رفتارشناسي نوجوانان
مسئلهاي که ممکن است، روزي براي هر پدر و مادري به وجود آيد اين است که ببينند، فرزندشان ديگر آن کودک شيرين زبان و بازيگوش گذشته نيست.خردسالي نيست که بتوان دست او را گرفت و قدم به قدم به سوي خوشبختي و آيندهاي روشن، هدايت کرد. او اکنون، دوران کودکي را پشت سرگذاشته و قدم به دنياي پراز تشويش و نگراني نوجواني گذاشته است؛ دنيايي که در آن، احساس استقلال ميکند. او ميخواهد تنها خودش از پس تمام مسائل و مشکلات برآيد.
اگر مادر، خواهان نظافت و پاکيزگي او باشد، انگار ميخواهد کوهي را از جا بکند. اگر شوق داشته باشد که فرزندش به موقع تکاليفش را به پايان برساند، نوجوان همه درسهايش را براي آخرين ساعات باقي مانده از شب ميگذارد. اگر از او بخواهيم که آرام و متين باشد، با همسايهها دعوا ميکند و بچههايشان را کتک ميزند و اگر به خوش رفتاري و ادب و نزاکت اهميت بدهيم، او به عمد راه بيادبي را انتخاب ميکند.
والدين از اينکه ميبينند فرزندشان ساعتهاي متوالي در رختخواب دراز کشيده و چشم به سقف دوخته است تعجب ميکنند. او که تا ديروز کودک سرحال و پرانرژي بود، چرا امروز به انساني گيج و مبهوت تبديل شده است؟ نوجواني، يک دوره انتقال است، عبوري است پيوسته از يک مرحله به مرحله ديگر. اين به آن معناست که آنچه در دوران کودکي واقع شده است، نشانه خود را روي آنچه که در زمان حال و آينده اتفاق ميافتد، باقي ميگذارد. کودکان در زماني که از خردسالي به بزرگسالي ميرسند، بايد جنبههاي کودکانه را کنار بگذارند. آنها بايد سرمشق و الگوي رفتاري داشته باشند تا جانشين آن چيزهايي شود که ترک کردهاند. آنها بايد الگوي مناسبي براي شکلگيري شخصيت فردي و اجتماعي داشته باشند. با آنها نبايد مانند کودکان رفتار کرد و نيز از آنها نميتوان انتظار داشت که در مسئله و موضوعي که مربوط به سنين جواني است، اطلاع داشته باشند. اگر نوجوان ما، درباره مسئلهاي فکر و پيشنهادي بدهد، بايد به نظر او احترام گذاشت و نبايد شخصيت او را با کلمات تحقيرآميز، پايين آورد.
در جستجوي هويت
همه نوجوانان در جستجوي هويت هستند. در آينه به خود نگاه ميکنند و ميگويند: «به راستي من کيستم؟» از خويشتن، معناي واقعي خود را ميپرسند. مطمئن نيستند که چه ميخواهند، خود را سردرگم مييابند. گاهي احساس پوچي ميکنند. قصد آزار و اذيت پدر و مادر خود را ندارند، اما رفتارهاي ناخودآگاهي که از خود بروز ميدهند، موجبات آزار ديگران را فراهم ميکنند. با اين همه، واقعيتي است که نوجوان چه بخواهد، چه نخواهد به کمک ما احتياج دارد. به کمکي قطعي و عاقلانه. اريکسون در همين زمينه ميگويد: «سؤالي که نوجوان درصدد است تا به طور روشن با آن مواجه شود اين است که من کيستم؟ نقشي را که بايد در جامعه ايفا نمايم چيست؟ آيا من يک کودک هستم يا بزرگسال؟ آيا من توانايي آن را دارم که روزي به عنوان همسر يا پدر باشم؟ آيا جدا از زمينه اجتماعي، احساس اعتماد به نفس دارم؟
يکي از راههايي که نوجوانها تلاش ميکنند تا خود را مانند افراد بزرگسال نشان دهند اين است که از موقعيتهاي ظاهري نظير ماشينها، لباسها و ساير وضعيتهاي قابل مشاهده بهره گيرند. آنها اميدوارند در اين راه افراد قابل توجه و جذايي به نظر برسند.
خيال پردازي
نوجوانان تمايل دارند به خود و سايرين آن چنان بنگرند که دوست دارند. اين مطلب به ويژه در مورد آرزوهاي نوجوان صادق است. اين آرزوهاي غيرواقعي نه فقط درباره خودشان، بلکه همچنين در مورد بستگان و دوستان آنها نيز وجود دارد. اين آرزوها در اوايل نوجواني با توسعه عواطف همراه هستند.
با پيشرفت تجربههاي شخصي و اجتماعي و افزايش قدرت تعقل، نوجوانان رشد يافتهتر، به خود، خانواده، دوستان و زندگي به طور کلي واقع بينانهتر مينگرند. در نتيجه، آنها کمتر از نااميدي و خيال پردازي نامعقول رنج ميبرند و نسبت به سالهايي که کوچکتر بودهاند، با دنياي واقعي سازگاري بيشتري پيدا ميکنند. اين، يکي از موقعيتهايي است که آنها را در شاديهاي بيشتري که خاص نوجوانان رشد يافتهتر است، مشارکت ميدهد.
با ادامه دوره نوجواني، دختران و پسران بهطور يکسان، دچار آرزوهاي طولاني ميشوند. آرمانگرايي که از زندگي سبکبار، بيخيال و مجرد ناشي ميشود و نوجوانان به تدريج خود را از آرمان گرايي رها نموده و به موقعيت بزرگسالان نايل ميشوند. احساس اينکه دوره نوجواني از دوره بزرگسالي و مسائل مربوط به آن از قبيل نيازمنديها و مسئوليتهايش، شادتر و با نشاط تر است، تمايلي را به وجود ميآورد که نوجواني را به يک دوره فريبنده، شاد و سبکبار مبدل نمايد.
تحمل بيقراري
دوران نوجواني زمان مشکلي است. سالهائي که به خود به ديده ترديد و شک مي نگرد. دوران رنج کشيدن، سختي ديدن و دلسرد بودن از خود. نوجوان در اين سن، احساسات ضد و نقيض دارد.
جرج شانزده ساله ميگويد: «ميخواهم کاري انجام دهم، عضلاتم را بيازمايم و قدرتم را احساس کنم. بايد شخصاً و نه به صرف حرف ديگران، تلخي را از شيريني تميز دهم. تشنه تجربهام. ميخواهم جواب پرسشهاي زياد خود را بيابم».
از زبان يک دختر شانزده ساله ميشنويم: «هر روز از خودم ميپرسم: چرا شخصي که ميخواهم نيستم، آتشي مزاج و تندخو هستم، با خودم هم ميانه خوبي ندارم. از نظر خودم فردي منطقي، گرم و پرحرارت هستم، اما از نظر معلمانم، چيز ديگري هستم. به عقيده آنها من سرد و نجوش هستم، با کساني که با من خوب رفتار ميکنند، مشکلي ندارم، اما با کساني که فکر ميکنند من متوجه هيچچيز نيستم، اصلاً ميانه خوبي ندارم.»
تظاهر به دانايي نکنيد
اظهار فضل کردن و خود را از نوجوانان داناتر دانستن؛ اين بدترين زجري است که نوجوان آن را با تمام وجود حس ميکند.نوجوانان بر اين گمانند که احساساتشان منحصر به فرد است. نوجوانان دوست دارند که اطرافيانشان آنها را موجوداتي استثنايي و خارقالعاده بدانند.
وقتي کسي به آنها بگويد: «کاملاً احساساتت را درک ميکنم» يا اينکه بگويد: «ميفهمم که چه ميگويي»، انگار بدترين توهينها را به آنها کرده است. وقتي آنها خودشان را موجوداتي منحصر به فرد و عجيب بدانند، چه ناراحتي از اين بيشترکه ديگران مدعي درک حال و روزشان شوند و آنها را ساده و بيآلايش توصيف کنند.فهميدن اينکه نوجوان چه موقع انتظار درک شدن و چه زمان انتظار درک نشدن دارد، وظيفه ظريفي است. واقعيت تلخي است که عليرغم همه داناييها نميتوانيم براي هميشه در نظر نوجوانان مدير و همه چيزدان باشيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر