مباني روان شناختي ارتباط مؤثر والدين با فرزندان در محيط خانواده

مباني روان شناختي ارتباط مؤثر والدين با فرزندان در محيط خانواده
خانواده، يک سازمان اجتماعي کوچک است که روابط اعضاي آن، بخصوص روابط والدين با فرزندان، مهم ترين عنصر شکل دهنده اين سازمان است. رشد مطلوب و سالم فرزندان در تمام ابعاد مرهون ارتباط مؤثر و مطلوب والدين با فرزندان مي باشد. تحليل هاي نظري و تجربي بسياري به ارتباط مؤثر والدين با فرزندان اختصاص يافته است و براي آن اهميت و ارزش خاصي قايل شده اند. از سوي ديگر، مطالعات و تحقيقات فراواني به اثر فرزند بر هر يک از والدين و ديگر اعضاي خانواده و يا بر کل خانواده به عنوان يک رابطه دوجانبه و تأثير متقابل توجه داشته اند، اما بررسي مباني روان شناختي ارتباط مؤثر و مطلوب والدين بر فرزندان از مهم ترين مسائل در حريم خانواده و سلامت رواني آن تلقّي مي شود. آگاهي و شناخت کافي و عميق از اين مباني مي تواند ما را در پرورش شخصيت سالم فرزندان در خانواده ياري رساند و روش هاي مناسب و مؤثر را براي چگونگي و نحوه ارتباط والدين با فرزندان به دست دهد. اين نوشتار، با تکيه بر برخي يافته هاي نظري و نيز به پشتوانه برخي پژوهش هاي انجام گرفته، در پي يافتن و بيان مباني روان شناختي ارتباط مؤثر والدين با فرزندان مي باشد. الف. نگرش 1 اولين و مهم ترين مبناي روان شناختي ارتباط مؤثر والدين با فرزندان در حريم خانواده، نوع نگرش والدين به جهان و انسان است. در ابتدا به بررسي واژه نگرش مي پردازيم: نگرش عبارت است از يک روش نسبتاً ثابت در فکر، احساس و رفتار نسبت به افراد، گروه ها و موضوع هاي اجتماعي يا قدري وسيع تر، در محيط فرد. مؤلفه هاي نگرش عبارتند از: افکار و عقايد، احساسات يا عواطف و تمايلات رفتاري. بنابراين، همان گونه که محققان نيز گفته اند، مي توان براي نگرش سه بعد شناختي، عاطفي و رفتاري در نظر گرفت. 2 نگرش يک سازه فرضي و داراي ويژگي هاي متعددي است; از جمله: 1. مؤلفه هاي نگرش با يکديگر تعامل دارند. 2. مؤلفه هاي هر نگرش با يکديگر تناسب سطح دارند. معمولا وقتي بعد شناختي آن عميق و ريشه دار و وابسته به ارزش هاي مهم باشد، به همان نسبت بُعد عاطفي آن نيز محکم و ريشه دار بوده و به تبع آن، آمادگي رواني فرد براي رفتار مناسب نيز بيشتر است. 3. نگرش از ويژگي هاي اصلي يا فرعي برخوردار است. نگرش هاي اصلي بر نگرش هاي فرعي تأثير مستقيم دارند; بيشتر دروني شده اند و کمتر به موقعيت ها و شرايط خارجي وابسته اند. اما نگرش هاي فرعي هر قدر فرعي باشند وابستگي بيشتري به شرايط محيطي دارند. حال اگر ايمان يک نگرش اصلي تلقّي شود، مي توان در پرتو يک تحليل عقلي آن را يک حالتي رواني دانست که در هر انساني ممکن است ايجاد شود و داراي سه مؤلفه «عقيده و شناخت»، «علقه قلبي و عاطفي» و «رفتار ظاهري» مي باشد. در واقع، ما ابتدا نسبت به موضوعي شناخت پيدا مي کنيم و سپس نسبت به آنچه شناخته ايم جهت گيري عاطفي و انگيزشي اتخاذ مي کنيم و در نهايت، بر اساس آن شناخت و آن انگيزش کيفيت رفتار خود را تعيين مي کنيم. بنابراين، ايمان به خدا به عنوان يک نگرش اصلي بر زندگي خانوادگي و ارتباط اعضاي خانواده و از جمله ارتباط والدين با فرزندان، مؤثر است و آن را مي توان به عنوان يک مبناي روان شناختي براي ارتباط مؤثر مطرح ساخت. کساني که معتقدند پدر يا مادر شدن يک مسئوليت الهي يا امري مقدس است در ايجاد ارتباط و حفظ آن به شکل مطلوب و مؤثر نقش فراواني دارند; زيرا ارزش يک امر قدسي فراتر از امور عادي و مادي است و همچون ديگر امور مقدس و معنوي تناسب بيشتري با بعد اصيل انسان پيدا مي کند. شايد به همين دليل باشد که در تعاليم اسلامي بر مسئوليت والدين در برابر فرزندان و تقدس و ارزش معنوي آن بسيار تأکيد شده است و والدين را به محبت کردن و مورد رحمت و لطف خويش قرار دادن فرزندان توصيه مي کند. امام صادق(عليه السلام) مي فرمايد: «خدا بنده اي را که فرزند خود را بسيار دوست مي دارد، مورد رحمت خويش قرار مي دهد.» 3 پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) فرمود: «نگاه محبت آميز پدر به صورت فرزند عبادت است.» 4 و يا در جاي ديگر فرمود: «هر بوسه اي که والدين نثار فرزند مي کنند درجه اي مثبت به دست مي آورند.» 5 در مقابل، کساني که فرزند را به عنوان امري مزاحم زندگي مي دانند و نگرش منفي به فرزند دارند هرگز نمي توانند با روش محبت آميزي ـ که يکي از نيازهاي اساسي نياز به محبت است ـ با فرزند خود برخورد کنند، چه رسد به اينکه بخواهند رابطه مؤثر و مطلوب با وي داشته باشند. به طور کلي، آنچه در ارتباط بين فردي نقش عمده اي ايفا مي کند و مي تواند تسهيل کننده تأثيرگذاري مطلوب والدين نسبت به فرزند باشد، نگرش مثبت والدين نسبت به فرزند است; بدين معنا که به فرزند به عنوان هديه و امانت الهي و حتي به صرف انسان بودن بايد ارج نهاد و بدون توجه به مشکلات و رفتارهاي ناهنجار وي، او را به عنوان انساني که داراي همه گونه توانايي و قابليت هاي بالقوه است نگريست و توجه کرد. با اين نوع نگرش مي توان به او امکان داد تا آنچه هست باشد و احساسات واقعي خويش را بيان و ابراز کند. در حقيقت، نگرش مثبت شامل يک نوع عشق و علاقه انساني به فرزند است; عشق توأم با احترام. بنابراين، به نظر مي رسد مهم ترين مبنايي که در ارتباط مؤثر والدين با فرزندان نقش آفريني مي کند، نگرش والدين نسبت به هستي، خداوند، انسان، زندگي و جايگاه فرزند در مجموع جهان هستي است. در واقع، رابطه والدين با فرزند در درجه اول متأثر از نگرش والدين به جهان هستي و هستي بخش جهان است. امام سجاد(عليه السلام) ارتباط والدين با فرزندان را مبتني بر اين کرده اند که اصولا فرزند از آن والدين است و جزئي از وجود آنهاست، پس هر حرکت و تلاشي در اين زمينه به حيطه وجودي آنها بر مي گردد و ثمره و نتيجه اش براي خود آنهاست و بر همين اساس، حقوق فرزند را تبيين مي کنند و مي فرمايند: «وَ أمَّا حَق وَلدِکَ فَتعلم إنَّه منک و مضاف إِليکَ فِي عَاجل الدُّنيَا بِخَيره و شَرَّه وَ إِنَّکَ مَسؤُول عَمَّا وَلّيته مِن حُسنِ الاَدَبِ وَ الدَّلَالة عَلي رَبِّه وَ المَعُونَة عَلَي طَاعَته فِيکَ وَ فِي نَفسِه فَمُثَابَ عَلي ذَلِکَ وَ مُعَاقَب.»; 6 حق فرزندت بر تو آن است که بداني او از توست و رفتار نيک و بدش در اين دينا با تو پيوند دارد و تو به دليل مسئوليت و ولايتي که بر او داري موظفي که او را خوب تربيت کني و به جانب پروردگارش رهنمون باشي و به او کمک کني تا در ارتباط با تو و خودش، از خداوند فرمان برد و نيز توجه داشته باش که اگر او را به شايستگي تربيت کني، پاداش آن را خواهي يافت و چنانچه در تربيت او سهل انگاري کني مورد عقوبت خداوند قرار خواهي گرفت. بنابراين، وقتي که در فرهنگ اسلامي، «فرزند» از بهترين و ارزشمندترين جايگاه ها برخوردار است و فرزندآوري يک مسئوليت خطير و وظيفه ديني تلقّي مي شود، والدين به اين وظيفه نگاه تقدس گونه دارند، در برابر آن مسئوليت با کمال وجود و هستي آمادگي پيدا مي کنند. و يا وقتي که در فرهنگ اسلامي به فرزند به عنوان يک امانت از طرف خداوند در دست والدين نگاه مي شود، والدين در ايجاد و حفظ رابطه مؤثر و مطلوب از هيچ تلاشي دريغ نخواهند کرد و با تمام وجود به حفظ و استمرار ارتباط مؤثر خود با وي خواهند پرداخت و هميشه در انديشه ايجاد و گسترش بهترين و مناسب ترين شرايط براي اين امر خواهند بود. بر خلاف آنجا که والدين مسئله فرزندآوري را به يک مسئله انتخاب شخصي کاهش داده اند و بر همين اساس، به دنبال کشف روش هاي مختلف کنترل مواليد و رهايي از داشتن فرزند مي روند و يا آنجا که داشتن فرزند را به عنوان امري که به از دست دادن آزادي و مقيد شدن به گرفتاري هاي ظاهري آن يا باعث فشار مالي و امثال آن مي شود تلقّي مي کنند، در اين صورت، والدين با چنين نگاه منفي به اين مسئله، چگونه مي توانند به دنبال ايجاد رابطه، آن هم به شکلي مطلوب و مؤثر باشند؟ امروزه در کشورهاي صنعتي غرب مسئله فرزندآوري يک انتخاب شخصي است. افزايش روش هاي کنترل مواليد، افرادي را که نمي خواهند والد شوند قادر مي سازد از فرزندآوري اجتناب ورزند ... . 7 اما در فرهنگ اسلامي فرزند يا نعمت است يا رحمت، و به داشتن فرزند و توالد و تناسل توصيه اکيد شده است و در انتخاب همسر توصيه مي شود همسري را برگزينيد که قابليت فرزندآوري داشته باشد. ب. دلبستگي 8 دومين مبناي روان شناختي ارتباط مؤثر والدين و فرزندان، دلبستگي است. برخي دلبستگي را آغاز محبت و رابطه عاطفي بين والدين و فرزندان تلقّي کرده اند. هر نوزادي با طيفي از رفتارها به دنيا پا مي گذارد و رابطه دلبستگي عميقي را با والدين خود گسترش مي دهد. دلبستگي را مي توان به عنوان يک رابطه فعال، عميق و پايدار عاطفي بين کودک و والدين تعريف کرد. در مطالعه رفتار دلبستگي که مي توان آن را آغاز رابطه عاطفي فرزند با والدين تلقّي نمود، برخي پژوهشگران از ديدگاه زيستي يا فطري طرفداري مي کنند و به عبارت ديگر، به مبناي زيستي يا فطري براي رابطه مثبت و مؤثر والدين و فرزندان معتقد هستند. پژوهشگراني که از اين ديدگاه طرفداري مي کنند به بررسي هاي جان بالبي (John Bowlby، 1969 و 1998) استناد مي کنند. بالبي معتقد بود که نوزادان در هنگام تولد از لحاظ زيست شناختي به رفتارهاي کلامي و غيرکلامي (مانند گريه کردن، چسبيدن و لبخند زدن) و به رفتارهاي «دنباله روي» 9 (مانند خزيدن يا راه رفتن به دنبال مراقب اوليه) که پاسخ عاطفي غريزي معيني را در مراقب فرا مي خواند، مجهّز هستند. اين استدلال زيست شناختي علاوه بر اين، به وسيله بررسي هاي کنراد لورنز (Konrad Lorenz، 1937) درباره نقش پذيري 10 مورد حمايت قرار گرفت. پژوهش هاي لورنز نشان مي دهد که جوجه اردک ها چگونه به اولين شيء متحرکي که در طي يک دوره بحراني 11 معين در رشد خود مي بينند، وابسته مي شوند و سپس به دنبال آن راه مي افتند. هري هارلو (Harry Harlow) و رابرت زيمرمن (Robert Zimmerman، 1959) با تحقيقات خود روي حيوانات به نتايج جالبي دست يافتند و در پاسخ به اين پرسش که آيا آرامش و آسودگي نوزادان به عواملي از قبيل تغذيه يا تماس بستگي دارد يا خير، به اين نتيجه رسيدند که: «آرامش حاصل از تماس جسماني در مقايسه با تغذيه، مهم ترين عامل تعيين کننده دلبستگي نوزادان به مراقب اوليه است.» 12 همچنين هارلو بر اساس نتايج و يافته هاي تحقيق خود در حيوانات نتيجه گرفت: «چيزي که او آن را آرامش ناشي از تماس مي ناميد، يعني احساس هاي آسودگي لذت بخشي که به وسيله يک مادر نوازشگر فراهم مي شود، يک عامل تعيين کننده قوي در دلبستگي است و رضامندي ناشي از نيازهاي فيزيکي ديگر مانند غذا در اين زمينه تبيين کافي و مناسبي را فراهم نمي کند.» 13 آرامش ناشي از تماس بين مادران و نوزادان انسان نيز مورد توجه پژوهشگران قرار گرفته و بررسي هاي انجام شده در اين زمينه آن را تأييد مي کند. برخي پژوهشگران معتقدند تماس جسماني بلافاصله پس از تولد يک بخش اساسي و مهم از پيوند عاطفي اوليه است. 14 مادران سراسر دنيا، همراه با تماس جسماني زياد اطفال خود را مي بوسند، نوازش، پرستاري و تميز مي کنند، براي آنها آرامش فراهم مي کنند و به آنها واکنش نشان مي دهند. 15 گرچه روان شناسان بحث دلبستگي را در محدوه کودک (به ويژه نوزادي) و روابط آن با مراقب (مادر و پدر) مطرح کرده اند، ولي اين دلبستگي در سال هاي ديگر عمر هم وجود دارد و تأثيرات آن نيز سرنوشت ساز است. همچنين تمام پژوهش ها در زمينه دلبستگي متمرکز بر مادران و اطفال آنها بوده اند ولي مسلم است که نتايج پژوهش ها در مورد پدران و ساير مراقبت کنندگان اوليه صادق است. 16 روان شناسان در دهه هاي اخير 17 بيشتر بر روابط کودک ـ مراقب تأکيد ورزيده و کنش هاي متقابل آن را اساس عمده ريشه عاطفي و شناختي قلمداد کرده اند. اين نظريه پردازان تمام توجه خود را به روابط مادر و کودک معطوف داشته، مادر را به عنوان کسي که توجه، مراقبت و احساس امنيت يا عدم امنيت به کودک مي دهد شناخته اند. يکي از عوامل بسيار مهم در رشد دلبستگي عاطفي کودک، مادر و ساير مراقبان او هستند و اين دلبستگي روابط کودک را در جامعه بزرگ تر فردا رقم مي زند و کودک اين رابطه با والدين را بعدها هم حفظ خواهد کرد تا رفتار خود را با والدين محبوبش تطبيق دهد. پس دلبستگي مي تواند زمينه لازم براي تأثير مثبت والدين بر فرزندان را فراهم نمايد و فرزندان را به سوي تطبيق رفتار خود با والدين تشويق و ترغيب کند و مبناي رفتارشان را مي توان در ميزان و چگونگي دلبستگي آنها به والدين شان مشاهده کرد. مادران ژاپني وظيفه خود مي دانند که کودک را وابسته به خانواده و وفادار به خود و اعضاي خانواده بار آورند. بنابراين، فرزندانشان را غالباً نزد خود نگهداري مي کنند، هرگاه کودک گريه کند او را به خوبي ساکت مي کنند. به همين سبب، کودکان وابسته تر و علاقه مندتر هستند و در مجموع، گسستگي از زندگي در آنها ديده نمي شود. با آنچه بيان شد، مي توان چنين نتيجه گرفت که با پرورش دلبستگي زمينه جذب و انجذاب افراد و تأثيرگذاري والدين بر فرزندان فراهم مي شود. برخي نظريه پردازان نيز مثل اينزوورت، بلر، واترز، وال (1978)، بالبي و اريکسون (1962) کنش هاي متقابل اوليه مادر ـ فرزند را کنش هايي مي دانند که براي رشد اوليه کودک لازم است و بر مهر و محبت و رفتار آرام و اطمينان بخش مادر (به عنوان مراقب) تأکيد زيادي دارند. اريکسون بيان کرد که نوعي احساس اطمينان به ديگران در دوره رشد شيرخوارگي بيش از هر چيز اهميت دارد. هر شيرخواره که از لحاظ پرورش، تجاربي رضايت بخش داشته باشد اين دوره را با موفقيت مي گذراند، وگرنه در بزرگ سالي احساس اطمينان نخواهد داشت. 18 بنابراين، دلبستگي در کودکي مي تواند پايه ارتباط مطلوب والدين با فرزندان در دوره هاي بعدي باشد; زيرا در ابتدا کودک به اين علت به سمت والدين متمايل مي شود که آنها مهم ترين و قابل اعتمادترين و پايدارترين منابع او محسوب مي شوند و زمينه ارتباط مؤثر والدين و فرزندان را يجاد مي کنند. ج. همدلي 19 سومين مبناي روان شناختي ارتباط مؤثر والدين و فرزندان، فرايند همدلي است. همدلي مفهوم مهمي در حوزه روان شناسي و ارتباط بين فردي است. در آثار پيشگامانه کارل راجرز (Rogers Carl) مفهوم همدلي به بهترين وجه توصيف شده است، ولي آن را طوري در نظر گرفته که به آساني در ارتباط بين والدين با فرزندان قابل استفاده است. به گفته راجرز، همدلي فرايندي است که متضمن حساس بودن نسبت بر احساسات متغير ديگر افراد و پيوند عاطفي با آنهاست. همدلي متضمن فرايند «براي مدتي در زندگي ديگران زيستن» و وارد دنياي ادراکي ديگري شدن و وقايع را از ديد او نگريستن است. همدلي عبارت است از اجتناب از داوري در باب احساسات ديگران و در مقابل، کوشش براي درک کامل اين احساسات از ديد آنها. همدلي لزوماً مستلزم آن است که فرزند بداند والدين او را درک کرده اند. چنين ارتباطي فراتر از آن است که صرفاً بگوييم «من احساس شما را درک مي کنم.» براي همدلي ابتدا بايد تجربه عاطفي فرزند را دقيقاً درک کرد و سپس آنچه را والدين فهميده اند در قالب کلمات يا اشارات به فرزند منتقل کرد. طبيعي است که علايم غيرکلامي در ارتباط والدين با فرزند نقش مهمي ايفا مي کند. همدلي غير از همدردي 20 است. همدردي، نگراني، تأسف يا ترحمي است که شخص ممکن است نسبت به ديگري احساس کند يا نشان دهد، اما همدلي عبارت است از کوشش براي هم احساسي با ديگري براي درک احساسات وي از ديدگاه خود او. همدلي مشارکت در احساس ديگران است، نه اظهار احساسات خود. 21 بدون شک، همدلي نيازمند تلاش هاي متعدد و دقيقي است. ايجاد و رشد همدلي نيازمند تلاش در سه بعد مهم شناختي، عاطفي و ارتباط است: 1. مؤلفه شناختي همدلي والدين را ملزم مي سازد که رفتار فرزند را دقيقاً مشاهده کرده و از معناي مشاهدات خود آگاهي يابد. همدلي نيازمند آشنايي با تجربه رفتاري فرزند و نيز اطلاع از تأثيرات آن رفتار است; اطلاعاتي نظير تأثيرات رفتار فرزند بر افکاروعواطف او و يا هنگام رويارويي با مسائل مختلف زندگي. 2. مؤلفه عاطفي همدلي نيازمند حساسيت به احساسات فرزند و گوش دادن به گفته هاي او درباره احساسات خويش است. اين احساسات در قالب کلام، حرکات و يا اعمال فرزند جلوه گر مي شود. اين مؤلفه ها نيازمند هماهنگي دريافت هاي والدين از عواطف فرزند با رفتارهاي فرزند است. 3. مؤلفه ارتباط همدلي متمرکز بر انتقال اين نکته به فرزند است که والدين او را درک کرده، حقايقي درباره تجارب و رفتارهاي فرزند مي دانند و احساسات کنوني او را دقيقاً درک مي کنند. به عبارت ديگر، همدلي مستلزم آن است که به نحوي به فرزند منتقل شود که والدين او را درک مي کنند. براي همدلي مي توان تأثيرات زير را در زمينه ارتباط مؤثر والدين و فرزندان برشمرد: 1. همدلي والدين تأثير مهمي در محافظت و مراقبت از فرزند دارد; زيرا هنگامي که والدين از وضعيت و شرايط فرزندشان آگاه باشند و او را درک کنند، به دقت و درجه مراقبت خود نسبت به فرزندشان در هنگام بروز خطر مي افزايند. 2. هنگامي که فرزند احساس کند والدين او را درک مي کنند احتمال بيشتري دارد که از توصيه هاي والدين خود پي روي نمايد. هرگاه براي بيان نيازها و نگراني هاي عاطفي به فرزند فرصت داده شود، او احساس مي کند که مي تواند به والدين خود اعتماد داشته باشد. همچنين احساس مي کند والدين به مسائل واقعي او مي پردازند و در اجراي تصميماتي که مربوط به مراقبت و محافظت و يا رشد و کمال آنهاست با والدين خود بيشتر تشريک مساعي مي کنند. در واقع، توانايي والدين براي همدلي با فرزند و درک او عامل مؤثري براي تمايل فرزند براي مراجعه به والدين در آينده است. 3. هرگاه فرزند از رابطه همدلانه والدين با خود راضي باشد، حتي اگر از نتايج ارتباط رضايت نداشته باشد، کمتر عليه والدين حالت دفاعي به خود مي گيرد و با آنها به مخالفت صريح مي پردازد. والديني که با فرزندشان همدلي دارند مي توانند احساس سرخوردگي احتمالي فرزند را از نتايج توصيه هاي خود و چگونگي ارتباط خود با فرزندان کشف نموده و براي يافتن راه حلي که براي هر دو قابل قبول باشد، کوشش کنند. به عبارت ديگر، والديني که با احساسات فرزند خود همدلي مي کنند مايل و قادرند که به طور سازنده به سمت مطلوب حرکت کنند و زمينه ارتباط مطلوب و مؤثر با فرزندشان را فراهم نمايند. رابطه مؤثر برخاسته از رابطه همدلانه والدين با فرزند را مي توان در گفته هاي يکي از مراجعان به مرکز مشاوره روان شناختي به خوبي مشاهده کرد: يک نوجوان (17 ساله پسر) در يک مشاوره اي احساس خود را نسبت به پدر خود چنين ابراز مي کرد: «آنچه واقعاً من را در حرف زدن با پدرم کمک مي کند اين است که حتي اگر با نظرش هم مخالفت کنم، از دست من عصباني نمي شود، هر چند بيشتر اوقات سرانجام آنچه او مي خواهد انجام مي دهم، اما آنچه اهميت دارد اين است که پدرم حرف هاي من را به خوبي گوش مي دهد و مي شنود. دانستن اينکه او به حرف هاي من گوش مي دهد، عمل گوش دادن من به او را ساده تر مي کند.» 22 زماني که والدين به نوجوان اجازه مخالفت کردن مي دهند، در حقيقت، مفاهيم و معاني مختلفي را به طور ضمني به او تفهيم مي کنند. د. ابراز عواطف مثبت چهارمين مبناي روان شناختي ارتباط مؤثر والدين و فرزندان، ابراز عواطف مثبت است. ما عواطف مختلفي را در طول زندگي روزانه تجربه مي کنيم و اظهار مي نماييم. حالت عاطفي ما در هر لحظه بر ادراک، شناخت، انگيزش، تصميم گيري و قضاوت هاي بين فردي مؤثر است. 23 تجارب آزمايشگاهي به طور هماهنگ نشان دهنده آن است که عواطف مثبت به ارزيابي مثبت از ديگران و تأثير مطلوب مي انجامد و عواطف منفي به ارزيابي منفي منتهي مي شود. 24 به عبارت ديگر، ابراز عواطف مثبت و خوشايند والدين در برخورد با فرزندان، دوستي و علاقه آنها را پديد مي آورد و آن را افزايش مي دهد و در نتيجه، بر استحکام و شدت روابط والدين با فرزندان مي افزايد. ابراز عواطف مثبت از دو طريق مي تواند بر ارتباط والدين و فرزندان تأثير گذارد: نخست اينکه والدين مي توانند با ابراز عواطف مثبت، کاري کنند که در فرزند موجب احساس مطبوع شود و فرزند مايل مي شود آنچه در ما ايجاد خوشايندي مي کند انجام دهد; مثلا والدين فرزندي را که از نخستين ساعات روز آنها را با تعريف و تمجيد صادقانه شاد مي کند دوست مي دارند. دوم اينکه وجود والدين به هنگام برانگيختگي عواطف مثبت نقش مهمي در پيامد علاقه فرزند به والدين دارد و در واقع، به شکل گيري نگرش مثبت به سخنان والدين مي انجامد و زمينه را براي همکاي و پذيرش پيشنهادهاي آنها فراهم مي کند. برخي روان شناسان توصيه اکيدي به والدين دارند، حتي توجه عاطفي مثبت و بي قيد و شرط نسبت به فرزند را اساس رابطه با او معرفي کرده اند. راجرز مي گويد: «هنگامي که "خود" رشد مي کند، انسان نسبت به دوستي و قبول ديگران احساس نياز مي کند و توجه رعايت مثبت نامشروط ديگران را جذب مي کند، اين نياز يک نياز ذاتي براي انسان است.» 25 بنابراين طبق اين ديدگاه، انسان از کودکي نياز به توجه عاطفي مثبت ديگران، آن هم به طور غيرمشروط، دارد. آنچه مهم است استمرار اين توجه عاطفي مثبت است; زيرا والدين معمولا به فرزند خود اين توجه عاطفي مثبت را دارند، ولي به تدريج اين توجه مثبت به رفتارهاي خاصي از فرزند مشروط مي شود و دوستي و عواطف مثبت خود را مشروط به خوب بودن رفتار کودک مي کنند در آن صورت، اين تلقّي براي کودک شکل مي گيرد که گويا تمام شخصيت او پذيرفته نشده است. بنابراين، بايد والدين نسبت به کودک پذيرش کامل داشته باشند. ديکسون و ديگران (1993) تأثيرات متعددي را براي ابراز عواطف مثبت در روابط بين فردي بيان مي کنند. از جمله اين تأثيرات عبارتند از: 1. افزايش تعامل و حفظ روابط; 2. ابراز علاقه واقعي به ايده ها، افکار و احساسات طرف مقابل; 3. جالب و لذت بخش ساختن تعامل. بنابراين، آنچه ما به عنوان مبناي ارتباط مؤثر والدين و فرزندان به دنبال آن هستيم، مي توانيم بر اساس ابراز عواطف مثبت از سوي والدين نسبت به فرزندان پي گيري کنيم، همان گونه که نقطه مقابل آن، يعني ابراز عواطف منفي، مي تواند به سردي روابط والدين با فرزندان و سست شدن ارتباط مؤثر و مطلوب آنها بينجامد و به تدريج در کجروي فرزندان تأثير گذارد. روان شناسان اجتماعي و جامعه شناسان در بررسي علل کجروي فرزندان به عوامل متعددي از جمله به عدم روابط گرم، محبت آميز و حمايت گرانه که مصاديق ابراز عواطف منفي است، اشاره کرده اند. جامعه شناسان در بين عوامل متعددي که بر کجروري فرزندان تأثير مي گذارد چند عامل خانوادگي را شناسايي کرده اند. گذشته از ضعف نظارت مستقيم بر رفتار فرزندان که در خانواده هاي تک سرپرست احتمال بيشتري دارد، عوامل ديگري مانند ستيز و ناسازگاري پدر و مادر، نبود روابط گرم، محبت آميز و حمايت گرانه بين والدين و فرزندان، کجروي والدين، بدرفتاري و خشونت آنان با فرزندان در گرايش فرزندان به کجروي و ارتکاب جرم مؤثر شناخته شده اند. 26 پژوهش ها نشان مي دهند که در رابطه والد ـ کودک دو مسئله مهم وجود دارد: پذيرش از سوي والدين; نظارت بر کودک. به نظر مي رسد از اين دو عامل، پذيرش از سوي والدين مهم تر باشد. 27 در آموزه هاي اسلامي نيز لزوم توجه به ابراز عواطف مثبت و خوشايند در برخورد والدين با فرزندان تأکيد شده است و آن را در قالب دستورالعمل هايي به عنوان وظايف والديني نسبت به فرزندان مطرح و به نمونه هاي زير اشاره شده است: 1. گفتوگوي مهربانانه و دلسوزانه با فرزندان; 2. نگاه مهربانانه به فرزندان; 3. روابط غيرکلامي ناشي از عواطف مثبت; مثل بوسيدن و نوازش فرزند به مقتضاي سن کودک و ... . يکي از مشخصه هايي که در کيفيت روابط والدين با فرزند حايز اهميت است، گرمي روابط، حمايت و ملايم بودن آن است. والدين هنگام تعامل با کودک بايد گرم و آرام صحبت کنند و از تحسين و تشويق به موقع و مناسب دريغ نورزند. از اين نوع گرمي و ملاطفت در برخوردهاي رسول گرامي اسلام(صلي الله عليه وآله)فراوان ديده مي شود. از جمله، روزي پيامبر اکرم(صلي الله عليه وآله) نماز جماعت را با گروهي به جاي مي آوردند. امام حسين(عليه السلام) که در سنين کودکي بودند، در کنار رسول اکرم(صلي الله عليه وآله)قرار داشتند. وقتي پيامبر(صلي الله عليه وآله) به سجده مي رفتند امام حسين(عليه السلام) به پشت حضرت(صلي الله عليه وآله) سوار مي شد. هر گاه پيامبر(صلي الله عليه وآله)مي خواستند سر از سجده بردارند به آرامي امام حسين(صلي الله عليه وآله) را کنار مي نشاندند. وقتي سجده بعدي را شروع مي کردند، ديگر بار امام حسين(عليه السلام)بر پشت حضرت(صلي الله عليه وآله)سوار مي شد. در تمام نماز، پيوسته امام حسين(عليه السلام) اين کار را تکرار مي کرد تا حضرت(صلي الله عليه وآله) نماز را تمام کردند. مردي يهودي که شاهد اين منظره بود گفت: «"اي محمد! شما با کودکان برخوردي داريد که ما تا به حال چنين نکرده ايم.» پيامبراکرم(صلي الله عليه وآله) فرمودند: «اگر شما به خداي پيامبر ايمان داشتيد با کودکان مهربان بوديد.» 28 در اسلام در مورد پاسخ گو بودن والدين و علاقه نشان دادن آنها به کودک سفارش هاي اکيدي شده است. در روايتي از حضرت صادق(عليه السلام) چنين نقل شده است: «إِنَّ اللَّه عَزَّوَجَلَّ لَيَرحَم الرَّجُلَ لِشِدة حُبِّهِ لِوَلَدِه»; 29 خداي تعالي مردي که فرزندش را خيلي دوست دارد حتماً مورد ترحم و لطف قرار خواهد داد. و در روايتي ديگر مي فرمايد: «قَالَ الصَّادِقُ(عليه السلام) : قَالَ رَسُولُ اللَّه(صلي الله عليه وآله) : مَن قبّل وَلَدِه کَتَبَ اللَّه لَهُ حَسَنَة وَ مَن فَرّحَه فَرّحه اللَّه يَومَ القِيمَةِ ...» ; 30 هر کس فرزندش را ببوسد خداوند براي او پاداشي نيکو مي نويسد و کسي که فرزند خود را خوشحال کند خداوند متعال او را در قيامت خشنود خواهد کرد ... . هـ . ارتباط غيرکلامي پنجمين مبناي روان شناختي روابط مؤثر والدين و فرزندان، لزوم توجه به ارتباطات غيرکلامي است. کلام و گفتار تنها بخشي از جريان ارتباط و تبادل نظر با ديگران است. والدين يا فرزندان، افکار، نگرش ها و معاني مختلف را بيشتر از طريق حرکات چهره، آهنگ حرکات و طرز نگاه کردن و بالاخره مجموعه رفتار غيرکلامي به طرف مقابل منتقل مي سازند. رفتار غيرکلامي را مي توان نيرومندتر و حتي مؤثرتر از کلمات دانست. نياز به درک اثرات ارتباط غيرکلامي، به ويژه در کار کردن با کودکان، از اهميتي خاص برخوردار است; زيرا کودکان هنوز پيچيدگي ها و رموز ارتباط کلامي را به خوبي نمي دانند. تا اوايل دهه 1960 م در مورد جنبه هاي غيرکلامي ارتباطات انساني مطالعات کمتري انجام شده بود، اما محققان پس از دهه 1960 متوجه شدند که براي بررسي کامل فرايندهاي ارتباطي الزاماً بايد کانال هاي غيرکلامي را نيز در نظر گرفت. بردويسل (Birduhistell، 1970) که از چهره هاي برجسته حوزه ارتباط غيرکلامي است، در تصديق نقش حساس فرايندهاي غيرکلامي مي گويد: «هر شخص عادي عملا روزانه 10 تا 11 دقيقه صحبت مي کند و هر جمله او به طور متوسط 5/2 ثانيه طول مي کشد.» او همچنين تخمين مي زند که در يک برخورد دو نفره معمولي يک سوم معاني اجتماعي از طريق مؤلفه هاي کلامي و دو سوم مابقي از طريق کانال غيرکلامي منتقل مي شود. پس بخش اعظمي از اطلاعات از طريق کانال غيرکلامي رد و بدل مي شود و ويژگي هاي زير را براي آن مي توان بيان کرد: 1. رفتارهاي غيرکلامي مکمل گفتار هستند. 2. رفتارهاي غيرکلامي حالات عاطفي را مي رسانند و بر غناي کلماتي که نشانگر حالات هيجاني هستند مي افزايند. 3. رفتارهاي غيرکلامي به ترسيم و توصيف محتواي پيام ها کمک مي کنند. 4. رفتارهاي غيرکلامي به عنوان يکي از اجزاي جدا نشدني فرايند ارتباط، تأکيد فرد را بر بخش هاي کلامي مي افزايند. 5. رفتارهاي غيرکلامي به تنظيم جريان ارتباط سخنگو و شنونده کمک مي کند. 6. رفتارهاي غيرکلامي با فراهم کردن فيدبک (= بازخورد) براي تعامل کنندگان به شروع و حفظ ارتباط کمک مي کنند. 7. رفتارهاي غيرکلامي از طريق تعريف ضمني روابط، تأثير قابل توجهي بر ديگران مي نهند; مثلا، کسي که مي خواهد بر ديگري تسلط پيدا کند مي تواند براي رسيدن به هدف خود به رفتار غيرکلامي متوسل شود. ارتباط والدين و فرزندان از جمله ارتباطات انساني است که بخش اعظم اين ارتباط را، ارتباط غيرکلامي تشکيل مي دهد. بدون شک، براي ايجاد و رشد ارتباط مؤثر و مطلوب والدين با فرزندان بايد از ارتباطات غيرکلامي (که بنابر تحقيق فوق 32 ارتباطات انساني را تشکيل مي دهد و چه بسا در خصوص ارتباط والدين با فرزندان بيش از اين مقدار باشد) و ويژگي هاي آن بهره جست و به عبارت ديگر، مي توان گفت: ارتباط مؤثر بيش از آنکه تحت تأثير ارتباط کلامي باشد ناشي از ارتباط غيرکلامي است. و. پذيرش غيرمشروط يکي ديگر از مهم ترين مباني روان شناختي ارتباط مؤثر با فرزندان پذيرش غيرمشروط نسبت به فرزندان است; بدين معنا که والدين، کودک و نوجوان را آن گونه که هست بپذيرند، هر چند ممکن است رفتار او مورد پذيرش آنان نباشد. بايد به فرزند به عنوان يک شخص مستقل احترام گذاشت و براي او به عنوان يک انسان با توانايي ها و رغبت هاي خاص خود، ارج و ارزش قايل شد. نبايد کوشش خود را صرفاً به اين خاطر که فرزند، انساني کوچک تر، ناآگاه تر و نارسيده تر است پي ريزي نمود و بر حاکميت و تسلط بر او به کار گرفت، بلکه بايد حق مسلم او را براي «فرزند بودن» شناخت و انرژي خويش را متوجه جهت دادن به اعمال و رفتار او در مسير سازگاري مطلوب و پيشرفت و موفقيت نمود. والدين بايد درک کنند که رفتار براي فرد صاحب رفتار، اعم از کودک يا نوجوان، چه معنا و مفهومي دارد. در گسترش روابط مطلوب، بايد به کودک اجازه داد تا نظرات و تصميمات خويش را هر گاه و در هر زماني که ممکن باشد ابراز کند. اجراي اين امر مستلزم آن است که براي کودک حق اشتباه کردن نيز قايل شد و جز در مواردي که اين اشتباه براي خود او يا ديگران خطرناک است به او اجازه داد تا نتايج حاصل از اعمال خويش را تحمل و تجربه کند. والدين مؤثر بايد نخست يک شنونده خوب باشند تا بتوانند در زمينه تعبير و تفسير اطلاعات و ارائه کمک و راهنمايي و تأثيرگذاري مطلوب اقدام ورزند. فرزندان نياز دارند که با تمام وجود احساس کنند مورد عشق و علاقه والدين و پذيرش غيرمشروط والدين هستند، هر چند که اعمال و رفتارشان احتمالا مورد تأييد آنان نخواهد بود. به بيان ديگر، بايد مفهوم «من را دوست دارند اما از کارم خوششان نمي آيد» را با تفکيک معني در مورد والدين احساس کنند. پذيرش غيرمشروط موجب مي شود تا رابطه انساني غني تر و مؤثرتر به وجود آيد. پذيرش غير مشروط يا توجه بدون قيد و شرط بدين معناست که والدين ارج و حرمتي به طور مطلق و کلي براي فرزند قايل باشد نه آنکه مشروط; يعني کودک را آن گونه که هست بپذيريم، نه آن گونه که والدين مي خواهند. تحقيقات نشان مي دهد که توجه بدون قيد و شرط تغييرات سازنده و رشد و تکامل را در کودک و نوجوان تسهيل مي کند. 31 ? پى نوشت ها 1 . Atitiued. 2 ـ جمعى از مؤلفان، روان شناسى اجتماعى با نگرش به منابع اسلامى، تهران، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1382، ص 137. 3 ـ محمّد محمّدى رى شهرى، ميزان الحکمه، تهران، نشر مرکزالاعلام الاسلامى، 1379، ج 10، ص 699، حديث 32323. 4 ـ حسين نورى طبرسى، مستدرک الوسايل، بيروت، مؤسسة آل البيت لاحياء التراث، 1988م، باب 24 و 389. 5 ـ همان. 6 ـ ابومحمد الحسن بن شعبه حرانى، تحف العقول عن آل الرسول، بيروت، اعلمى للمطبوعات، 1974م، ح 23، ص 189. 7 . White, J. l kime , S. (1987). The first three years of le. New York: prentice-hall, P. 106. 8 . Attachment. 9 . Fallowing behavior. 10 . Imprinting. 11 . Critical. 12 ـ پاول هنرى ماسن و همکاران، رشد و شخصيت کودک، ترجمه مهشيد ياسايى، تهران، نشر مرکز، 1380، ص 176. 13 ـ همان، ص 177. 14 و 15 ـ کارل هافمن و همکاران، روان شناسى عمومى، ترجمه هادى بحيرايى و همکاران، تهران، ارسباران، 1384، ص 424. 16 ـ همان، ج 1، ص 425. 17 ـ بالبى (1960); فرويد (1964); واتسون (1928) 18 ـ ناصر بى ريا و همکاران، روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، تهران، سمت، 1375، ج 2، ص 796. 19 . Empathy. 20 . sympathy. 21 ـ ديماتئو، ام. رابين، روان شناسى سلامت، ترجمه سيدمهدى موسوى اصل و همکاران، تهران، سمت، 1378، ج 2، ص 439. 22 ـ اسماعيل بيابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378، ص 68. 23 و 24 ـ اون هارجى و ديگران، مهارت هاى اجتماعى در ارتباط ميان فردى، ترجمه خشايار بيگى و مهرداد فيروزبخت، تهران، رشد، 1384، ص 274. 25 ـ حسين شکرشکن و همکاران، مکتب هاى روان شناسى و نقد آن، چ دوم، تهران، سمت، 1377، ج 2، ص 443. 26 ـ حسين بستان، اسلام و جامعه شناسى خانواده، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1383، ص 100. 27 ـ اسماعيل بيابانگرد، روان شناسى نوجوان، چ سوم، تهران، دفتر نشر و فرهنگ اسلامى، 1378، ص 97. 28 ـ محمّدتقى فلسفى، کودک از نظر وراثت و تربيت، تهران، هيئت نشر معارف اسلامى، 1341، ج 2، ص 145. 29 ـ محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسة الوفا، 1983 م، ج 104، ص 91. 30 ـ همان، ج 7، ص 304. 31 ـ شکوه نوابى نژاد، سه گفتار درباره راهنمايى تربيت فرزندان، چ ششم، تهران، انتشارات انجمن اولياء و مربيان، 1375، ص 23.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر