بدبينى

بدبينى

بدبينى باورى است که همه چيزها را بد مى داند و در مسير بدتر شدن يا به غلبه نهايى شر بر خير معتقد است. بدبينى نقطه مقابل خوش بينى است; باور به اين که اشياء على العموم خوب و مطلوبند. بدبينى فلسفى ميلى به قبول اين باور است که زندگى داراى ارزش منفى است يا اين که اين جهان در بدترين شکل ممکن است. بدبينى فلسفى به ويژه به فلسفه آرتور شوپنهاور اشاره دارد.1
بدبينى اشاره به رهيافتى است در قبال حيات که از خود نااميدى نشان مى دهد, يک ديدگاه عام و سربسته مبنى بر اين که رنج و شر در امور انسان غالب است. بدبينى نقطه مقابل خوش بينى است که مشعر است بر اين که در مجموع توازنى از خير و لذت و جود دارد و يا حداقل در درازمدت پيروزى از آن خير است.2
بدبينى عبارت است از :1 . تمايل به ابراز ديدگاه منفى يا ناخرسندانه يا اتخاذ تيره ترين ديدگاه ممکن; 2 . اين آموزه يا اعتقاد که جهان فعلى بدترين جهان هاى ممکن است و اين که همه چيز نهايتاً ميل به شر دارد; 3 . اين آموزه يا اعتقاد که شرور جهان بر خيرات آن مى چربند.3
تمايل به تأکيد بر امکانات, شرايط و جنبه هاى نامطلوب و يا انتظار بدترين پيامدهاى ممکن.4
تمهيد
قبل از ورود به بحث ذکر برخى از مقدمات لازم است:

يک .
چون بدبينى معمولاً با پوچى ملازم است بيشتر نويسندگان به هنگام بحث, بدبينى را با پوچ گرايى و از آن سو خوش بينى را با معنادارى يکى مى گيرند, اما اينها لزوماً يکى نيستند, گو اين که با يکديگر رابطه بسيار نزديک دارند. بدبينى بيشتر يک نگرش است, بدبين به عکسِ خوش بين جهان را بد مى بيند, به غلبه خيرات بر شرور و يا حداقل توازن معقول خير و شر باور ندارد, اما پوچ گرا کسى است که براى زندگى غايت معقولى نمى شناسد. پس اگر بدبينى عبارت باشد از باور به غلبه شرور و آلام, امکان دارد کسى پوچ گرا باشد اما بدبين نباشد و زندگى را على رغم خيرات و لذاتش پوچ و بى معنا بداند يا بدبين باشد اما مسير جهان را داراى هدف بداند, مثل فُن هارتمان که به ديدگاه او اشاره خواهد شد. اما از آن جا که جهان در کام يک پوچ گرا تلخ است مى توان با نوعى گسترش در معناى بدبينى او را هم بدبين دانست.

دو.
نوميدى يک حالت عاطفى است. شخص نوميد وضعيت خود را به هر دليل مطلوب نمى داند و اميدى هم به خروج از اين وضع ندارد, اما بدبينى نوعى نگرش است. بدبين بيشتر با ساحت عقلى خود و نوميد بيشتر با ساحت عاطفى خود درگير مسأله است, گرچه بدبين معمولاً نوميد است, اما اين دو لزوماً يکى نيستند, هرچند خيلى ها به دليل پيوستگى ممکن است آنها را يکى بگيرند.


سه. برخى بدبينى را نوعى اعتقاد, بعضى نوعى رهيافت و عده اى نوعى تمايل مى دانند, اما واقع اين است که صرف باور را اگر با بى اعتنايى و دنبال کردن زندگى روزمره توأم باشد نمى توان بدبينى ناميد. بدبينى نوعى حساسيت منفى نسبت به زندگى است. از اين رو, ميزان بدبينى شخص را قوت و اتقان دلايل او به نفع بدبينى تعيين نمى کند. اگر ملاک اين باشد شوپنهاور از همه بدبين تر است. براى تعيين ميزان بدبينى بايستى قوت اعتقاد و شدت درگيرى روح و ضمير شخص را کاويد, در اين صورت بدبينى کسانى مثل هدايت و مين لاندر5 حتى از شوپنهاور نيز شديدتر است. بدبين نه فقط با ذهن بلکه با تمام وجود خود درگير مسأله است. اگر رويکرد بتواند چنين معنايى را افاده کند, بايد گفت بدبينى نوعى رويکرد است.

چهار.
بدبينى امرى نسبى است و داراى درجاتى از شدت و ضعف. گاهى شخص در يک برهه از زندگى بدبين است, اما گاهى بدبينى سراسر زندگى او را فرا مى گيرد. گاهى شخص نسبت به سرنوشت خاص خود بدبين است, ولى با اين همه معتقد است که زندگى براى ديگران لذت بخش است, اما گاهى گستره بدبينى بيشتر مى شود و شخص جهان را براى تمامى آدميان آکنده از رنج و عذاب مى بيند. در اين صورت ممکن است فرد به برون شدى اعتقاد داشته باشد, به اين معنا که اندوه و رنج را پيوسته در دنيا بداند و معتقد باشد که در آخرت و پس از مرگ مى توان از بهجت و سرور برخوردار شد (تصويرى که مسيحيت ارائه مى کند اين گونه است) و يا معتقد باشد اندوه از ويژگى هاى زندگى مادى است و مى توان با در پيش گرفتن يک زندگى معنوى و اتصال به عالم معنا از رنج رهايى يافت (عرفا جهان را اين گونه مى بينند), بدين سان براى اين دو گروه رنج و درد مى تواند پايانى داشته باشد; يعنى با انتقال از دنيا به آخرت يا از عالم ماده به عالم معنى, انسان مى تواند از چنگال درد و رنج رهايى يابد.
اما هستند کسانى مثل بوداييان و پيروان آيين جين که رنج را بسيار گسترده مى دانند و به بقاى شخصى نيز اعتقادى ندارند, آيا مى توان اينان را بدبين تمام عيار دانست؟ به نظر چنين نمى آيد. مادام که در يک جهان بينى راه برون شدى از رنج نشان داده شود نمى توان آن را متهم به بدبينى مطلق کرد. افراطى ترين اديانى که بر رنج انگشت مى گذارند, براى حل مشکل راه هايى ارائه مى کنند; اتصال به نيروانه و خاموش ساختن شعله خواسته ها پايانى است بر اين رنج هاى مدام, گو اين که اين اتصال ممکن است بسيار دشوار و ديرياب باشد اما امکان آن منفذى است براى خروج از رنج فراگير. اين که به علت قصور همت و ضعف اراده ممکن است اکثريت از وصل به روشن شدگى و نجات محروم بمانند مسأله اى است ثانوى; از سويى گرچه ممکن است نشانى از شخص باقى نماند, اما کافى است رنج ها پايانى داشته باشند ولو با فناى شخص در نيروانه. بدين سان, گرچه اين ديدگاه ابتدا بدبينانه مى نمايد, اما چون غايتى خوش فرجام را براى انسان تدارک مى بيند که در آن رنج در جايى قطع مى شود نمى توان آن را بدبينى مفرط ناميد.
پس هر آن کس که خط پايانى براى رنج بشناسد از جرگه بدبينان مفرط خارج مى شود. گفتن اين که او زندگى اين جهان را آکنده از رنج مى داند و اين براى بدبين ناميدن او کافى است مبتنى بر اين پيش فرض اثبات ناشده است که حيات انسانى محدود به حيات اين جهانى است, اما با فرض وجود جهان ها يا ساحت هاى ديگر مى توان قائل به تفوق شر و رنج در يک مقطع شد نه تمام مقاطع.
پس بايستى گفت بدبينى مفرط عبارت است از باور به رنج گسترده بدون اعتقاد به راه برون شد; با اين تفسير هيچ يک از جهان بينى هاى دينى بدبين مفرط نيستند, چون همه مى کوشند انسان را از وضعيت موجود نامطلوب به سمت وضعيت مطلوب ناموجود هدايت کنند و اساساً چون جوهره دين نجات است مايه اى از خوش بينى در هر دينى وجود دارد.

پنج.
به لحاظ تاريخى بدبينى داراى سابقه اى طولانى است, شکل ملايم آن از مکتب رواقى در يونان و روم قديم شروع مى شود و سپس تا قرن بيستم و مکتب اگزيستانس گسترش مى يابد, شوپنهاور در قرن 19 آن را به اوج مى رساند و ديدگاه هاى او تأثيرى گسترده روى نيچه و ساير متفکران اگزيستانس مى گذارد.
کارو به تبع فُن هارتمان معتقد است بدبينى به ويژه در دوره هاى گذار رايج است; دوره هايى که در آن گونه هاى کهن انديشه سلطه خود را از دست داده اند و از سويى نظام جديد و بديل هم يا کاملاً شناخته نشده و يا به خاطر تازگى اصولِ خود توافق عموم را جلب نکرده است, در چنين وضعيتى ذهنِ انسان راه خود را در پيش مى گيرد و به نظر مى آيد زندگى بيرونى از ثبات و دوام برخوردار نيست و زندگى در کل پوچ و نارضايت بخش است. مچينکف براى دورانى کمابيش مشابه در حيات فرد اين حالت روحى بدبينانه را در نظر مى گيرد: عبور از شور و حرارتِ جوانى به چشم انداز آرام تر و با ثبات تر بلوغ با بدبينى همراه است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر