روان شناسی تحلیلی و ادبیات

روان شناسی تحلیلی و ادبیات








بخش اول :


نوشته های یک نویسنده را با وقایع زندگانی و مکنونات خاطر و اسرار ضمیر او که معمولا خود نیز از آنها آگاهی درستی ندارد می توان مربوط ساخت و نشان داد که چگونه احساسات نویسنده و خاطراتی که حتی خود او هم آنها را فراموش کرده در محصول ادبی او تاثیر داشته است. همانطور که یک روانشناس می تواند با تعبیر خواب از آرزوهای نهانی اشخاص اطلاع حاصل کند نقاد ادب نیز با بکار بردن اصول علمی بتصاویر خیالی و نهانی نویسنده در آثار او پی می تواند برد. یک اثر ادبی پی خود کاشف زندگانی نویسنده از ایام کودکی تا سن بزرگی است زیرا تماس او با دنیای خارج و تعبیرات حاصل در زندگانی وهمچنین امیال و اهوا، نفسانی اینها از اموری ست که قهراً در اثر ادبی تاثیر خود را می بخشد و ازین روست که می توان زندگانی فکری و انفعالی نویسنده را از روی نوشته های او کشف کرد. از طرف دیگر اگر درباره ی یک شخص اطلاعاتی مربوط بعوامل ارثی و وقایع زندگانی و امیال و آرزوها و خصایص روحی و کتابهائی که خوانده و مناسبات او با پدر و مادر و دوستانش در دست باشد می توان به تدابیر (تکنیک) پسیکانالیز پیش بینی کرد که آنشخص چگونه نویسنده ای خواهد شد و آثار او از چه قبیل خواهد بود.



در نوشته های یک نویسنده نه تنها اثری از زندگی گذشته ی خود او وجود دارد بلکه به عقیده محققینی چون «یونگ» از گذشته ی بشر و طریقه زندگانی اجدادی و نژادی او آثاری می توان یافت.

روش پسیکانالیز را در تحلیل و انتقاد هر نوشته و اثر ادبی می توان بکار برد بخصوص در اشعار تغزلی و داستان. داستان نویس در ساختن قهرمان هر یک از کتابهای خود از خصایص شخصی خود استفاده می کند نویسنده هر قدر سعی کند شخصیت حقیقی خود را از آثار خویش جدا نگاهدارد باز هم با تدابیر دقیق پسیکانالیز می توان به اسرار ضمیر او پی برد. نویسندگانی مانند «مریمه» و «فلوبر» که معتقد بودند هنر باید غیر شخصی باشد کوشش داشتند شخصیت خود را در نوشته های خویش مدخلیت ندهند، با اینهمه در همان آثار با کمک مراسلات شخصی آنها بمکنونات خاطر آنان می توان راه یافت.


شک نیست که برای روشن شدن مطلب و طرز بکار بردن اصول پسیکانالیز بهتر آنست که آثاری مورد دقت قرار گیرد که نویسنده سعی نکرده باشد تا خود را در آنها پنهان داشته باشد. در نوشته های بسیاری از نویسندگان آثاری هست که از خود صحبت کرده یا خود را قهرمان داستانی که نوشته اند قرار داده اند. اشعار تغزلی که مظهر احساسات شاعر است بهتر از نوشته های دیگر مورد تحلیل نفسی قرار می تواند گرفت. آنچه بیش از هر چیز در اشعار شاعرانی مانند برنز و بایرون و شلی و کیتز نمایانست همان شرح مشتاقیها و محرومیت ها و دردمندیهای خود آنها است. حتی در اشعاری که از عشق و عاشقی خود آنها سخنی در میان نیست باز می توان اثر آنرا یافت. یکی از بهترین قطعات کیتز شاعر انگلیسی قصیده درباره جام یونانی (Ode to a Grecian Urne) است که در آن اگر چه شاعر از عشق خود صحبت نکرده است معهذا کسانی که از زندگانی او اطلاع دارند می دانند که او در این قطعه معشوق خود «فانی بران» (Fanny Brawne) را در نظر داشته و بزبان عاشق یونانی از ناکامی خود حکایت می کند. زندگانی احساساتی «شلی» شاعر دیگر انگلیسی را می توان در خلال اشعار او یافت. در قطعه موسوم به «باد سرکش جنوبی» (Ode to the west wind) و در قطعه دیگر موسوم به «چکاوک» (To the skylark) ناخشنودی شاعر را از زندگانی و از ماری زن خود که نسبت باو عشق زیادی نداشت می توان دریافت.





معمولا گفته می شود که هر نویسنده بزرگ لااقل در یک کتاب شرح حال خود را برشته تحریر در آورده است. مثلا تردیدی نیست که کتاب داوید کاپرفیلد (David Copperfield) حاوی قسمت مهمی از زندگانی نویسنده است. شارلوت برونته در کتاب (Villette) و همچنین درجین ایر (Jane Eyre) شرح حال خود را داده و داستان عشق به معلمش را تشریح کرده است، شارلوت برونته در بروکسل تحصیل می کرد و عاشق (Hegel) معلم خود شد که متاسفانه متاهل بود. مراسلاتی میان او معلمش رد و بدل شده که پس از انتشار تردیدی باقی نگذاشت که مقصود شارلوت برونته از قهرمان داستانهای خود چه کسی است. چارلز دیکنز تمام زنهای داستانهای خود را با توجه بخصوصیات دو تن زنی که در جوانی دوست می داشت انتخاب کرده است: یکی ماریا بیدنل (Maria Beadnell) که معشوقه جوانی او بود و دیگری ماری هوگارت (Mary Hogarth) که در جوانی مرد. نسبت زن و مادر خود چندان محبتی نداشت و بهمین جهت اغلب زنهای داستانهای او دختران معصوم و عروسکهای بی شخصیتی بیش نیستند. نمونه همه آنها ماری هوگارت می باشد.

به بحرانهای روحی نویسندگان در زمینه مذهب نیز از نوشته های آنها می توان پی برد. غالباً نویسندگان در ایام جوانی از مذهب رویگردان شده و پس از یک سلسله تجربیات روحی مجدداً بآن بازگشته اند.

تولستوی و داستایوسکی و استریندبرگ و ورد زورت و سازی را بعنوان مثال می توان ذکر کرد.

یک اثر ادبی از نظر پسیکانالیز با خواب فرقی ندارد و آن نیز عبارتست از بیان آرزوها و خواهشهائی که برآورده نشده و از گذشته روحی نویسنده و وقایع و حوادث زمان نوشتن ترکیب یافته است. همانطور که از راه تحلیل و تعبیر خواب اشخاص با تدابیر پسیکانالیز به کشف امراض روحی آنها موفق می توان گردید از راه تحلیل و تعبیر نوشته های یک نویسنده نیز به احوال غیرعادی روح او می توان پی برد، ارتباط میان شعر و خواب بارها مورد آزمایش قرار گرفته است. شاعر مانند کسی که خواب می بیند جهانی خیالی در خاطر خود مجسم می سازد. آرزوها و خواهشهای نهانی خود را بروز می دهد و از این که چرا این آرزوها و خواهشهای او برآورده نشده است حکایت می کند و چون از بیان احساسات خود بطرز صریح ترس یا شرم دارد بعلائم و کنایات ادبی توسل می جوید.



یک اثر ادبی از نظر پسیکانالیز با خواب فرقی ندارد و آن نیز عبارتست از بیان آرزوها و خواهشهائی که برآورده نشده و از گذشته روحی نویسنده و وقایع و حوادث زمان نوشتن ترکیب یافته است.




فروید در تعبیر خواب بیمار عصبی مواد و محتویات خواب را می گرفت و از وقایع جاری روز قبل و افکاری که بیمار داشت پرسش و تحقیق می کرد و پس از یک دوره تحلیل روحی مریض را آگاه ساختن او بر چشمه ی بیماری شفا می بخشید و این خود از شگفتیهای روح آدمی است که همین که به کیفیاتی که در شعور نهان inconscient او موجود و برای او منشاء احوال و آثار خاص روحی است آگاهی پیدا کرد، به عبارت اخری همین که این کیفیات چنان که باید از منطقه شعور نهان خارج و در حوزه ی شعور آشکار وارد گردید، احوال و آثار مربوط نیز حتماً از میان می رود. نقاد سخن باید در مورد کتاب یا یک اثر ادبی همین رویه را پیش گیرد. البته او نمی تواند مانند پزشک که از بیمار سئوال تحقیق میکند از نویسنده پرسش کند ولی وسائل دیگری ممکن است در دست داشته باشد. اعترافات نویسنده، شرح حال وی،مراسلاتی که نوشته ، شرحی که دوستان و آشنایان او درباره اش نوشته اند، همه اینها می تواند مورد استفاده قرار گیرد. شرح حال روحی نویسندگان را از آثار آنها بهتر می توان دریافت تا از شرح حال آنها یکی از مهمترین عوامل اختلالهای روحی که در بعضی از نویسندگان نیز دیده می شود کیفیتی است که از طرف فروید بنام «عقده اودیپوس» Odipus Complex خوانده شده است. ویلیام کوپر شاعر انگلیسی شعری دارد که در موقع دریافت عکس مادر خود سروده است. این شعر برای اثبات نظریه فروید که مورد انتقاد شدید قرار گرفته است سند بسیار خوبی است. کسانیکه اشعار کوپر را مطالعه می کنند. با در نظر داشتن عقده اودیپوس می توانند پی ببرند که علت نارضایتی و جنون کوپر چه بوده استف کوپر در سن کودکی مادر خود را از دست می دهد و چون محبت زیادی باو داشته اثر این واقعه در فکر او باقی می ماند و در بزرگی نامه های پر از احساسات به مادر خود می نویسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر