنيد ديگر نمي‌توانيد راحت نفس بکشيد. اصلا ديگر نمي‌دانيد مي‌خواستيد چه بگوييد؟! بنابراين قدم‌زنان دوباره به همان محل اوليه برمي‌گرديد. خجالت مي‌کشيد و نمي‌دانيد با اين کمرويي لعنتي چه کار کنيد. حالا بايد چه کار کنيد؟
داستان خجالت، تازه نيست اما شايد هنوز معناي دقيق آن را درک نکرده و با حالت‌هاي مشابه اشتباه بگيريم. خجالت همان حالت عاطفي اجتماعي است که احساسات، افکار و رفتار افراد را تحت تاثير قرار مي‌دهد. در اصل خجالت همان احساس ناراحتي، ترس، عصبي بودن و احساس ناامني از بودن با ديگران است. آدم‌ها وقتي خجالت مي‌کشند از صحبت کردن و يا تعامل با ديگران اجتناب مي‌کنند چون از پاسخ احتمالي، نگران هستند. واکنش‌هاي فيزيکي هم بخشي از خجالت هستند: برافروختگي، لرزش، عدم توانايي در حرف زدن، تنفس کوتاه و تپش قلب، خجالت در بعضي شرايط اجتماعي مشخص بيشتر نمود پيدا مي‌کند مثل اولين روز مدرسه، وقتي براي اولين بار فردي را ملاقات مي‌کنيد، قرار است با کسي صحبت کنيد و يا در کلاس قرار است کنفرانس داشته باشيد. به‌طور معمول نوجوانان و جوانان در شرايطي که مطمئن نيستند چه اتفاقي مي‌افتد، ديگران چه واکنشي نشان مي‌دهند و يا چند نفر متوجه آنها باشند احساس خجالت مي‌کنند.

خجالت داريم تا خجالت

خجالت از فردي به فرد ديگر متفاوت است: خفيف، متوسط و يا بسيار شديد. در نوع خفيف و متوسط افرادي فقط در شرايطي خاص خجالت مي‌کشند. در اوايل کار کمي ناراحتند اما به تدريج بهتر مي‌شوند. اما در نوع بسيار شديد با گذر زمان اين خجالت اوليه برطرف نمي‌شود بنابراين از بودن در اجتماع اجتناب کرده، دوست پيدا نمي‌کنند و اصلابه سراغ آدم‌ها و شرايط جديد نمي‌روند و اين موضوع با اعتماد به نفس و عزت نفس آنها مداخله مي‌کند.

عوامل موثر

خلق و خوي. بعضي آدم‌ها ذاتا خجالتي هستند همان‌طور که بعضي‌ها ذاتا عصبي، خوش‌اخلاق، آرام و يا هيجاني هستند. دانشمندان معتقدند خلق و خوي آدم‌ها تا حدي به وسيله ژن‌ها و از همان دوران جنيني والدين به ارث مي‌رسد.
رفتارهاي ياد گرفته شده: اگر فرد به‌طور طبيعي تمايل به خجالتي بودن داشته باشد تحت تاثير رفتارهاي ياد گرفته شده به خصوص از طرف افراد خانواده قرار مي‌گيرد. اگر پدر و مادر بيش از حد محتاط و يا خجالتي باشند و از بودن در اجتماع احساس ناراحتي کنند رفتار آنها به کودک مي‌آموزد که اجتماع محلي ناراحت‌کننده است به خصوص اگر کودک ذاتا هم خجالتي باشد.
تجربيات ناراحت‌کننده: اگر فردي که ذاتا خجالتي است بيش از اندازه در محيط‌هاي غير آشنا و شرايط ناراحت‌کننده قرار بگيرد خجالت او بيشتر مي‌شود. اذيت و آزار، مورد تعدي واقع شدن، بد رفتاري، مسخره کردن به وسيله دوستان، خواهر و برادر و يا ساير همکلاسي‌ها موجب ايجاد و يا تشديد خجالت مي‌شود.

چه بايد کرد؟

همه آدم‌هاي خجالتي مي‌توانند بر اين مشکل غلبه کنند. با تجربيات مثبت و جديدي که به افراد مهارت‌هاي تازه‌ مي‌دهد، مي‌توان خجالت را برطرف کرد. براي نوجوان و جوان خجالتي، داشتن يک حامي که او را درک کرده و بپذيرد، واقعا مهم است که مي‌تواند پدر و مادر، خواهر و برادر، بستگان، معلم يا مشاور مدرسه باشد. دوستان خوب و خانواده حمايت‌گر، کمک بزرگي به حساب مي‌آيند. دوري از تجربيات مختلف نمي‌گذارد نوجوان و جوان راهکار رويارويي با شرايط مختلف را ياد بگيرد.
• يادگيري و تمرين مهارت‌هاي اجتماعي. آدم‌هاي خجالتي کمتر در اجتماع حضور پيدا مي‌کنند. بنابراين اگر نوجوان خجالتي حتي تمايل همراهي با همسالان خودش را نداشته باشد نبايد تعجب کرد. تمرين رفتارهاي اجتماعي مثل برقراري تماس چشمي، زبان بدن، لبخند زدن، معرفي کردن، گپ زدن، سوال پرسيدن و دعوت از مردم به رفع حالت خجالت کمک مي‌کند. به اين ترتيب اعتماد به نفستان بيشتر مي‌شود.
• از قبل برنامه‌ريزي کنيد. تمام کارهايي را که قرار است در جمع انجام دهيد از قبل فهرست کنيد. با صداي بلند آن را تمرين کنيد و حتي جلوي آينه اين کار را انجام دهيد. بعد در شرايط مورد نظر عينا پياده کنيد و اصلا از اينکه کامل اجرا نشود نترسيد.
• بهترين دوست خودتان باشيد. افراد خجالتي از اينکه ديگران درباره آنها چه قضاوتي دارند، نگرانند و چون هميشه منتظر قضاوت‌هاي منفي هستند دايم خودشان را سرزنش مي‌کنند. اين قضاوت‌هاي منفي را درباره خودتان بشناسيد. از خودتان بپرسيد آيا بهترين دوستتان را براي کاري مشابه مورد انتقاد قرار مي‌دهيد. اگر خير پس با خودتان مثل بهترين دوستتان رفتار کنيد. خودتان را با تمام نقايص قبول کنيد.
• طوري عمل کنيد انگار خجالتي نيستيد. عجيب است؟ اين تکنيکي است که به شما اطمينان‌خاطر بيشتري مي‌دهد و اين فرصت را فراهم کند که رفتارهاي اجتماعي را کسب کنيد که قبلا از آنها استفاده نمي‌کرديد. به آدم‌هايي فکر کنيد که رفتار اجتماعي آنها مورد تحسين و احترام است. خودتان را جاي آنها گذاشته و همان‌طور رفتار کنيد.
• قاطعيت بيشتري داشته باشيد. خجالتي‌ها قاطعيت کمي دارند و اين به دليل نگراني زياد از واکنش ديگران است، بنابراين در زماني که بايد حرف بزنند ساکتند، تقاضاي خود را مطرح نکرده و از حقشان دفاع نمي‌کنند. بايد راهکارهايي را ياد بگيريد که روي پاي خود ايستاده و با احترام به خود و ديگران درخواست‌هايتان را مطرح کنيد.
• روي قدرت خودتان متمرکز شويد. در چه موردي بهترين هستيد؟ چه مهارت‌هايي داريد که درباره آنها احساس خوبي پيدا مي‌کنيد؟ از خانواده و دوستان صميمي‌تان بپرسيد نقاط قوت شما چيست؟ وقتي در شرايطي احساس ناراحتي مي‌کنيد به اين مهارت‌ها، قدرت و نقاط‌قوت فکر کنيد.
• خودتان باشيد چون بهترين هستيد. ما نمي‌توانيم ماهيت دروني خودمان را تغيير دهيم. اگر همه آدم‌ها کامل و بي‌نقص بودند شبيه هم مي‌شدند و زندگي چه کسالت‌بار مي‌شد. فقط مي‌توان رفتارهاي جديدي آموخت که در شرايط مختلف درست عمل کنيم.
• از اجتناب، اجتناب کنيد! اگر داخل استخر شويد و ببينيد آب بسيار سرد است چه مي‌کنيد؟ اگر فورا بيرون بپريد لذت شنا را از دست مي‌دهيد. اگر فردا پايتان را هم در آب استخر فرو نبريد که مبادا سرد باشد از شنا کردن اجتناب کرده‌ايد.
• پس دوباره به استخر برگرديد. چون اگر آب سرد باشد بعد از مدتي به آن عادت مي‌کنيد و اين به خاطر گرم شدن آب نيست بلکه به دليل ماهيت عادت کردن است. همين مساله درباره خجالت هم صدق مي‌کند. اگر در شرايط ناراحت‌کننده بمانيد و فرار نکنيد، به آن عادت کرده و جا مي‌افتيد. اگر از مهارت‌هاي خود استفاده کنيد، گرم گرفته و حسابي راه مي‌افتيد. صحبت کنيد، بخنديد، چيزي بگوييد و نقاط‌قوت خود را به ياد بياوريد. اين کار راحت نيست اما ارزش دارد چون موقعيت‌ها را از دست نداده و به آنچه لياقت داريد مي‌رسيد.
_________________

هوش عاطفی

هوش عاطفی

مقدمه
امروزه روانشناسان علاوه بر توجهی که به تفاوت افراد از لحاظ هوش علمی دارند، هوش عاطفی را نیز به عنوان یک تفاوت عمده بین شخصیت‌های مختلف قلمداد می‌کنند. بطوری که افراد مختلف ممکن است از لحاظ میزان بهره هوشی عاطفی متفاوت از یکدیگر باشند و این تفاوت به شیوه‌های گوناگون در زندگی آنها نمود پیدا کند. کارکردها و عملکردهای افراد به دلیل داشتن درجه هوش عاطفی متفاوت بوده و کل زندگی آنها را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد.

هوش عاطفی چیست؟
هوش عاطفی ، شیوه برخورد فرد با مسائل و فراز نشیب‌های زندگی را نشان می‌دهد. به عبارتی هوش عاطفی مجموعه‌ای ازخصوصیات شخصیتی است که در سرنوشت و سبک زندگی فرد موثر است. این خصوصیات شخصیتی موجب می‌شود که فرد از شیوه‌های مناسب برای گذران زندگی و مراحل آن استفاده می‌کند. این افراد رضایت از زندگی بیشتری دارند، شاداب‌تر هستند.

ارتباط بهتری با اطرافیان برقرار می‌کنند و قدرت سازش بیشتری با مشکلات عاطفی و هیجانی دارند. از زندگی عاطفی غنی و سرشاری برخوردار هستند. دلسوز و پرملاحظه هستند. مسئولیت پذیری بیشتری دارند. در مورد خود برداشت و نگرش مثبتی دارند. با خود راحت هستند و بیشتر از افراد دیگر پذیرای تجارب احساسی و هیجانی هستند.

هوش عاطفی و هوش علمی یا (IR)
میزان بهره هوشی افراد نمی‌تواند نشانگر زندگی آنها و میزان رضایت آنها از زندگی باشد. بطوری که نمی‌توان گفت افرادی که از IR بالاتری بهره‌مند هستند حتی در زمینه روابط اجتماعی ، زندگی عاطفی و... نیز عملکرد بهتری دارند. بنابراین IR بالا و به تبع آن تحصیلات بالا و موقعیت شغلی خوب نمی‌تواند موفقیت فرد را در زندگی تضمین کند، مگر اینکه فرد از لحاظ هوش عاطفی نیز نمره بالاتری کسب کند.

بهره هوشی یا IR افراد هیچگونه اطلاعی در این باره نمی‌دهد که افراد در فراز و نشیب زندگی چگونه عمل خواهند کرد و مساله همین جاست. هوش و استعداد تحصیلی هیچگونه آمادگی و مهارتی برای جدال با ناملایمات زندگی یا استفاده از فرصت‌های مطلوب به دست نمی‌دهد. با این حال در مدارس و دوره های آموزشی با اینکه هدف فراهم ساختن آمادگی فردبرای ورود به زندگی موفق و رضایت بخش است تاکید علاوه هوشی علمی است تا هوش عاطفی.

احساسات و عواطف انسان نیز همچون عملکرد منطقی فرد در مسائل هوشی دارای اصول و فنونی است که افراد مختلف از این لحاظ با یکدیگر تفاوت دارند. همانگونه که دو فرد ممکن است در یک مساله هوشی عملکردهای متفاوت داشته باشند، از لحاظ هوش عاطفی نیز با یکدیگر تفاوت دارند. تفاوت آنها در هوش عاطفی مواجه با مسائل زندگی عملکردهای متفاوتی را در آنها موجب خواهد شد.

هوش عاطفی و شناخت احساسات خود
خودآگاهی و شناسائی نوع و شدت احساسات خود بخش مهمی از هوش عاطفی است. فردی که احساسات خود را به راحتی شناسایی می‌کند، واکنش سریع‌تری در برخورد با مسائل دارد. به عبارتی قدم اول در ارائه و استفاده از راهکارها برای مسائل زندگی شناسایی احساسات است. در اغلب مسائل زندگی احساسات و عواطف ما دخیل هستند. بنابراین هوش عاطفی عمدتا با این مسائل درگیر است. و بخشی از آن که شناسایی نوع و شدت احساسات را بر عهده دارد، اولین مراحل را برای آماده شدن فرد برای اجرای مراحل بعدی طی می‌کند. تا زمانیکه فرد با تاخیر و با مشکل از احساسات خود سر در می‌آورد، امکان اداره و کنترل این احساسات نیز در او با تاخیر همراه خواهد بود. سرعت عمل در اجرای این مراحل بالا بودن هوش عاطفی فرد را نشان می‌دهد.

هوش عاطفی و کنترل احساسات
افرادی که هوش عاطفی بالاتری دارند، راحت‌تر از دیگر افراد احساسات خود را کنترل می‌کنند. قدرت بیشتری برای تحت اختیار درآوردن عواطف خود دارند و اجازه نمی‌دهند عواطف آنها بیش از حد لازم و در سطح افراطی عمل کند یا پسروی عاطفی داشته باشند. آنها برای کنترل احساسات خود شگردها و مهارت‌های زیادی را می‌دانند و در اکثر موارد با سرعت عمل از این مهارت‌ها و شگردها استفاده می‌کنند. آنها را به راحتی خشم خود را کنترل کرده و آنرا در مسیر درست برای تخلیه و رسیدن به نتیجه مناسب هدایت می‌کند. زود و نابهنگام مضطرب نمی‌شوند و در این موارد می‌دانند که چگونه باید آرامش خود را حفظ کنند.

هوش عاطفی و شناخت احساس دیگران
افرادی که از هوش عاطفی بالایی برخوردارند، علاوه بر اینکه احساسات خود را به خوبی می‌شناسند در شناخت احساسات دیگران نیز عملکرد خوبی دارند. این مهارت موجب می‌شود که فرد بتواند دیدگاه و نظر افراد دیگر را از لحاظ احساسی درک کند و به عبارتی بتواند خود را به جای او بگذارد. داشتن چنین مهارتی موجب می‌شود که فرد بتواند روابط خود را به بهترین وجهی اداره کرده و سازمان دهد.

هوش عاطفی و روابط اجتماعی
افرادی که از هوش عاطفی بالاتری برخوردارند، از لحاظ روابط اجتماعی بسیار موفق هستند. آنها به راحتی روابط خود را برقرار می کنند، می‌توانند با مهارت‌هایی که دارند، این روابط را حفظ کرده و تحکیم بخشند. آنها در روابط خود راحت، فاقد اضطراب و خونگرم عمل می‌کنند و دیگران را نیز به راحتی می‌پذیرند. افراد دیگر در ارتباط با این افراد احساس راحتی و آرامش می‌کنند و معمولا تمایل بیشتری برای ادامه ارتباط با این افراد دارند. در حالی که افرادی ‌که دارای هوش عاطفی پائین‌تری هستند، در روابط ، سرد و خشک ارزیابی می‌شوند و اغلب روابط آنها در همان مراحل اولیه با شکست مواجه می‌شود.

سخن آخر
هوش عاطفی کاربردهای زیادی برای رضایت بخش‌تر کردن زندگی افراد دارد. بطوری که تحقیقات نشان می‌دهد رضایت از زندگی در افراد با هوش عاطفی بالا بیشتر است. هوش عاطفی پائین در اغلب موارد ریشه اصلی مشکلاتی است که برای فرد پیش می‌آید. ناتوانی در برقراری روابط اجتماعی ، پیوند زناشوئی مناسب ، سلامت روانی در معرض خطر و... از جمله این مشکلات هستند.