رشد هيجاني
انواع هيجانات سيستمهاي بنيادين روانشناختي هستند که در راستاي خواستههاي مهم محيطي و فرد سازگاري ايجاد ميکنند. اين سيستمها به شدت با فرايندهاي فيزيولوژيک، شناختي، و رفتاري ارتباط دروني دارند. به همين دليل، براي آموزش، يادگيري و تحصيل داراي اهميت بسيار ميباشند. ليکن به دليل آنکه بر تحقيقات روانشناختي رويکردهاي رفتاري و شناختي سايه افکندهاند، شناخت علمي درباره رشد هيجاني هنوز تقريبا محدود است.مفاهيم عاطفه (هيجان)
1. تعريف و دستهبندي
هيجانات را به طور عام، اغلب، عبارت از مجموعهاي از فرايندهاي متعامل ميدانند که احساسات هيجاني، ارزيابيهاي شناختي، فرايندهاي غير بيولوژيک، نمودهاي رفتاري و تمايلات انگيزشي را دربرميگيرند. (لينگينا و کلينگينا،1981) 2 تعريفهاي خاصتر، هيجانات را به عناصر محوريتر (مانند احساسات هيجاني، و ارزيابيهاي ويژه هيجان) منحصر ميکند. براي مثال، مفاهيم متداول راجع به اضطراب امتحان دلالت دارد بر اينکه اين هيجان از عناصر زير تشکيل ميشود:
الف. «احساساتي بودن» ، شامل احساس ناراحتي ناشي از دلواپسي و ناآرامي همراه با ادراک اضطراب ويژهاي که با تغييرات جسماني پديد ميآيد؛
ب. شناختهاي نگرانکننده؛ مثلا، درباره شکستهاي احتمالي يا فقدان کارآيي (همبري، 1988) .
دستهبنديهاي هيجان تابع اصول «بعدي (فراموني)» 3 يا «سنخشناختي» 4 است. رويکردهاي بعدي (فراموني ويژگيهاي اساسياي را که در تمام هيجانات مشترک هستند، هرچند داراي درجات متفاوتي باشند، شناسايي ميکنند. دو نمونه از اين ابعاد عبارتند از ويژگي فعالسازي و لذتگرايي (ارزش ذهني مثبت در مقابل ارزش ذهني منفي). رويکرد سنخشناختي عواطف را به اجزاي جدا از هم دستهبندي ميکند (ايزارد 5 و مالاتسا، 6 1987). نتيجه دستهبنديها اغلب به جدايي اجزاي هيجانات اوليه (مانند لذت، دلبستگي، غم و اندوه، ترس، خشم، نفرت، شرم، تحقير، شگفتي) از يکديگر منجر ميگردد که از طريق حالتهاي خاص هيجاني که در چهره نمايان ميشود مشخص ميگردد.
هيجانات را به عنوان آميزه يا مشتقات هيجانهاي اوليه در نظر گرفتهاند. يکي از امتيازات رويکرد وجود هيجانات جداگانه اين است که تبيين کارکردهايويژه هيجانات گوناگون را نسبت به فرايندهاي جسمي و روانيخاص ميسّر ميسازد.
2. نظريهها و شيوههاي رايج تحقيق
الگوهاي مربوط به ريشه و کارکردهاي هيجان، عمدتا از الگوهاي اصلي روانشناسي و حوزههاي مربوط در زيستشناسي و جامعهشناسي سرچشمه گرفته است. نظريه رشد و تحقيقات تجربي در اين رويکردها بر روي هيجانات دوران طفوليت و کودکي متمرکز بوده است. تحقيق بر روي رشد هيجاني نوجوانان و بزرگسالان هنوز (در دهه اول 1990) در مراحل اوليه قرار دارد.
رويکردهاي رواني زيستي: تحقيقات هيجاني داراي رويکرد زيستي به اثر داروين، که نقش پيشگامي دارد، باز ميگردد. فرضيات اصلي نهفته در اين رويکردها عبارتند از اينکه فرايندهاي تني و حالات چهره نشانههاي کلامي و حالت جسماني هستند که جوهره اصلي هيجان را تشکيل ميدهند؛ هيجانات با تنظيم ارتباط اجتماعي و رفتار ابزاري به کارکردهاي رفتاري کمک ميکنند؛ و مؤلفههاي هيجانات اوليه فطري ميباشند. در اين رويکردها بر رسش متوالي اوليه مربوط به مؤلفههاي عواطف ابتدايي تأکيد ميشود. (ايزارد و مالاتستا، 1987)
نظريههاي روان تحليلي: به اعتقاد فرويد عواطف رابطه تنگاتنگي با ارضا يا ناکامي سائقها دارد. او هيجانات را از کارکردهاي اِگو (خود) به حساب آورد که وضعيت کشاننده را نشان ميدهد و موجب عمل شناختي و رفتاري ميشود. يکي از نمونههاي آن اضطرابي است که از تکانههاي جنسي ناخواسته، سرچشمه ميگيرد. اين اضطراب، طبق نظر فرويد (1926) مکانيزمهاي دفاعي را به کار مياندازند. مدلهاي روان تحليلگري اوليه و نو هيجانات را به مراحل رشد رواني جنسي و به رشد آسيبشناسي رواني نسبت ميدهند.
نظريههاي شناختي: اين نظريهها برآنند که هيجانات بر اثر ارزيابيهاي شناختي به وجود ميآيند. از جمله اين نظريهها، نظريه اسنادي است که هيجاناتي مانند غرور و شرم را اموري ميداند که بر اثر اسنادهاي سببي (علي) آشکار شدهاند (واينر 7 1985 و نظريههاي انتظار، که فرض را بر اين قرار ميدهد که هيجانات مربوط به آينده (مانند اضطراب) از طريق حوادث و انتظارات مقابلهاي مربوطه ايجاد ميشوند. (پکرن، 8 1992) يا مدلهاي چند بعدي، که مجموعههاي بزرگتر شناختها و هيجانات را مورد توجه قرار ميدهند. (اسکيرر، 9 1984) تحقيقات داراي رويکرد شناختي درباره رشد هيجاني يا لوازم رشدي هيجاني شناختي را تجزيه و تحليل ميکند، يا لوازم هيجاني رويکردهاي پياژهاي را مورد بررسي قرار ميدهد. در هر دو مورد، رشد هيجانات به رشد تواناييهاي شناختي کاملا ارتباط دارد يا حتي وابسته است.
مفهومپردازيهاي يادگيري اجتماعي: رويکردهاي يادگيري اجتماعي معمولا بر تأثير محيط اجتماعي و فرهنگي و ويژگي فردي و فرهنگي حاصل از هيجان تأکيد دارند (به کتاب نظريهشناختي رشد انسان، 10 مراجعه شود.) معمولا فرض بر اين است که تأثيرات اجتماعي، به وسيله فرايندهاي شناختي مانند مشاهده کردن، و تفسير کردن رفتار مهم ساير افراد (همچون سرپرستان اوليه) منتقل شده است. 11
رويکردهاي تلفيقي (جامع) : رويکردهاي مختلف به رشد هيجاني را ميتوان مکمل يکديگر دانست نه متناقض. بنابراين، بعضي نظريهپردازان (مؤلفان) ميکوشند تا عوامل خاستگاههاي (نظريههاي) مختلف را با هم ترکيب کنند. يک نمونه مهم، نظريه دلبستگي است که از فرضيات روان تحليلي، کردارشناسي و يادگيري شناختي ـ اجتماعي براي تبيين الگوهاي دلبستگي به صورت مترابط رشد و پيامدهاي آنها براي پديدار شدن هيجاناتي مانند اضطراب اجتماعي، اندوه و خشم استفاده ميکند. (پارکرز و همکاران)
اصول کلي رشد هيجاني: به سبب اينکه نوزادان به طور کلي تواناييهاي پاسخ شناختي و حرکتي را ندارند، فرض بر اين است که زندگي روانشناختي آنها در ابتدا با واکنش و فرايندهاي هيجاني و حسي مشخص شده است. هيجانات انطباق محيطي نوزاد را ـ مثلا با انتقال دادن (مرتبط کردن) حالات دروني (کودک) به سرپرست ـ تسهيل ميکنند.
در هنگام تولد تمام هيجانات اوليه وجود ندارند. ظاهرا زنجيرهاي که در آن هيجانات ابتدايي پديدار ميشوند، در فرهنگها و شرايط پرورش (کودکان) همگاني است. اين امر نشان ميدهد رشد هيجانات اوليه عمدتا به رسش بستگي دارد و از نوع برنامههاي ژنتيکي خاص ناشي ميشود. (ايزارد و مالاتستا، 1987) ليکن، از زمان تولد به بعد تفاوتهاي فردي چشمگيري وجود دارد، که اغلب تحت عنوان «خلق و خو» مفهومسازي شده است. تحقيقات ژنتيک رفتاري نشان ميدهد که بخشي از اين تفاوتها ممکن است ناشي از تفاوتهاي ژنتيکي درون فردي باشد. علاوه بر اين، عوامل محيطي به همراه تأثيرات اجتماعياي که احتمالا حتي در ماههاي اول زندگي از اهميت زيادي برخوردار هستند، نقش ايفا ميکنند. عوامل محيطي و ژنتيک هر يک به سهم خود در تفاوتهاي فردي مربوط به خصيصههاي هيجاني اساسي (مثلا تحريک پذيري هيجاني)، دست کم در طول سالهاي اول زندگي تا دبستان، استحکام ايجاد ميکنند. (کامپوز 12 و همکاران، 1989) هيجانهاي ابتدايي، پس از ظهور، از هم متمايز شده و به امور فراخوان جديد و رفتارهاي ابزاري مرتبط ميشوند. رشدشناختي و جامعه پذيري دو عامل مهم در اين تغييرات هستند. بحثهايي در رابطه با رشدشناختي مطرح است، بخصوص در اين زمينه که آيا هيجان از نظر رشدي بر شناخت مقدم است، يا شناخت بر هيجان پيشي دارد، يا هر دو به موازات هم رشد ميکنند؟ به احتمال زياد، رابطه بين هيجان و شناخت تعاملي است: هيجانات رشد شناختي را تحريک ميکند؛ مثلا، علاقه رفتار اکتشافي را برميانگيزاند که به پرورش شناخت ميانجامد (شناخت را پرورش ميدهد) و رشد تواناييهاي شناختي خاص براي اينکه هيجانهاي پيچيدهتر ظهور پيدا کنند، ضروري است. (کاز 13 و همکاران، 1988) مکانيزمهاي تأثير اجتماعي (به لوئيس 14 و سارني، 15 نيز مراجعه کنيد) عبارتند از:
الف. قرار دادن افراد در موقعيتهاي برانگيزاننده هيجان؛ بنابراين، عکسالعملهاي هيجاني هميشگي (که از روي عادت صورت ميگيرد) را موجب ميشود؛
ب. آشکارسازي هيجاناتي که ميتوانند به هيجانهاي متناسب ارزيابيهاي مربوط به موقعيت در دريافتکننده عواطف بيانجامد («شيوع و سرايت هيجان» 16 ، «بازگشت اجتماعي» 17 ـ کامپوز و همکاران)؛
ج. فراهم آوردن اطلاعات ديگر درباره ويژگي موقعيتهاي مربوط به هيجان (مثلا، با به وجود آوردن اميدهايي نسبت به حوادث مهم)، در نتيجه، ايجاد ساختارهاي شناختي برانگيزاننده عاطفه؛
د. آموزش قوانيني جهت انتقال هيجانات (مثلا، "ارائه قوانين" براي ابراز هيجانهايي که از نظر اجتماعي قابل قبولاند)؛
ه. اطلاعرساني در زمينه چگونگي مواجهه با هيجانهاي مختلف.
به سبب اينکه چنين تأثيراتي ممکن است در فرهنگها، خرده فرهنگها و افراد، تغييرات متفاوت ايجاد کند، به رغم ثبات و پايداري نسبي عناصر اصليشان، تنوع و تغييرات فراواني در زندگي هيجاني انسانها ايجاد ميکنند (مانند احساسات ابتدايي، شيوه ابراز و مباني عصبي فيزيولوژيک آنها).
رشد هيجانهاي خاص
1. هيجانهاي اوليه
با مشاهده چهره نوزادان، سه نوع عاطفه را ميتوان تشخيص داد که عبارتند از: علاقه، اندوه و نفرت (به خلاصه کتاب ايزارد و مالاتستا رجوع شود، 1987.) سه تا چهار هفته بعد از تولد، لذت بردن نوزاد نمودار ميشود که خنده ناشي از تحرک خارجي نشانه آن است. از همان ابتدا اين هيجانات داراي مقدّمات و عملکردهاي خاص هستند. علاقه به واسطه رويت چهرهها و چيزهاي نو برانگيخته ميشود و زمينه تعامل اجتماعي همچنين اکتشاف و رشدشناختي را فراهم ميآورد. اندوه از ناراحتي جسماني و درد ناشي ميشود، و کمکرساني مربيان را به دنبال دارد. محرکهاي بويايي و چشايي خاص نفرت را به وجود ميآورد که به نپذيرفتن اجسام نامطبوع و هشدار به مربيان، کمک ميکند. شادماني ابتدا با سر و صدا، سپس با چهره افراد انسان برانگيخته ميشود و اين شادماني که با لبخند اجتماعي نمودار ميشود ارتباط متقابل را ايجاد کرده و اين کار براي تعامل مثبت مستمر و فعال، که وابستگي مادر و کودک را افزايش ميدهد، مهم است. علاوه بر اين، پس از تقريبا دو ماه، توان استفاده از تحرکهاي شناختي به تدريج رشد ميکند. بنابراين، شادي نيز مانند علاقه به کارکردهاي تعامل اجتماعي و تسهيل رشدشناختي کمک ميکند.
حس تعجب، افسردگي، خشم، و ترس پيش از سه ماهگي ظاهر نميشوند. ظهور اين سه هيجان همگام با رشد تواناييهاي شناختي (مانند پيشبيني حوادث، ارزيابي ميزان وقوع آنها، درک علل حوادث و متمايز کردن محرکهاي آشنا و ناآشنا)، و رفتار وسيلهاي مرتبط با هيجانات (مانند فعاليت حرکتي که براي دعوا، فرار و اجتناب از خطر) در طول اولين سال زندگي ضرورت دارد.
در زمينه ترس در کودکي، تحقيقات گستردهاي انجام گرفته است. در بعضي موارد بين 6 تا 24 ماهگي، تقريبا تمام کودکان هيجاني نسبت به افراد ناآشنا و جداسازي از مربي در موقعيتهاي ناشناخته نشان عکسالعملهاي عاطفي منفي ميدهند. اين عکسالعملها به نظر ميرسد ابتدا به ترس مربوط باشند، هرچند ساير هيجانات (مانند خشم) نيز ميتوانند نقش داشته باشند. ترس از فرد ناآشنا و جدا شدن از مربي (از مادر)، بعد از دو سال به تدريج از ميان رفته و جاي خود را به ترسهاي مختلف ديگر ميدهد (مانند ترس از حيوانات و سوانح طبيعي) که در خردساليمعمول است. (مارکز، 18 1987)
ديگر جنبه رشد هيجانات به ظهور هيجانهايي مانند احساس شرم و تحقير، که ريشه اجتماعي داشته و از لحاظ شناختي پيچيدهاند (احتمالا در سال دوم زندگي)، و همچنين با تفکيک عواطف و تفصيل شناختي آنها مشخص شده است، مربوط ميشود. همگام با تحولات در رشدشناختي در ايام خردسالي، استعدادهايي ظهور مييابند که حاکي از آنند که هم محرکهاي هيجانات و هم محتواي آن ممکن است به جاي پديده ملموس و عيني، از امور انتزاعي ناشي شده، و به جاي تعلق به حال، معلول حوادث گذشته يا آينده باشد.
2. هيجانهاي ويژه خودسنجي
هيجانات خودسنجي نظير غرور، شرم و احساس گناه به سبب نقشهايي که نسبت به موفقيتهاي خود تنظيم بر عهده دارند و رفتار اخلاقي از اهميت تربيتي خاصي برخوردارند (به: مروري بر جپرت 19 و هک هوزن، 20 1990مراجعه شود.) در حوزه موفقيت، پيش درآمد اوليه غرور و شرم، حصول شادماني از پي برتري و اندوه به دنبال عدم برتري در اعمال ميباشد. اين هيجانات با بروز در دو سالگي دقيقا به رشد اوليه انگيزه براي ايجاد فعاليتها و پيامدهاي خود کنترل شده ارتباط دارند. چون شادماني و اندوه ممکن است بر تلاش عمدي براي برتري دلالت کند، غرور و شرم اتفاقي حاصل شده، مستلزم قابليتهاي شناختي براي نسبت دادن موفقيت و شکست به مهارتهاي فرد است.
در دوران پيشدبستاني و دبستاني، مفاهيم کلي مهارت کودک به دو مفهوم توانايي و تلاش، تفکيک ميشوند. اين امر موجب ميشود که خودارزيابي بعد از موفقيت بيشتر مشخص شود. به ويژه، در بچههاي بزرگتر و بزرگسالان، شکست در انجام وظايف متمرکز بر توانايي موجب شرمندگي ميگردد. علاوه بر اين، شکست در تلاش وظايف محور ميتواند موجب احساس گناه گردد. به هر حال، چون مطالعات طبيعي در زمينه موفقيت ناشي از هيجانها پس از دوران کودکي به طور گسترده وجود نداشته، درباره رشد بيشتر موفقيت مربوط به غرور و شرم و ارتباط تربيتي واقعي آنها تقريبا دانشي موجود نيست.
در حوزه رفتار اخلاقي، غرور ممکن است به سبب طريق رفتاري که براي سايرين مفيد است، يا رفتاري که فراتر از معيارهاي اخلاقي است، ايجاد شود، در حالي که شرم و غرور به وسيله رفتاري که از نرمهاي اخلاقي تخطّي ميکند، يا سبب آسيب به فرد ديگري ميشود، به وجود ميآيد. اطلاعات درباره شرم و گناه بيش از غرور اخلاقي وجود دارد. هر يک از شرم و گناه، مقتضي تحقق مفهوم روشني از «خود» به صورت مستقل از محيط اجتماعي هستند. بنابراين، اين دو، احتمالا، زودتر از دو سالگي پديدار نميشوند.
علاوه براين، احساس گناه، مستلزم اين است که (گناهکار) بفهمد صدمه به ديگري از جانب او صورت گرفته است. چنين درکي ابتدا با احساس همدلي با عواطف منفي فرد ديگر حاصل ميشود، سپس به نقايص خود فرد نسبت داده ميشود. بنابراين، رشد همدلي ممکن است مقدم بر رشد احساس گناه باشد. در مراحل اوليه (مثلا، در دوران دو و سه سالگي) احساس گناه ممکن است صرفا ناشي از تقارن مکاني و زماني بين رفتار فرد و احساسات بد فرد ديگر باشد. در دوران بعد، در خردسالي، رشد آگاهيهاي متفاوتتر درباره تمايز بين زندگي هيجاني خود و ديگران و نيز علل و اثرات عمل خود فرد، به احساس گناه، جداي از تقارن نزديک و نيز عواطف اظهار شده فرد ديگر، منجر ميشود.
3. هيجانهاي علمي: اضطراب از امتحان
ميتوان گفت: هيجانهاي مربوط به کسب موفقيت در زمينههاي علمي، بر انگيزه، موفقيت، و سلامت دانشآموزان اثر ميگذارد. اضطراب دانشآموزان از امتحان تنها هيجان مرتبط با فعاليتهاي علمي است که به طور عميق در مورد آن تحقيق شده است. (رجوع شود به خلاصه کتاب همبري، 1988) البته پيشگاماني که رشد هيجاني ويژه فرهنگها و سازماني را مورد بررسي قرار دادهاند، ممکن است ما را نسبت به اضطراب اجتماعي ناشي از شکست يا هيجانهاي موفقيت مبتني بر خود ارزيابي ـ چنانکه ذکر شد ـ دچار اشتباه نمايند. به نظر ميرسد در نظامهاي کنوني مدرسه در جوامع غربي، اضطراب از امتحان ابتدا در دوره دبستان پديد آيد. برخي مطالعات افزايش آشکار فراواني و شدت اضطراب از کلاس اول تا چهارم را ثابت ميکند، که به اضطراب بسيار بالا در پايان دوره کودکي ميانجامد. اين روند رو به رشد با کاهش ميانگين خود پندارههاي دانشآموزان راجع به تواناييهاي علمي مربوط به اين دوره سني همراه ميشود.
راجع به غير دوران ابتدايي، روندهاي رشد همگاني وجود ندارد. در عوض، رشد متفاوت افراد، وابسته به عضويت گروهي ـ در صورت جداسازي دانشآموزان بر اساس استعدادها ـ و موفقيت فردي است. به طور مشخص، ارتقاي دانشآموزان از کلاسهاي علمي (بر اثر جداسازي يادشده) پايينتر به کلاسهاي (علمي) بالاتر، اغلب به کاهش جايگاه موفقيت نسبي آنها در کلاس درسشان ميانجامد، که ميتواند با شکستهاي پي در پي، و در نتيجه، گسترش اضطراب از امتحان بيشتري همراه باشد. نقطه مقابل آن، يعني انتقال دانشآموز از کلاسهاي علمي بالاتر به کلاسهاي پايينتر، تغييرات مشابهي از لحاظ سطح اضطراب ايجاد ميکند.
در سطح فردي، اضطراب از امتحان دانشآموزان، از لحاظ رشدي به موفقيت علمي آنها بستگي دارد. در تحقيقات فراوان، همبستگي منفي بين آزمون اضطراب و موفقيت يافت شده است. اين همبستگيها در آغاز، نسبتا، ضعيف هستند و در سالهاي دبستان شديدتر ميشوند. چنين روابطي، احتمالا، حاصل تأثيرات عدم موفقيتها در زمينه رشد اضطراب، و نيز اثرات معکوس اضطراب بر حل مسئله، يادگيري، و موفقيت است. (پکرون، 1992)
همچنين ثابت شده است که اضطراب از امتحان با رفتار معلم، والدين، و همسالان نيز همبستگي دارد و متغيرهايي که با اضطراب از امتحان همبستگي مثبتي دارند عبارتند از: فشار براي موفقيت، تأديب بعد از شکست، و رقابت در کلاس. اين امور نشان ميدهند که چنين رفتارهايي ميتواند در دانشآموزان ايجاد اضطراب کند. به عبارت ديگر، نقش حمايت اجتماعي در اين زمينه، کمتر روشن است. معمولا، همبستگي بين حمايت معلم يا والدين و اضطراب از امتحان دانشآموزان نزديک صفر است. اين، ممکن است به سبب اثرات مبهم حمايتهاي گوناگون باشد که هم به تسکين اضطراب کمک ميکند و هم موجب انتظارات بالاي ناشي از (کسب) موفقيت ميگردد که اضطراب را ايجاد ميکند. احتمال ديگر، سازوکارهاي باز خورد خواهد بود که اثرات حمايتي اضطراب را کاهش ميدهد، اما برخي حمايتها اثرات اضطراب در دانشآموزان را برانگيختهاند؛ بنابراين، در مجموع حمايتهاي اجتماعي همبستگيهاي صفر را نشان ميدهد.
رهنمودهايي براي تحقيقات آينده
به سبب اينکه تحقيق در زمينه رشد هيجاني هنوز مراحل اوليه خود را طي ميکند، به طور گسترده بر تلاشهاي تحقيقي جداگانه برخاسته از ديدگاههاي نظري محدود، و با تأکيد تقريبا زياد بر رشد کودکي و خردسالي مبتني ميباشد. بنابراين، دو پيشنياز کلي براي تحقيقات آينده وجود دارد: الف. يکپارچهسازي ديدگاههاي نظري و همکاري ميان رشتهاي؛ ب. گسترش دامنه تحقيقات به دوران نوجواني و جواني؛ يعني انتخاب «ديدگاه عمر» 21 در زمينه رشد هيجاني.
به علاوه، تحقيق وسيعتر در زمينه هيجانها با گرايش تربيتي مورد نياز است. اول اينکه، دانش معاصر درباره عواطف مرتبط با يادگيري و موفقيت، به طور گسترده به آزمون اضطراب محدود است. بنابراين، مثلا تحقيق بيشتري در زمينه هيجانهاي شناختشناسانه بنيادين که اساس رفتار اکتشافي و انگيزه دروني براي يادگيري را تشکيل ميدهند، در زمينه عواطف مثبت مرتبط با موفقيت، موردنياز است. دوم اينکه، مطالعات بيشتري در رابطه با رشد هيجانهاي اجتماعي که ساختار ارزشها، هويت، و رفتار اجتماعي را تنظيم ميکنند، ضروري است.
کاربردهاي تربيتي
دو حوزهاي که در آن دانش معاصر امکان مييابد تا توصيههاي عملي و تربيتي کسب کند عبارتند از: دلبستگي کودک و سرپرست و اضطراب از امتحان در دانشآموزان. به نظر ميرسد دلبستگي مطمئن به مادران (سرپرستان) موقعيت مناسبي براي رشد هيجاني مثبت باشد (به ويژه، در ارتباط با هيجانات اجتماعي در روابط صميمي.) دو حالتي که رشد دلبستگي ايمن را پرورش ميدهند عبارتند از: الف. روابط محکم سرپرست ـ کودک؛ ب. پاسخهاي فوري و عاطفي به نيازها و پيامهاي اجتماعي کودک.
در رابطه با اضطراب از امتحان، برخي شيوههاي درماني مؤثر امروزه قابل دسترسي است (همبري، 1988.) پيشگيري و اصلاح نيز ممکن است بعد از معيارهاي درماني، قرار گيرد. راهبردهاي مناسب بايد انتظارات منفي ناشي از شکستها و ارزشهاي ذهني و خيالي گزاف در زمينه موفقيت، که مبناي اضطراب امتحان را تشکيل ميدهند، کاهش دهند. ممانعت از انتظارات منفي ميتواند با بالا بردن صلاحيتها، با کمتر شدن اهداف بيروني و مشهود، و با تغيير دادن معيارهاي موفقيت، تحقق يابد. بخصوص لازم است که معيارهاي فردي ارزشيابي براي دانشآموزاني که اضطراب دارند و نمره پاييني کسب ميکنند از هنجارهاي اجتماعي که مستلزم رقابت است، مفيدتر باشند. کاهش اهميت آن دسته از شکستهاي خيالي مفرط، با پايين آوردن ارزشگذاريها براي موفقيت و شکست، با پرهيز از تنبيه مربوط به موفقيت، و با کم کردن از پيامدهاي منفي فعاليتهاي علمي، تا حد ممکن، ميتواند به دست آيد. ميتوان گفت که تمام اين معيارها براي رشد انگيزه به خوبي مفيد است و اغلب آنها را والدين و معلمان ميتوانند به کار گيرند.
در سطح مدرسه و جامعه تغييراتي که در نظر است به طور مثبت بر رشد عاطفي دانشآموزان تأثير گذارد بايد از طريق ايجاد فرهنگهاي هنجارگراي مدرسه و ساختارهاي سازماني که بيشتر به چالشهاي فردي تأکيد دارند و نيز از طريق اهداف مهارتي به دست آيد تا از طريق رقابت درون فردي. به هر حال، پيش از اينکه نظرات قطعي براي تجديد سازمان مدارس ارائه شود، به تحقيقات تجربي جامعتر مدرسهاي با راهبردهاي موفقيتآميز، نياز است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر